شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

۶ مطلب با موضوع «با کاروان حسینی :: محرم» ثبت شده است


روز و شب در دل دریایى خود غم داریم
اشک، ارثى‌ست که از حضرت آدم داریم

شادى هر دو جهان در دل ما پنهان است
تا غمت در دل ما هست، مگر غم داریم؟

گاه در هیأت رعدیم و پر از طوفانیم
گاه در خلوت خود بارش نم‌نم داریم

تازه آغاز حیات است شهید تو شدن
ما فقط غمزهٔ چشمان تو را کم داریم

عقل در دایرهٔ عشق تو سرگردان است
عقل و عشق است که در ذکر تو با هم داریم

در قیامت دل ما در پى قَد قامتِ توست
ما چه کارى به بهشت و به جهنم داریم....

از ازل شور حسین بن على در سر ماست
تا ابد در دل خود داغ محرم داریم

#محمد_میرزایی_بازرگانی
#مرثیه_با_شکوه


برپا شده‌ست در دل من خیمهٔ غمی
جانم! چه نوحه و چه عزا و چه ماتمی!

عمری‌ست دلخوشم به همین غم که در جهان
غیر از غمت نداشته‌ام یار و همدمی

بر سیل اشک، خانه بنا کرده‌ام ولی
این بیتِ سُست را نفروشم به عالمی!

گفتی شکار آتش دوزخ نمی‌شود
چشمی که در عزای تو لب تر کند نمی

دستی به زلف دستهٔ زنجیرزن بکش
آشفته‌ام میان صفوف منظّمی

می‌خوانی‌ام به حکم روایات روشنی
می‌خواهمت مطابق آیات محکمی

ذی‌الحجّه‌اش درست به پایان نمی‌رسد
تقویم اگر نداشته باشد مُحرّمی

#سعید_بیابانکی
#یلدا

کعبه، یک زمزم اگر در همه عالم دارد
چشم عشّاق تو نازم! که دو زمزم دارد

هر کجا مُلک خدا هست، حسینیهٔ توست
هر که را می‌نگرم، شور محرّم دارد

نه محرّم، نه صفر، بلکه همه دورهٔ سال
کعبه با یاد غمت، جامهٔ ماتم دارد

روضه‌خوانِ تو خدا، گریه‌کنِ تو آدم
اشک، ارثی‌ست که ذرّیهٔ آدم دارد

نازم آن کشته! که تا صبح قیامت زنده‌ست
سلطنت همچو خدا، در دل عالم دارد

اشک در ماتم تو بس‌که عزیز است، حسین!
جای در چشم رسولان مکرّم دارد

جگرم زخمیِ آن کشته که زخمِ بدنش
هر دم از زخمِ دگر دارو و مرهم دارد

می‌کند آتش دریای غضب را خاموش
هر که در دیدهٔ خود، یک نم از این یَم دارد

روز محشر نفروشد به دو صد باغ بهشت
هر که یک میوه ز نخلِ تر «میثم» دارد

#غلامرضا_سازگار

نی، ناله کرد و باز ترنّم، شروع شد
فصلِ هبوطِ آدم و گندم، شروع شد

دریای بی‌کران شهادت، که موج زد
طوفان نوح بود و تلاطم شروع شد

از بِرکهٔ غدیر، مُحرّم طلوع کرد
سرمستی حبیب هم از خُم شروع شد

باران اشک شیفتگان غم حسین
«تا گفتم: اَلسَّلامُ عَلیکُم شروع شد»

روح دعا، به نام اباالفضل چون رسید
غوغایی از توسّلِ مردم شروع شد

وقتی گلوی نازک گل، شد نشانِ تیر
لبخند باغبان و تبسم شروع شد

از اشک و خون، اگرچه وضو می‌گرفت عشق
از تربتِ شهید، تیمّم شروع شد

ای آسمان! مصیبت عظمایِ اهل‌بیت
از قتلگاهِ عصمتِ پنجم شروع شد

فصل به خون نشستنِ گل‌های باغ وحی
از آیهٔ «لِیُذهِبَ عَنکُم» شروع شد

با آن‌که باغِ گل به محبت نیاز داشت
با تازیانه، ناز و تنعّم شروع شد

وقتی دلِ ستارهٔ محمل‌نشین شکست
با ماه رویِ نیزه، تکلم شروع شد

#محمدجواد_غفورزاده
#این_حسین_کیست

دل نیست این‌که دارم گنجینهٔ غم توست
بیگانه باد با غیر این دل که محرم توست

ورد زبانم امسال ذکر مصیبتت بود
امسال عالم من در فکر عالم توست

تصویر کربلایت جاری‌ست در سرشکم
تا زنده‌ام نگاهم کانون ماتم توست

خون تو تا قیامت می‌جوشد از دل خاک
سرسبز خاک این دشت از خون خرّم توست

سرشار کرد خونت امسال تشنگی را
این کربلای تفته سیراب از دَمِ توست

یا رب! سر حسین است بر روی نیزه آیا؟
یا سِرّ آفرینش یا اسم اعظم توست؟

بگذار تا بگردم دور تو کعبهٔ من!
ذی‌الحجهٔ من امسال ماه محرم توست

#مرتضی_امیری_اسفندقه
#کرامت_سرخ

حال و هوای کوچه، غم‌آلود و درهم است
پرچم به اهتزاز درآمد، محرّم است

می‌گرید آسمان و زمین، در محرّمت
طوفانی از حماسه به پا می‌کند غمت

ابلاغ می‌کنند به یاران، سلام تو
قد می‌کشند باز علم‌ها، به نام تو

هر جا که نام توست، مکان فرشته است
بر هر کتیبه‌ای که ببینی، نوشته است

«باز این چه شورش است که در خلق عالم است
باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است»

باید در این حسینیه، از خود سفر کنیم
باید در این مقام، شبی را سحر کنیم

با کاروان گریه، مسافر شدم تو را
امشب در این حسینیه زائر شدم تو را

تا گفتم «اَلسلامُ عَلیکُم» دلم شکست
نام حسین، بند دلم را، ز هم گسست

دیدم که ابرهای جهان، گریه می‌کنند
در ماتمت زمین و زمان، گریه می‌کنند

دیدم «عزای اشرف اولاد آدم است»
دیدم «سر ملائکه بر زانوی غم است»

رفتم که شرح عصمت «ثارُ اللَّهی» کنم
چیزی نمانده بود که قالب تهی کنم

خورشید رنگ و بوی تغیّر گرفته بود
تنگ غروب بود و فلک گُر گرفته بود

ای تشنه‌کام! بود و نبود تو را چه شد؟
سقّایِ یاس‌های کبودِ تو را چه شد؟

بر اوج نیزه‌ها، کلمات تو جاری است
این قصّه، قصّهٔ تَبَر و استواری است

ای اسم اعظمت به زبانم، عَلَی الدَّوام
ما جاءَ غَیرُ اِسمُکَ فی مُنتَهَی الکَلام

آیین من تویی، که تویی دین راستین
بَل ما وَجَدتُ غَیرَکَ فی قَلبِیَ الحَزین

آن بحر پر خروش، دگر بی‌خروش بود
خورشید تکّه تکّهٔ زینب، خموش بود

#عباس_شاه_زیدی
#این_حسین_کیست