شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

۱۲۶ مطلب با موضوع «اهل‌بیت عصمت و طهارت :: حضرت فاطمه علیهاالسلام» ثبت شده است

امشب ای زیباترین! ای دلبر کوثر، بیا!
شب، شبِ عشق است، ای داماد پیغمبر بیا!

آسمانی بی‌کرانی، عاشق دریا شدی
آمدی آیینۀ «انسیة‌الحورا» شدی

مثل اقیانوس آرام است این بانو ولی
در دلش طوفان به پاکردی، مدارا کن علی!

«لیلة‌القدر» نگاهش یا علی! اجر تو است
او «سلامٌ فیه حتی مطلع الفجر» تو است

از ازل در پرده بود، آیینه‌دارش می‌شوی
در عبور از کوچه باغِ عشق، یارش می‌شوی

قدّ و بالای علی، از چشم زهرا دیدنی‌ست
وای‌! وقتی می‌رسد دریا به دریا، دیدنی‌ست

ماه، در امواج دریا، دیدنی‌تر می‌شود
قدر زهرا با علی فهمیدنی‌تر می‌شود

مانده احمد، تا کدامین وجهِ رب را بنگرد؟
روی حیدر را ببیند یا به زهرا بنگرد؟

ای بلال! امشب اذانی را که می‌خواهی بگو
اَشهدُ اَنّ علیاً حجتُ اللهی بگو

گفت احمد: این زره خرج جهاز دختر است
خوب می‌دانست حیدر بی‌زره هم حیدر است

تا مدینه روح را با حاجیان پر می‌دهیم
دل به مهر کوثر و دستان حیدر می‌دهیم

#قاسم_صرافان
#حیدرانه

شروع نامه‌ام نامی کریم است
که بسم‌الله الرحمن الرحیم است

به آن نامی کزان عالم برافروخت
بشر اسماء حُسنی را بیاموخت...

به آن نامی که بر ما روح بخشید
ز نورش زُهره زهرا درخشید

چه زهرایی؟ که معنی‌بخش اسماست
همانا اسم اعظم، اسم زهراست

خدا گر مدح او نازل نمی‌کرد
کتاب خویش را کامل نمی‌کرد

به نام کوثرِ قرآن ستودش
که لفظی بهتر از کوثر، نبودش

حساب نام یازهرا به ابجد
برآید یا علی و یا محمد

که زهرا ز آن‌دو هست و آن‌دو، زهرا
جدایی نیست آری مهر و مه را

کسی‌که کُفوِ آن نور جلی بود
علی بود و علی بود و علی بود

خوش آن روزی که با اذن خداوند
به دلخواه پیمبر یافت پیوند

جهان رحمت و علم و کرامت
به دنیای جمال و عشق و عصمت

رسیدش در شب جشن عروسی
عروس آسمان، بر خاکبوسی

به سائل داد چون پیراهنش را
به حکم «لن تنالو البر حتی...»

اگرچه خانهٔ زهرا گِلین بود
حریم افتخار مسلمین بود

محبت، پایهٔ کاشانه او
شرف، خشت بنای خانه او

جهاز بانوی دنیا و عقبا
بُد از پشم و سفال و لیف خرما

سفالین کوزه‌ای و مشکی از پوست
اساس چشم‌گیر خانهٔ اوست!

سپهر، آیینه‌دار هستی‌اش بود
رهین آسیای دستی‌اش بود

حصیری گرچه فرشِ زیر پا داشت
به روی سر، همه نور خدا داشت

شُکوه آسمان‌ها صیت او بود
گواه «فی بیوتٍ» بیت او بود

سلام هر شب و صبحِ پیمبر
شُکوه خانه‌اش کردی فزون‌تر

سلام، ای وحی منزل در کلامت
که حق از کودکی گفته سلامت

به وحدت داده هر مویت شهادت
ورم کرده‌ست پایت از عبادت

زیارت‌گاه انجُم، خاک پایت
زیارت‌نامهٔ حوران، ثنایت

تویی یاسین تویی طاهای قرآن
تویی رمز اشارت‌های قرآن

زنان را با عمل، ارشاد کردی
جهاد المرأه را فریاد کردی...

خدا را بنده‌ای یک‌دانه بودی
پدر را دل‌خوشی در خانه بودی

دو تن بودید او را پشتوانه
تو در خانه، علی بیرون ز خانه

رسالت را گلستانی، بهاری
امامت را نگهبانی، قراری

خروش بی‌امان مسجدی تو
رسول خطبه‌خوان مسجدی تو

چو تو از دین طرفداری که کرده‌ست؟
امام خویش را یاری که کرده‌ست؟

خروشت حامی جان علی شد
کلامت تیغ بُرّان علی شد

الا، ای راز رحمت در دو دنیا
تویی مشکل‌گشای هر دو دنیا

نخستین زن که در جنت در آید
تو هستی، کز قیامت محشر آید

چو در صحرای محشر پا گذاری
شفاعت را چو خورشیدی بر آری

ملائک صف به صف در چار سویت
علی و مصطفی در پیش رویت

مهار ناقه‌ات در دست جبریل
خلایق محو این اکرام و تجلیل

به حیرت، کاین هیاهو چیست، یارب؟
کسی کاین‌سان در آید، کیست یارب؟

که از درگاه عزت در چپ و راست
ندا آید که این زهراست! زهراست!

در آن‌جا شیعیانت می‌درخشند
نه تنها دوستانت را ببخشند،

که می‌بخشد خدای مهربانت
گناه دوستانِ دوستانت

در آن روزی که عالم بی‌قرارند
رسولان نیـز امید از تو دارند

در آن غوغا که بهر کس، مَفَر نیست
ز بیم جان، پدر فکر پسر نیست

زهر سو بانگ وانفسا بلند است،
ز ما فریاد یازهرا بلند است

تو دستِ دست‌گیری چون برآری
«مؤید» را مبادا واگذاری!

#سیدرضا_مؤید
#بهار_بی‌خزان

هدف زهراست در سیر تکامل
زدم بر دامنش دست توسل
شهیدِ خانهٔ عشق علی شد
«جِهادُ المَرْأةِ حُسْنُ التَّبَعُّل»

#زهرا_بشری_موحد

می‌رسد قصه به آن جا که علی دل تنگ است
می‌فروشد زرهی را که رفیق جنگ است

چه نیازی دگر این مرد به جوشن دارد
«إن یکاد» از نفس فاطمه بر تن دارد

خبر از شوق به افلاک سراسیمه رسید
تا که این نیمۀ توحید به آن نیمه رسید

علی و فاطمه در سایۀ هم... فکر کنید
شانه در شانه دو تا کعبۀ یک‌دست سفید

عشق تا قبلِ همین واقعه مصداق نداشت
ساز و آواز خدا گوشۀ عشاق نداشت

کوچه آذین شده در همهمه آرام آرام
تا قدم رنجه کند فاطمه آرام آرام

فاطمه... فاطمه با رایحۀ گل آمد
ناگهان شعر حماسی به تغزل آمد

آسمان با نفسش رنگ دگر پیدا کرد
دست او پیرهن نو به تن دنیا کرد

ابر مهریۀ او بود که باران آمد
نفس فاطمه فرمود که باران آمد

ناگهان پنجره‌ای رو به تماشا وا شد
هر کجا قافیه یا فاطمةالزهرا شد

مثنوی نام تو را برده تلاطم دارد
چادرت را بتکان قصد تیمم دارد

می‌رسد قصۀ ما سوی سرانجام آرام
دفتر قصه ورق می‌خورد آرام آرام

#سیدحمیدرضا_برقعی
#تحیر

گل شمّه‌ای از آیۀ تطهیر تو باشد
گر آینه در آینه تکثیر تو باشد
 
خود کیستی ای سورۀ کوثر که حسینت
تا کرب‌وبلا رفت که تفسیر تو باشد
 
بر سفرۀ نان و نمکت دست علی هم
برداشت نمک را که نمک‌گیر تو باشد...
 
در آب به تصویر کسی زل زده عباس
عشقش فقط این است که تصویر تو باشد
 
ای دست پر از پینه ز چرخاندن دستاس
عالم همه در گردش تقدیر تو باشد
 
در خوابِ شهیدان جهان یکّه‌سواری‌ست
کی می‌رسد از راه که تعبیر تو باشد

#مهدی_جهاندار

چون فاطمه مظهر خدای یکتاست
انوار خدا ز روی زهرا پیداست
همتای علی، در دو جهان بی‌همتاست
زهراست محمد و محمد زهراست

#حبیب_الله_چایچیان

پر گنج‌تر ز گوشهٔ ویرانه‌ایم ما
پر ارج‌تر ز کنج پریخانه‌ایم ما

در عین کثرت آینهٔ وحدت آمدیم
تسبیح جاودانهٔ صد دانه‌ایم ما

پیشانی از  طراوت صبح آب می‌زنیم
بر گیسوان شام دعا شانه‌ایم ما

آن گونه‌ایم باز که صائب سروده است:
«از تشنگانِ گریهٔ مستانه‌ایم ما

عشاق را به تیغ زبان گرم می‌کنیم
چون شمع تازیانهٔ پروانه‌ایم ما»

این‌ها همه ز مرحمت بی‌کران توست
از بهره‌های خادمی آستان توست


تسبیح تو، که در شبت آهنگ ماه داشت
هر دانه‌اش به محضر توحید راه داشت

آماس پا و پینهٔ دستِ تو شاهدند
این تن، چقدر در شب و روزش رفاه داشت

گاهی به سجده بودی و دستِ فرشته‌ای
طفل تو را ز گریهٔ بی‌حد نگاه داشت

با نسل تو، شکفتن گل‌ها شروع شد
در یازده بهارِ تو هستی پناه داشت

امید، جامه‌ای به تن از این شکوه یافت
خورشید، صبح روشنی از این سپاه داشت

ای کاش عمرِ باغ گل یاس کم نبود
ای کاش قبر گمشده‌ات بارگاه داشت

ای کاش، فصل‌ها همه فصل ربیع بود
دستان ما به پنجره‌های بقیع بود...


جان تو خواست سالک راه دعا شود
«حتّی تَوَرَّمَت قَدَماها» ادا شود

آن دخترِ تو بود که حتّی به راه شام
نگذاشت شوقِ نافلهٔ شب قضا شود

صلح حسن شکوفهٔ تدبیرهای توست
صلحی که قدر آن، شب قدرِ خدا شود

یاد حماسه‌های تو را زنده می‌کند
وقتی حسین عازم کرب‌وبلا شود

چشم انتظار آیهٔ والفجر مانده‌ایم
تا خاک تیره، آینهٔ والضحی شود

کی می‌رسد طراوت محراب جمکران
عجل علی ظهورک یا صاحب الزمان...

#جواد_محمدزمانی

شعرم به مدح حضرت زهرا رسیده است
روی زمین به عالم بالا رسیده است

باغ و بهار می‌چکد از بیت بیت من
شعرم شکوفه‌وار به زهرا رسیده است...

میلاد دختر گل و ریحان و روشنی‌ست
شعری شریف و شاد و شکوفا رسیده است

نوروز آمده‌ست به تبریک فاطمه
چون رودخانه‌ای که به دریا رسیده است

هستی، نجات یافتهٔ حُسن خلق توست
زیبایی و کمال به امضا رسیده است

حُسنت رسیده است به فریاد زندگی
خُلقت به داد مردم دنیا رسیده است

وقتی که مادر پدری، پیر اُمّتی!
شعرم به درک امّ ابیها رسیده است

#مرتضی_امیری_اسفندقه

عاشق شده‌ست دانه به دانه هزار بار
دل‌خون و سینه‌چاک و برافروخته «انار»

فریاد بی‌صداست ترک‌های پیکرش
از بس‌که خورده خونِ دل از دست روزگار

پاشیده رنگ سرخ به پیراهنِ خزان
بسته حنا به پینۀ دستان شاخسار

در سرزمین گرم، انار آتشین شود
یاقوت را می‌آورد آتشفشان به بار

با دست خود به حوصله پنهان نموده است
یک دانه از بهشت در او آفریدگار

آن میوه‌ای که ساخته تسبیحی از خودش
شُکر است بر زبانش، فی اللیل و النهار

آن میوه‌ای که فاطمه آن را طلب نمود
چون باب میل اوست شد این میوه تاجدار

آن بانویی که نام خودش شعر مطلق است
در وصفش استعاره نیاید به هیچ کار

نامی که داده است به زن قیمتی دگر
نامی که داده است به مردان هم اعتبار

آن نام را می‌آورم، اما نه بی‌وضو
دل را به آب می‌زنم، اما نه بی‌گدار

جبر آن زمان که پشت در خانه‌اش نشست
برخاست آن قیامت عظمی به اختیار

رفت آنچنان که از نفس افتاد جبرئیل
گویی محمد است به معراج رهسپار

شد عرصه‌گاه تنگ، ولی ماند پشت در
چون ماندن علی به اُحد ماند، استوار

برگشت زخم خورده، ولی فاتح نبرد
چون بازگشت حمزه از آشوب کارزار

در خون خضاب شد تن یاران بعد از او
آن‌ها که نام «فاطمه» را می‌زنند جار

من از کدام یک بنویسم که بوده‌اند
حَجّاج‌ها به ورطۀ تاریخ بی‌شمار

آن‌ها که با غرور نوشتند ساختیم
دریاچه‌های احمری از خونِ این تبار

از کربلا به واقعه فَخ رسیده‌ایم
از عمق ناگوارترین‌ها به ناگوار

محمود غزنوی به عداوت مگر نساخت
از استخوان فاطمیان چوبه‌های دار

بوسهل زوزنی به شرارت هنوز هم
محکوم می‌کند حسنک را به سنگسار

در لُمعَةُ الدَّمِشقِیَه جاری‌ست همچنان
خون شهید اول و ثانی چون آبشار

اما هنوز هم به تأسی ز فاطمه
نام علی‌ست روی لبِ شیعه آشکار

بیت از هلالی جُغتایی نشسته است
از آن شهید شیعه به ذهنم به یادگار:

«جان خواهم از خدا نه یکی، بلکه صدهزار
تا صدهزار بار بمیرم برای یار»

فرق است، فرق فاحشی از حرف تا عمل
راه است، راه بی‌حدی از شعر تا شعار

اینک مدافعان حرم شعله‌پرورند
تا در بیاورند از آن دودمان دمار

با تیغ آبدیده‌ای از نوع اعتقاد
با اعتقاد محکمی از جنس ذوالفقار

زهراست مادر من و من بی‌قرار او
آن نام را می‌آورم آری به افتخار

آن بانویی که وقت تشرف به رستخیز
پیغمبران پیاده می‌آیند و او سوار

فریاد می‌زنند که سر خَم کنید، هان!
تا از صراط بگذرد آیات سجده‌دار

هرجا نگاه می‌کنم آنجا مزار اوست
پنهان و آشکار چنان ذات کردگار‌

این‌ها که گفته‌ایم یکی بود از هزار
اما هنوز شیعه، مصمم، امیدوار...

#سیدحمیدرضا_برقعی

هستی ما چو پلک وا می‌کرد
به  حضور تو التجا می‌کرد

ما ندیدیم خلقت خود را
لب تو شرح ماجرا می‌کرد

کیمیا بود نقرهٔ اشکت
که مس قلب را طلا می‌کرد

ای تبار زلال! مهریه‌ات،
آب‌ها را گران‌بها می‌کرد

بانوی زندگانی ساده
با تو دنیا چگونه تا می‌کرد

دست تو آب می‌کشید از چاه
دست تو گندم آسیا می‌کرد

و لبان تو سایه در سایه
باز همسایه را دعا می‌کرد

و چنین «إنّما یُریدُ الله»
جلوه تنها در این کسا می‌کرد

ما در این باغِ گل، وطن کردیم
عمر خود نذر پنج تن کردیم


عطر گل‌های آرزو داری
یک بغل یاس پیش رو داری

ای پیاله پیاله خم غدیر
ای که کوثر سبو سبو داری

گل داودی بهشت خدا
که مناجات در گلو داری

ما نداریم آبرو، بانو!
تو دعا کن که آبرو داری

تو دعا کن که از دعای تو نور 
می‌کشد شعله تا به وادی طور


ای پر از شوق تو صدای علی
از تو سرشار لحظه‌های علی

با حضور تو نقش بر آب است
نقشه‌ها بهر انزوای علی 

ای که مثلت نمی‌شود هرگز
هیچ‌کس هیچ‌کس برای علی

جان خود را گرفته‌ای بر دست
همهٔ عمر پا به پای علی

گفتی این جان مگر چه می‌ارزد
جان زهرا شود فدای علی

این ز پیوندها فراتر بود
امتزاج غدیر و کوثر بود

#جواد_محمدزمانی