شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

۳۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «#سیدمحمدجواد_شرافت» ثبت شده است


از خاک می‌روم که از آیینه‌ها شوم
ها می‌روم از این منِ خاکی جدا شوم

من زادۀ زمینم و تا عرش می‌روم
پر می‌کشم، مسافر اُمُّ‌القُرا شوم

این چند روز، فرصت خوبی‌ست تا که من
از چند سال بندگی تن جدا شوم

تا نقطهٔ عروج دل خویش پر زنم
از خود جدا شوم، همه محو خدا شوم

با جامه‌ای سپیدتر از بخت آفتاب
از تیرگی این همه ظلمت رها شوم

لب را به ذکر قدسی لبیک وا کنم
با اهل آسمان و زمین هم‌صدا شوم

در لحظهٔ طواف بگردم به گِرد یار
سرگشته چون تمامی پروانه‌ها شوم

در جستجوی زمزم جوشان عاشقی
از مروه تا صفا بروم، باصفا شوم

حرف تمام شعر همین است؛ این که من
در خود فرو بریزم و از نو بنا شوم

#سیدمحمدجواد_شرافت
#خاک_باران_خورده

به دریا رسیدم پس از جستجوها
به دریای پهناور آرزوها
 
به دریای محضی که این خاک سوزان
گرفته از امواج او آبروها

سلام ای که لطف کریمانهٔ تو
کشانده دلم را به این سمت و سوها

سلام ای که گشته شب بارگاهت
به لطف نگاهت شب آرزوها

شراب طهور است و تسنیم نور است
که در این حرم می‌چکد از سبوها

چه شعری چه شوری چه عطری چه نوری
به جانم بتابان از این رنگ و بوها

هیاهوی اشک است و آه و تبسم
مرا غوطه‌ور کن در این های و هوها

به مدح تو گفتند و گفتیم اما
تو هستی فراتر از این گفتگوها

که موسی بن جعفر به وصف تو فرمود:
فداها ابوها فداها ابوها

به شوق مدینه به اینجا رسیدم
به زهرا رسیدم پس از جستجوها

#سیدمحمدجواد_شرافت


اگر چه زود؛ می‌آید، اگر چه دیر؛ می‌آید
سوار سبزپوش ما به هر تقدیر می‌آید

همان خورشید موعودی که در روز طلوع او
حدیث صبح صادق می‌شود تفسیر، می‌آید

زمین آبی‌تر از این آسمان‌ها می‌شود وقتی
که آن آیینۀ سبز «خدا - تصویر» می‌آید

شکوه مهربانی که نگاه نافذش حتی
به روی سنگ‌ها هم می‌کند تأثیر، می‌آید

در اعماق نگاهش می‌توان خشمی مقدس دید
دلش لبریز از مهر است و با شمشیر می‌آید

چنان با ضربه‌های حیدری اعجاز خواهد کرد
که از دیوار هم گل‌نغمۀ تکبیر می‌آید

دقیقاً رأس آن ساعت که در نزد خدا ثبت است
نه قدری زودتر از آن نه با تأخیر می‌آید

#سیدمحمدجواد_شرافت
#خاک_باران_خورده

جاری‌ست در زلالی این دشت آسمان
با این حساب سهم زمین هشت آسمان ...

اینجا پرنده‌های زیادی رها شدند
باید خطاب کرد به این دشت آسمان

دشتی که در قدم قدم خاک روشنش
دنبال رد پای خدا گشت آسمان

در پیشواز آن همه پرواز بارها
تا این دیار آمد و برگشت آسمان

ای دشت بر غروب تو سوگند لحظه‌ای
از خون کشتگان تو نگذشت آسمان

#سیدمحمدجواد_شرافت

روی تو برده رونق ماه تمام را
مجذوب کرده جلوهٔ تو خاص و عام را

حسن تو بی‌نهایت و فضل تو بی‌شمار
مبهوت مانده‌ام بنویسم کدام را

تفسیر چشم‌های تو برهان عاشقی‌ست
می‌خوانم از نگاه تو خیرالکلام را

هر راهبی که دید تو را گفت دیده است
با چشم خود مسیح علیه‌السلام را

هر جا که تو قدم بزنی «سُرَّ من رَءا»ست
سرشار کردی از نفست هر مشام را

اما قدوم سبز تو ای کعبهٔ بهشت
حسرت به دل گذاشته بیت الحرام را

دیدند دشمنان تو حیران و مضطرب
آرامش نگاه تو و شیر رام را

دست سخاوت تو و چشم عنایتت
پر کرده از نسیم سحر صبح و شام را

از ما مگیر، ای همه باران و روشنی
لطف مدام و مرحمت مستدام را

#سیدمحمدجواد_شرافت

دارد دل ما راه نجاتی دیگر
در مشهد و در قم، عتباتی دیگر
بر بانوی با کرامت قم صلوات
بر شاه خراسان صلواتی دیگر
 
#سیدمحمدجواد_شرافت

تقدیم به قیام‌های عاشورایی عالم در تداوم ظلم‌ستیزی حسینی، به ویژه انقلاب شیعیان #بحرین

جاری استغاثه‌ها ای اشک!
وقت بر گونه‌ها رها شدن است
ماجرای حماسه‌ها ای خون!
فصل با خاک آشنا شدن است

بغض! ای ناله‌ی فروخورده!
آخرین راه چاره فریاد است
ای سکوت! ای ترانه‌ی زخمی!
مرهم درد تو صدا شدن است

گر چه در کار بستنی ای قفل!
ناگزیر از شکستنی ای قفل!
ای در بسته! ای دل خسته!
عاقبت قسمت تو وا شدن است

در قفس شور زندگی مرده‌ست
حس و حال پرندگی مرده‌ست
ای پرنده! چقدر در چشمت
شوق در آسمان رها شدن است

خاک، ای خاک غوطه‌ور در اشک!
سرگذشت تو چون مدینه گذشت
خاک، ای خاک شعله‌ور با خون!
سرنوشت تو کربلا شدن است

#سیدمحمدجواد_شرافت

ای لهجه‌ات ز نغمه‌ی باران فصیح‌تر
لبخندت از تبسم گل‌ها ملیح‌تر

بر موی تو نسیم بهشتی دخیل بست
یعنی ندیده از خم زلفت ضریح‌تر

ای با خدای عرش ز موسی کلیم‌تر
با ساکنان فرش ز عیسی مسیح‌تر

با دیدن تو عشق نمکْگیر شد که دید
روی تو را ز چهره‌ی یوسف ملیح‌تر

تو حُسن مطلع غزل سبز خلقتی
حسن ختام قصه‌ی ناب نبوتی


هفت آسمان و رحمت رنگین‌کمانی‌ات
ذرات خاک و مرحمت آسمانی‌ات

احساس شاخه‌ها و نسیم نوازشت
شوق شکوفه‌ها، وزش مهربانی‌ات

تنها گل همیشه بهار جهان تویی
گل‌ها معطر از نفس جاودانی‌ات

لطف تو بوده شامل حال درخت‌ها
«حنانه» بهرمند شد از خطبه‌خوانی‌ات

هر آفریده‌ای شده مدیون جود تو
بُرده نصیبی از برکات وجود تو


بر چهره‌ی تو نقش تبسم همیشگی
در چشم‌های تو غم مردم همیشگی

دریایی و نمایش آرامشی ولی
در پهنه‌ی دل تو تلاطم همیشگی

در وسعتی که عطر سکوت تو می‌وزد
بارانی از ترانه، ترنم همیشگی

با حکمت ظریف تو ما بین عشق و عقل
سازش همیشگی و تفاهم همیشگی

خورشید جاودانه‌ی اشراق روی توست
سرچشمه‌ی «مکارم الاخلاق» خوی توست


تکرار نام تو شده آواز جبرئیل
آگاهی از مقام تو اعجاز جبرئیل

تا اوج عرش در شب معراج رفته‌ای
بالاتر از نهایت پرواز جبرئیل

مثل حریرِ روشنی از نور پهن شد
در مقدم «براق» پر باز جبرئیل

مداح آستان تو و دوستان توست
باید شنید وصف شما را ز جبرئیل

سرمست نام توست بزرگِ فرشتگان
پیر غلام توست بزرگ فرشتگان


در آسمان عرش تمام ستاره‌ها
بر نور با شکوه تو دارند اشاره‌ها

چشم تو آینه است نه آیینه چشم توست
باید عوض شود روش استعاره‌ها

شصت و سه سال عمر سراسر زلال تو
داده است آبرو به تمام هزاره‌ها

همواره با نسیم مسیحایی اذان
نام تو جاری است بر اوج مناره‌ها

گلواژه‌ای برای همیشه است نام تو
«ثبت است بر جریده‌ی عالم دوام تو»

#سیدمحمدجواد_شرافت

شام تو پر از نور سحرگاهی شد
خورشید خدا به سوی تو راهی شد
برخیز به احترام این بخت بلند
یثرب! تو مدینة النبی خواهی شد

#سیدمحمدجواد_شرافت

دنیا شنید آه نیستانی تو را
بر نیزه دید آینه‌گردانی تو را

موج نسیم غم‌زده حس کرد موبه‌مو
بر اوج نیزه عمق پریشانی تو را

سنگی که قلب دخت علی را نشانه رفت
آمد شکست حرمت پیشانی تو را

قومی که سجده بر بت ابلیس برده‌اند
انکار کرده‌اند مسلمانی تو را

آنان که گوششان پر از آواز سکه بود
نشنیده‌اند لهجهٔ قرآنی تو را

با این‌همه کسی نتوانست کم کند
یک ذره از تجلی عرفانی تو را

بعد از طلوع سرخ تو، ای آفتاب سبز
چشمی ندید مغرب پایانی تو را

#سیدمحمدجواد_شرافت
#خاک_باران_خورده