شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

۱۶ مطلب با موضوع «سایر موضوعات :: امام خمینی» ثبت شده است

ای آسمان به راز و نیازت نیازمند
آه ای زمین به سوز و گدازت نیازمند

پرواز کرده‌ای به افق‌های سبز نور
حال آنکه ما به دیدۀ بازت نیازمند

قرآن غریب مانده و سجاده بی‌سجود
ای نیمه‌شب به صوت نمازت نیازمند

برخیز ای که هست زمین و زمان هنوز
بر دست‌های حادثه‌سازت نیازمند...

جان تو را گرفت از آن رو که بود و هست
روح‌الامین به گلشن رازت نیازمند...

قرآن بخوان بلند که هستیم تا سحر
بر آن صدای روح نوازت نیازمند

دستی که بود پر ز گل ابتهاج رفت
چشمی که داشتیم بدان احتیاج رفت


ای آنکه در دلت غم دیرینه داشتی
و از آب، روبروی دل آیینه داشتی

همراه با تو رفت دریغا به زیر خاک
آن دردهای کهنه که در سینه داشتی

مانده‌ست تا همیشۀ تاریخ ماندگار
انسی که با دعا، شب آدینه داشتی

بودی ستم‌ستیز و ستم‌سوز از الست
با ظلم و کین ز کودکی‌ات کینه داشتی

آموختی ز درس علی رسم زیستن
بر گوشۀ عبایت اگر پینه داشتی

میلاد یافتی چو در آغوش موج‌ها
هرگز ز موجِ مرگ هراسی نداشتی

منشور دردهات درخشان و تابناک
دردی که از زمانۀ دیرینه داشتی

با من بگو چه حالتی ای پیر ای پدر
وقت عروج در شب دوشینه داشتی

ز آن‌دم که سایه‌ات ز سر عشق کم شده‌ست
احساس می‌کنم کمر عشق خم شده‌است


ای خاک در عزای جبین تو خاکسار
خورشید در عزای دو چشم تو سوگوار

ما را ز دردهای چهل سالۀ دلت
تنها پیام‌های تو مانده‌ست یادگار

ز آن رو که روی خاک نهادی عذار خویش
بر خاک می‌نهم ز غمت تا ابد عذار

ای باغ انقلاب ز داغت سیاهپوش
وی ماه از فراق جبین تو داغدار

رفتی از آستانۀ این خاک سربلند
ماندیم ما ز ماندن، این‌گونه شرمسار

در این غم بزرگ که دل را گداخته‌ست
باید درید پیرهن از غم یتیم‌وار

ای روح پرفتوح خداوند شاد باش
ماییم همچنان به مسیر تو رهسپار

ماییم و دست کوته از آفاق دامنت
با دیده‌ای به لطف شفاعت امیدوار

ما را در این مسیر ز گرداب باک نیست
وقتی پس از رسول علم بر کف علی‌ست...

#سیدعبدالله_حسینی
#سوگنامه_امام_خمینی

خدایا، تمام مرا می‌برند
کجا می‌برندم، کجا می‌برند؟

مرا غیر از این دل، نصیبی نبود
خدایا، خدایا، چرا می‌برند؟

 دریغا، بهاران این باغ را
به گلزار آلاله‌ها می‌برند

 کجا ای حقیقت، تو را بنگرم
از این پس که آیینه را می‌برند...

 چه پیش آمده‌ست آفتاب مرا
که بر شانه‌های عزا می‌برند

شگفتا که دریایی از نور را
چنین بر سر دست‌ها می‌برند

چه کردی که خاک تو را ای عزیز
از این پس برای شفا می‌برند

اماما، ببین روشنان فلک
غبار تو را توتیا می‌برند

سزاواری ای گل، که بر موج نور
تو را تا به عرش خدا می‌برند

#کاووس_حسنلی
#سوگنامه_امام_خمینی

حرف تو به شعر ناب پهلو زده است
آرامش تو به آب پهلو زده است
پیشانی‌ات از سپیده مشهورتر است
چشم تو به آفتاب پهلو زده است

#سلمان_هراتی

تیره شد آینهٔ صبحِ درخشان بی‌تو
تار شد مشرق روحانی ایمان بی‌تو...

جنگل سبز قیام از تو برافراشته بود
می‌رود قوّت زانوی درختان بی‌تو

ضجّه‌ها می‌زند از داغ جگرسوز فراق
در و دیوار غم‌آلود جماران بی‌تو

بی‌جمال تو دل آینه و آب گرفت
آتشین شد نفس باد پریشان بی‌تو

پاره شد رشتهٔ منظومهٔ نورانی شوق
گشت آفاق همه کلبهٔ احزان بی‌تو

من چه گویم که چه‌سان آینهٔ روز گرفت
رنگ دلگیرترین شام غریبان بی‌تو

کاش پیش از شب اندوه سفر می‌کردیم
تا نبودیم در این باغ غزل‌خوان بی‌تو

#زکریا_اخلاقی
#تبسم‌های_شرقی

خرقه‌پوشان به وجود تو مباهات کنند
ذکر خیر تو در آن سوی سماوات کنند

پارسایانِ سفرکرده به آفاق شهود
در نسیم صلوات تو مناجات کنند

پیش آیینۀ پیشانی تو هر شب و روز
ماه و خورشید تقاضای ملاقات کنند

پی به یک غمزۀ اشراقی چشمت نبرند
گرچه صد مرحله تحصیل اشارات کنند

بعد از این، حکمتیان نیز به سر فصل حیات
عشق را با نفس سبز تو اثبات کنند

قدسیان چون ز تماشای تو فارغ گردند
عطر انفاس تو را هدیه و سوغات کنند

بعد از این شرط نخستین سلوک این باشد
که خط سیر نگاه تو مراعات کنند

#زکریا_اخلاقی

تقویم در تقویم
این فصل‌ها سرشار باران تو خواهد شد
مجلس به مجلس باز
پیمانه‌ها، لبریز پیمان تو خواهد شد
 
این فصل‌های سبز
انگار تفسیر غزل‌های بدیع توست
این عشق‌های پاک،
مجلس‌نشین درس عرفان تو خواهد شد
 
این بادها چندی‌ست
عطر تو را در باغ بیداری پراکنده‌ست
این باغ بی‌پاییز
دلبستهٔ لب‌های خندان تو خواهد شد
 
این کاروان اما،
منزل به منزل می‌رود تا بانگ بیداری
نسلی که در راه است
در آستان صبح مهمان تو خواهد شد
 
گفتی خدا با ماست
گفتی که فردای جهان فردای توحید است
فردا تمام خاک
جغرافیای سبز ایمان تو خواهد شد
 
تو زنده‌ای و عشق
در جلوهٔ اندیشه‌های روشنت زنده‌ست
یک روز این دل‌ها
پروانهٔ شمع شبستان تو خواهد شد
 
این لاله‌های سرخ
یک پرده از شرح کرامات لطیف توست
این دشت‌ها آخر
محو تماشای شهیدان تو خواهد شد
 
نام تو جاوید است،
نام تو در افسانه‌های شهر پاینده‌ست
دل‌های بعد از این
آیینه در آیینه حیران تو خواهد شد...
 
پیغام تو جاری‌ست
پیغام تو در هفت اقلیم زمین جاری‌ست
ای وارث خورشید!
فردای این آفاق از آن تو خواهد شد

#زکریا_اخلاقی

خاموشی تو رنگ فراموش شدن نیست
در ولوله‌ی نام تو خاموش شدن نیست

ای خواب ستم از تو برآشفته، خمینی!
این خاطره هم‌سایه‌ی مخدوش شدن نیست

چون سُکر پیام تو پر از شور قیام است
شیدای تو را نسبت مدهوش شدن نیست

 تو روح توانستنی و دست شکفتن
تدبیر تو با غصه هم‌آغوش شدن نیست

با عطر کلام تو گره‌ها همه بازند
در رشته‌ی افکار تو مغشوش شدن نیست

گفتی به همه راز بت ظلم شکستن
جز سعی هم‌آوایی و هم‌دوش شدن نیست

دیری‌ست که در جلوه‌ی تاریخی عشقی
اسطوره‌شدن غیر بلانوش شدن نیست

در عصر تو آموخت دگر باره جهانی
عزت مگر از راه کفن‌پوش شدن نیست

#پروانه_نجاتی

مرا هر قدر ذوق رفتن و پرواز شاعر کرد
تو را اندیشه‌ات مانای تاریخ معاصر کرد

میان آیه‌ی والفجر یا بعد از لیالٍ عشر
تو را باید کجا خواند و کجا بایست حاضر کرد؟!

تو را با کشتی نوح و تو را در نیل با موسی
تو را هم‌پای ابراهیم می‌باید مجاور کرد

پیمبروار در اطراف تو پروانه پروانه
کلامت مردم این شهر را عمار یاسر کرد

جوان‌ها را مرامت کربلا در کربلا قاسم
کهنسالان عاشق را حبیب بن مظاهر کرد

به راه افتادی و با تو بیابان‌ها خیابان شد
جهان را هر خیابان در مسیر نور عابر کرد

سپاه فیل آورده‌ست دنیا و نمی‌فهمد
ابابیل آنچه را با لشکر بی‌دین و کافر کرد

به تحریف تو در ذلت نشستند و نمی‌دانند
که عزت را همین نام خمینی بود صادر کرد

زمان با من سر ناسازگاری داشت انگاری
مرا پابند دنیا و تو را مرغ مهاجر کرد

#محسن_ناصحی

هنوز این کوچه‌ها این کوچه‌ها بوی پدر دارد
نگاه روشن ما ریشه در باغ سحر دارد

هنوز ای مهربان! در ماتمت هر تار جان من
نیستان در نیستان، زخمه‌های شعله‌ور دارد

نمی‌گویم تو پایان بهاری؛ بعد تو امّا
بهار عیش ما لبخند از خون جگر دارد

اگر خورشید رفت، این آسمان خورشید می‌زاید
اگر خورشید رفت، این آسمان قرص قمر دارد

در این بازار، عاشق‌تر کسی کز خود نمی‌گوید
همیشه مرد کم‌گو دردهای بیشتر دارد

مخواه از نابرادرها که یار و مونست باشند
عزیز مصر بودن، یوسف من! دردسر دارد

دو روزی مهربانا! غربت ما را تحمّل کن
می‌آید آن که از درد تمام ما خبر دارد

#علیرضا_قزوه

در جام دیده اشک عزا موج می‌زند
در صحن سینه شور و نوا موج می‌زند

یک نینوا مصیبت و یک کربلا بلا
در دشت‌های خاطرِ ما موج می‌زند

تا چشم کار می‌کند اندوه و انتظار
با یاد یار در همه جا موج می‌زند

در گوشه و کنار حسینیه‌های شهر
صد‌ها هزار دست دعا موج می‌زند

هنگام اوج گیری «روح خدا» به عرش
فر‌یاد خلق نوحه‌سُرا موج می‌زند

حسرت نگر که در عطرش بوسه‌ی وداع
دریا جدا و دشت جدا موج می‌زند

در صحن غم گرفته‌ی فیضیه تا سحر
شوق حضور «روح‌ خدا» موج می‌زند

در کوچه‌باغ‌های جماران نگر هنوز
انوار سیدالشهدا موج می‌زند

در ماتم حسین زمان هرکجا می‌رویم
حال و هوای کرب‌و‌بلا موج می زند

موج بلند ناله، خروشید وای وای
طوفان گریه آمد و جوشید وای وای


رفت آن‌که بود، میکده مست و خراب از او
شیرینی پیاله و شور شراب از او

برخاست چون خلیل به پیکار بت، فتاد
در شرق و غرب واهمه و اضطراب از او

لرزید کاخ سرخ و سپید از نهیب وی
یک شب نرفت دیده‌ی دشمن به خواب از او

با پا بر‌هنگان زمین بس که داشت مهر
در آسمان شکفت گل آفتاب از او

در پهندشت پاک هویز‌‌ه گرفته است
گیسوی نخل‌های جوان پیچ وتاب از او

روحی دوباره یافت از او نهضت حسین
جانی دوباره یافته اسلام ناب از او

یک عمر دل به گلشن زهرا سپرده بود
زان رو گرفت چهره‌ی گل رنگ و آ‌ب از او

دستی به ذیل آیه‌ی «أمن یجیب» داشت
پیری که شد «دعای سحر» مستجاب از او

تا واپسین نفس به مناجات میل داشت
عمری مداومت به «دعای کمیل» داشت


رفتی و سر به سینه‌ی سینا گذاشتی
رو در بهشت حضرت زهرا گذاشتی

گفتی بهار بهمن خونبار شد که باز
رفتی و سر به دامن گل‌ها گذاشتی

از یک چمن شقایق پرپر که بگذریم
یک دشت لاله را به تماشا گذاشتی

با اشک و آه و نا له، ز خاطر نمی‌رود
داغ غمی که بر جگر ما گذاشتی

تا شهپر ملائکه شد فرش راه تو
بر عرش افتخار و شرف پا گذاشتی

صف بسته‌اند امت مظلومت ای امام
از آن شبی که رو به «مصلّی» گذاشتی

ما از تو انتظار ملاقات داشتیم
واحسرتا که وعده‌ی فردا گذاشتی

دیدی که اهل کوفه نبودیم و نیستیم
ما را چرا تو رفتی و تنها گذاشتی؟

داریم مهر روشن و خوب تو را هنوز
باور نمی‌کنیم غروب تو را هنوز


واحسرتا که بعد تو ماندیم و زنده‌ایم
با هم سرود هجر تو خواندیم و زنده‌ایم

بعد از تو ای امید دل ای آرزوی جان
باور نمی‌کنیم که ماندیم و زنده‌ایم

بر ما رواست سیلی امواج غم، که ما
سیل سرشک از مژه راندیم و زنده‌ایم

دردا که بعد غیبت خورشید انقلاب
یک آسمان ستاره فشاندیم و زنده‌ایم

ترسم که روز وصل خدا نگذرد ز ما
«شب‌های هجر را گذراندیم و زنده‌ایم»

«ما را به سخت‌جانی خود این گمان نبود»
این قدر چشم یاری از این نیمه‌جان نبود

#محمدجواد_غفورزاده
#سوگنامه_امام_خمینی