شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

۱۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «#زکریا_اخلاقی» ثبت شده است

زندگی جاری‌ست، در سرود رودها شوق طلب زنده‌ست
گل فراوان است، رنگ در رنگ این بهار پر طرب زنده‌ست

خاک، حاصلخیز، باغ‌های روشن زیتون بهارانگیز
دشت‌ها شاداب، در شکوه نخل‌ها ذوق رطب زنده‌ست

چون شب معراج، قبله‌گاه دور دست ما گل‌افشان ست
وادی توحید، در وفور چشمه‌های فیض رب زنده است

آفتاب فتح، بر فراز خانهٔ پیغمبران پیداست
صبح نزدیک است، صبح در تصنیف‌های نیمه‌شب زنده‌ست

لحظه‌ها سرشار، جلوه‌های عشق در آیینه‌ها زیباست
عاشقان هستند، شعرهای عاشقانه لب به لب زنده‌ست

خیمه در خیمه، لالهٔ داغ شهیدان روشن است اما
گریه‌ها خندان، شادمانی‌ها در این رنج و تعب زنده‌ست

مادران خاک، جانماز خویش را گسترده تا آفاق
دست‌های شوق، در قنوت گریه‌های مستحب زنده‌ست

شرق بیدار است، در جهان از هم صدایی‌ها خبرهایی‌ست
نام این صحرا، روی رنگ و بوی گل‌های ادب زنده‌ست

فصل طوفان است، سنگ‌ها در دست‌ها آواز می‌خوانند
قدس تنها نیست، در سراپای جهان این تاب و تب زنده‌ست

باد می‌آید، بوی گل‌های حماسی می‌وزد در دشت
زندگی زیباست، عشق در جان جوانان عرب زنده‌ست

#زکریا_اخلاقی

تیره شد آینهٔ صبحِ درخشان بی‌تو
تار شد مشرق روحانی ایمان بی‌تو...

جنگل سبز قیام از تو برافراشته بود
می‌رود قوّت زانوی درختان بی‌تو

ضجّه‌ها می‌زند از داغ جگرسوز فراق
در و دیوار غم‌آلود جماران بی‌تو

بی‌جمال تو دل آینه و آب گرفت
آتشین شد نفس باد پریشان بی‌تو

پاره شد رشتهٔ منظومهٔ نورانی شوق
گشت آفاق همه کلبهٔ احزان بی‌تو

من چه گویم که چه‌سان آینهٔ روز گرفت
رنگ دلگیرترین شام غریبان بی‌تو

کاش پیش از شب اندوه سفر می‌کردیم
تا نبودیم در این باغ غزل‌خوان بی‌تو

#زکریا_اخلاقی
#تبسم‌های_شرقی

گل، دفتر اسرار خداوند گشوده‌ست
صحرا ورق تازه‌ای از پند گشوده‌ست

آیینۀ عریانی زیبای معانی‌ست
این جملۀ سبزی که خداوند گشوده‌ست

شور سحر حشر، اگر باورتان نیست
گل مصحف صد برگ به سوگند گشوده‌ست

تقریر ادیبانۀ برهان معاد است
فصلی که نسیم از پی اسفند گشوده‌ست

تفسیر لطیفی‌ست ز پاکی دل کوه
این چشمه که از چشم دماوند گشوده‌ست

بر سجدۀ احساس بنفشه‌ست، نشانی
سجادۀ سبزی که به الوند گشوده‌ست

سرشار ز شیرینی شهد خوش خویش است
این غنچه که لب را به شکرخند گشوده‌ست

پاک است طرب‌نامۀ خوش‌بوی سلوکش
این گل که چنین چهرۀ خرسند گشوده‌ست

#زکریا_اخلاقی

خرقه‌پوشان به وجود تو مباهات کنند
ذکر خیر تو در آن سوی سماوات کنند

پارسایانِ سفرکرده به آفاق شهود
در نسیم صلوات تو مناجات کنند

پیش آیینۀ پیشانی تو هر شب و روز
ماه و خورشید تقاضای ملاقات کنند

پی به یک غمزۀ اشراقی چشمت نبرند
گرچه صد مرحله تحصیل اشارات کنند

بعد از این، حکمتیان نیز به سر فصل حیات
عشق را با نفس سبز تو اثبات کنند

قدسیان چون ز تماشای تو فارغ گردند
عطر انفاس تو را هدیه و سوغات کنند

بعد از این شرط نخستین سلوک این باشد
که خط سیر نگاه تو مراعات کنند

#زکریا_اخلاقی

تقویم در تقویم
این فصل‌ها سرشار باران تو خواهد شد
مجلس به مجلس باز
پیمانه‌ها، لبریز پیمان تو خواهد شد
 
این فصل‌های سبز
انگار تفسیر غزل‌های بدیع توست
این عشق‌های پاک،
مجلس‌نشین درس عرفان تو خواهد شد
 
این بادها چندی‌ست
عطر تو را در باغ بیداری پراکنده‌ست
این باغ بی‌پاییز
دلبستهٔ لب‌های خندان تو خواهد شد
 
این کاروان اما،
منزل به منزل می‌رود تا بانگ بیداری
نسلی که در راه است
در آستان صبح مهمان تو خواهد شد
 
گفتی خدا با ماست
گفتی که فردای جهان فردای توحید است
فردا تمام خاک
جغرافیای سبز ایمان تو خواهد شد
 
تو زنده‌ای و عشق
در جلوهٔ اندیشه‌های روشنت زنده‌ست
یک روز این دل‌ها
پروانهٔ شمع شبستان تو خواهد شد
 
این لاله‌های سرخ
یک پرده از شرح کرامات لطیف توست
این دشت‌ها آخر
محو تماشای شهیدان تو خواهد شد
 
نام تو جاوید است،
نام تو در افسانه‌های شهر پاینده‌ست
دل‌های بعد از این
آیینه در آیینه حیران تو خواهد شد...
 
پیغام تو جاری‌ست
پیغام تو در هفت اقلیم زمین جاری‌ست
ای وارث خورشید!
فردای این آفاق از آن تو خواهد شد

#زکریا_اخلاقی

غسل در خون زده احرام تماشا بستند
قامت دل به نمازی خوش و زیبا بستند

سرخوش از حنجر خنجرزده لبیک زدند
حاجیانی که به خون عهد تولا بستند

پی سرسبزی این قبله در آن سعی صفا
زمزمی سرخ به سرتاسر صحرا بستند

دشت در دشت منا رنگ شهیدستان یافت
تا به قربانگه عشق این صف زیبا بستند...

تا سراپرده رسیدند گروهی که نخست
محمل قافله بر ناقه‌ی شیدا بستند

حجشان جمله در این آینه مقبول افتاد
بزم‌هاشان همه در عالم بالا بستند

به کدامین افق عشق گشودند نظر؟
کاین چنین خنده‌زنان لب ز خدایا بستند

#زکریا_اخلاقی
#تبسم‌های_شرقی

همین است ابتدای سبز اوقاتی که می‌گویند
و سرشار گل است آن ارتفاعاتی که می‌گویند


اشارات زلالی از طلوع تازه‌ی نرگس
پیاپی می‌وزد از سمت میقاتی که می‌گویند


زمین در جستجو، هر چند بی‌تابانه می‌چرخد
ولی پیداست دیگر آن علاماتی که می‌گویند


جهان این بار دیگر ایستاده با تمام خویش
کنار خیمه‌ی سبز ملاقاتی که می‌گویند


کنار جمعه‌ی موعود، گل‌های ظهور او
یکایک می‌دمد طبق روایاتی که می‌گویند


کنون از انتهای دشت‌های شرق می‌آید
صدای آخرین بند مناجاتی که می‌گویند


و خاک، این خاک تیره، آسمانی می‌شود کم‌کم
در استقبال آن عاشق‌ترین ذاتی که می‌گویند


و فردا بی‌گمان این سمت عالم روی خواهد داد
سرانجام عجیب اتفاقاتی که می‌گویند


#زکریا_اخلاقی

به تمنای طلوع تو جهان، چشم به راه
به امید قدمت، کون و مکان چشم به راه

 به تماشای تو، ای نور دل هستی! هست
آسمان کاهکشان، کاهکشان چشم به راه

رخ زیبای تو را یاسمن آیینه به دست
قد رعنای تو را سرو جوان چشم به راه

در شبستان شهود، اشک فشان دوخته اند
همه شب تا به سحر، خلوتیان چشم به راه

دیدمش فرشی از ابریشم خون می‌گسترد
در سراپرده‌ی چشمان خود آن چشم به راه

نازنینا! نفسی اسب تجلی زین کن!
که زمین گوش به زنگ است و زمان چشم به راه

آفتابا! دمی از ابر برون آ... که بوَد
بی‌تو منظومه‌ی امکان، نگران، چشم به راه...

#زکریا_اخلاقی

گل، دفتر اسرار خداوند گشوده است
صحرا ورق تازه‌ای از پند گشوده است

آیینه عریانی زیبای معانی است
این جمله سبزی که خداوند گشوده است

شور سحر حشر، اگر باورتان نیست
گل مصحف صد برگ به سوگند گشوده است

تقریر ادیبانه برهان معاد است
فصلی که نسیم از پی اسفند گشوده است

تفسیر لطیفی است ز پاکی دل کوه
این چشمه که از چشم دماوند گشوده است

بر سجده احساس بنفشه است، نشانی
سجاده سبزی که به الوند گشوده است

سرشار ز شیرینی شهد خوش خویش است
این غنچه که لب را به شکرخند گشوده است

پاک است طرب نامه خوش بوی سلوکش
این گل که چنین چهره خرسند گشوده است

#زکریا_اخلاقی

گلی که عالم از او تازه بود، پرپر شد
یگانه کوکب باغ وجود، پرپر شد

شب شهادت زهرا علی به خود می‌گفت:
گل محمدی من چه زود پرپر شد!

خزان چه کرد که در چشم اشکبار علی
تمام گلشن غیب و شهود، پرپر شد

به باغ حسن کدام آفتاب ناب، افسرد
که در مدار افق هر چه بود، پرپر شد؟

برای تسلیت اهل باغ آمده بود
شقایقی که به صحرا کبود، پرپر شد

نشان ز پاکی روح لطیف فاطمه داشت
بنفشه‌ای که سحر در سجود، پرپر شد

ز فیض صحبت او رنگ و بوی عزت داشت
گلی که تشنه میان دو رود پرپر شد

#زکریا_اخلاقی