شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

۱۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «#مرتضی_امیری_اسفندقه» ثبت شده است

سلام، حامیِ پیک و پیام، ابوطالب!
سلام، ای ملکوتِ کلام، ابوطالب!
 
گرفته از نَفَسِ حق و نَفْسِ بشکوهت
هزار آینه خورشید وام، ابوطالب!...

به کیش خویش، خدا را نظاره می‎کردی
فراتر از همهٔ ننگ و نام، ابوطالب!

کتیبه‎ای‌ست نگاهت به قدمت انسان
سلام ای جبروتِ تمام، ابوطالب!

نداشت کعبه اگر حفظ حرمتِ تو، نبود
میان آن‎همه بت احترام، ابوطالب!
 
نداده هرگز و هرگز به دست هیچ‌کسی
براقِ ذاتِ تو آنی زمام، ابوطالب!...
 
چه گفت با تو بُحَیرا در آن شب شفّاف
چه گفت با تو؟ کجا؟ از کدام؟ ابوطالب!
 
صبور کاهن بصری در آن شبِ مبعوث
چه گفت با تو به رمز از مقام، ابوطالب!...
 
چه گفت با تو محمد به او چه گفتی تو؟
که گفته بود سخن از قیام، ابوطالب!؟
 
پدربزرگِ مُدارا! مُروّت خالص!
کهن‎تر از همه هرچه مرام، ابوطالب!
 
حسین خون تو دارد به رگ که می‎جوشد
علی گرفته به نام تو نام، ابوطالب!
 
فقط نبود محمد، که بود سایهٔ تو
مدام بر سر هر خاص و عام، ابوطالب!
 
تو سایه‎بان سَرِ تشنگان توحیدی
به پشت‎گرمی غیرت مدام، ابوطالب!
 
سلام ای کلمات کهن... سلام، سلام
سلام ای ملکوت کلام، ابوطالب!

#مرتضی_امیری_اسفندقه

شعرم به مدح حضرت زهرا رسیده است
روی زمین به عالم بالا رسیده است

باغ و بهار می‌چکد از بیت بیت من
شعرم شکوفه‌وار به زهرا رسیده است...

میلاد دختر گل و ریحان و روشنی‌ست
شعری شریف و شاد و شکوفا رسیده است

نوروز آمده‌ست به تبریک فاطمه
چون رودخانه‌ای که به دریا رسیده است

هستی، نجات یافتهٔ حُسن خلق توست
زیبایی و کمال به امضا رسیده است

حُسنت رسیده است به فریاد زندگی
خُلقت به داد مردم دنیا رسیده است

وقتی که مادر پدری، پیر اُمّتی!
شعرم به درک امّ ابیها رسیده است

#مرتضی_امیری_اسفندقه

حسین بود و تو بودی، تو خواهری کردی
حسینِ فاطمه را گرم، یاوری کردی

غریب تا که نمانَد حسینِ بی‌عبّاس
به جای خواهری آنجا برادری کردی

گذشتی از همه چیزت به پای عشق حسین
چه خواهری تو؟ برادر! که مادری کردی

تو خواهری و برادر، تو مادری و پدر
تو راه بودی و رهرو، تو رهبری کردی

پس از حسین، چه بر تو گذشت؟ وارث درد!
به خون نشستی و در خون شناوری کردی

به روی نیزه سرِ آفتاب را دیدی
ولی شکست نخوردی و سروری کردی

چه زخم‌ها که نزد خطبه‌ات به خفّاشان
زبان گشودی و روشن سخنوری کردی

زبان نبود، خود ذوالفقار مولا بود
سخن درست بگویم، تو حیدری کردی

تویی مفسّر آن رستخیز ناگاهان
یگانه قاصد امّت! پیمبری کردی

بدل به آینه شد خاک کربلا با تو
تو کیمیاگری و کیمیاگری کردی

من از کجا و غزل گفتن از غم تو کجا؟
تو ای بزرگ! خودت ذرّه‌پروری کردی

#مرتضی_امیری_اسفندقه

اگر چه مادر تو، دختر پیمبر نیست
کسی حسینِ علی را چنین برادر نیست

حسین، پیش تو انگار در کنار علی‌ست
کسی چنان که تو، هرگز شبیه حیدر نیست

زلال علقمه، در حسرت تو می‌سوزد
کنار آبی و لب‌های تفته‌ات، تر نیست

به زیر سایهٔ دست تو می‌نشست، حسین
چه سایه‌ای و چه دستی! شگفت‌آور نیست؟

حدیث غیرتت آری شگفت‌آور بود
که گفته ‌است که دست تو آب‌آور نیست؟

شکست، بعد تو پشت حسینِ فاطمه، آه
حسین مانده و مقتل، علیِ اکبر نیست

حسین مانده و قنداقهٔ علی‌اصغر
حسین مانده و شش‌ماهه‌ای که دیگر نیست

نمانده است به دست حسین از گل‌ها
گلی پس از تو، دریغا! گلی که پرپر نیست

هزار سال از آن ظهر داغ می‌گذرد
هنوز روضهٔ جانبازی‌ات، مکرّر نیست

قسم به مادرت ام‌البنین! امامی تو
اگر چه مادر تو، دختر پیمبر نیست

#مرتضی_امیری_اسفندقه
#مرثیه_با_شکوه

حسین آمد و آزاد از یزیدت کرد
خلاص از قفس وعده و وعیدت کرد

سیاه بود و سیاهی، هرآن‌چه می‌دیدی
تو را سپرد به آیینه، روسپیدت کرد

چه گفت با تو در آن لحظه‌های تشنه حسین؟
کدام زمزمه سیراب از امیدت کرد؟

به دست و پای تو بارِ چه قفل‌ها که نبود
حسین آمد و سرشار از کلیدت کرد

جنون تو را به مرادت رساند ناگاهان
عجب تشرّف سبزی، جنون مریدت کرد

نصیب هرکس و ناکس نمی‌‌شود این بخت
قرار بود بمیری، خدا شهیدت کرد

نه پیشوند و نه پسوند؛ حرِّ حرّی تو
حسین آمد و آزاد از یزیدت کرد

#مرتضی_امیری_اسفندقه
 #خون_تو_پایان_نداشت

دل نیست این‌که دارم گنجینهٔ غم توست
بیگانه باد با غیر این دل که محرم توست

ورد زبانم امسال ذکر مصیبتت بود
امسال عالم من در فکر عالم توست

تصویر کربلایت جاری‌ست در سرشکم
تا زنده‌ام نگاهم کانون ماتم توست

خون تو تا قیامت می‌جوشد از دل خاک
سرسبز خاک این دشت از خون خرّم توست

سرشار کرد خونت امسال تشنگی را
این کربلای تفته سیراب از دَمِ توست

یا رب! سر حسین است بر روی نیزه آیا؟
یا سِرّ آفرینش یا اسم اعظم توست؟

بگذار تا بگردم دور تو کعبهٔ من!
ذی‌الحجهٔ من امسال ماه محرم توست

#مرتضی_امیری_اسفندقه
#کرامت_سرخ

صدای کیست چنین دلپذیر می‌آید؟
کدام چشمه به این گرمسیر می‌آید؟

صدای کیست که این‌گونه روشن و گیراست؟
که بود و کیست که از این مسیر می‌آید؟

چه گفته است مگر جبرئیل با احمد؟
صدای کاتب و کلک دبیر می‌آید

خبر به روشنی روز در فضا پیچید
خبر دهید:‌ کسی دستگیر می‌آید

کسی بزرگ‌تر از آسمان و هر چه در اوست
به دست‌گیری طفل صغیر می‌آید

علی به جای محمد به انتخاب خدا
خبر دهید: بشیری نذیر می‌آید

کسی به سختی سوهان، به سختی صخره
کسی به نرمی موج حریر می‌آید

کسی که مثل کسی نیست، مثل او تنهاست
کسی شبیه خودش، بی‌نظیر می‌آید

خبر دهید که: دریا به چشمه خواهد ریخت
خبر دهید به یاران: غدیر می‌آید

به سالکان طریق شرافت و شمشیر
خبر دهید که از راه، پیر می‌آید

خبر دهید به یاران:‌دوباره از بیشه
صدای زنده یک شرزه شیر می‌آید

خم غدیر به دوش از کرانه‌ها، مردی
به آبیاری خاک کویر می‌آید

کسی دوباره به پای یتیم می‌سوزد
کسی دوباره سراغ فقیر می‌آید

کسی حماسه‌تر از این حماسه‌های سبک
کسی که مرگ به چشمش حقیر می‌آید

غدیر آمد و من خواب دیده‌ام دیشب
کسی سراغ من گوشه‌گیر می‌آید

کسی به کلبهٔ شاعر، به کلبهٔ درویش
به دیده‌بوسی عید غدیر می‌آید

شبیه چشمه کسی جاری و تپنده، کسی
شبیه آینه روشن ضمیر می‌آید

علی همیشه بزرگ است در تمام فصول
امیر عشق همیشه امیر می‌آید

به سربلندی او هر که معترف نشود
به هر کجا که رود سر به زیر می‌آید

شبیه آیه قرآن نمی‌توان آورد
کجا شبیه به این مرد، گیر می‌آید؟

مگر ندیده‌ای آن اتفاق روشن را؟
به این محله خبرها چه دیر می‌آید!

بیا که منکر مولا اگر چه آزاد است
به عرصه‌گاه قیامت اسیر می‌آید

بیا که منکر مولا اگر چه پخته، ولی
هنوز از دهنش بوی شیر می‌آید

علی همیشه بزرگ است در تمام فصول
امیر عشق همیشه امیر می‌آید

#مرتضی_امیری_اسفندقه
#علی_در_آینه_جمال_و_جلال

تا کی‌ دل‌ من‌ چشم‌ به‌ در داشته‌ باشد؟
ای‌ کاش‌ کسی‌ از تو خبر داشته‌ باشد

آن‌ باد که‌ آغشته‌ به‌ بوی‌ نفس‌ توست‌
از کوچه‌ ما کاش‌ گذر داشته‌ باشد

هر هفته سر خاک تو می‌آیم، اما
این خاک اگر قرص ِقمر داشته باشد

این کیست که خوابیده به جای تو در این خاک؟
از تو خبری چند مگر داشته باشد

خاکستری از آن همه آتش، دل این خاک
از سینه‌ی من سوخته‌تر داشته باشد

آن‌ روز که‌ می‌بستی‌ بار سفرت‌ را
گفتی‌ به‌ پدر هر که‌ هنر داشته‌ باشد

باید برود، هرچه‌ شود گو بشو و باش‌
بگذار که‌ این‌ جاده‌ خطر داشته‌ باشد

گفتی: نتوان‌ ماند از این‌ بیش، یزیدی‌ است‌،
هر کس‌ که‌ در این‌ معرکه‌ سر داشته‌ باشد

باید بپرد هر که‌ در این‌ پهنه‌ عقاب‌ است‌
حتی‌ نه‌ اگر بال‌ و نه‌ پر داشته‌ باشد

کوه‌ است‌ دل‌ مرد، ولی‌ کوه، نه‌ هر کوه‌
آن‌ کوه‌ که‌ آتش‌ به‌ جگر داشته‌ باشد

این‌ تاک‌ که‌ با خون‌ شهیدان‌ شده‌ سیراب‌
تا چند در آغوش‌ تبر داشته‌ باشد

دردا اگر از خوشه‌ی این‌ شاخه‌ی‌ سرشار
بیگانه‌ ثمر چیده‌ و بر داشته‌ باشد

باید بروم هر چه شود گو بشو و باش
بگذار که این جاده خطر داشته باشد

عشق‌ است‌ بلای‌ من‌ و من‌ عاشق‌ عشقم‌
این‌ نیست‌ بلایی‌ که‌ سپر داشته‌ باشد

رفتی‌ و من‌ آن‌ روز نبودم، دل‌ من‌ هم‌
تا با تو سر ِسیر و سفر داشته‌ باشد

رفتی و زنت منتظر نو قدمی بود
گفتی به پدر: کاش پسر داشته باشد

گفتی که پس از من چه پسر بود، چه دختر
باید که به خورشید نظر داشته باشد

باید که خودش باشد، آزاده و آزاد
نه زور و نه تزویر و نه زر داشته باشد

اینک پسری از تو یتیم است در اینجا
در حسرت یک شب که پدر داشته باشد

برگرد، سفر طول‌ کشید ای‌ نفس‌ سبز
تا کی‌ دل‌ من‌ چشم‌ به‌ در داشته‌ باشد؟!

#مرتضی_امیری_اسفندقه

روزه‌هایم اگرچه معیوب است
رمضان است و حال من خوب است

رمضان است و من زلالم باز
صاحب روزی حلالم باز

می‌زند موج بی‌کران در من
پهنه در پهنه آسمان در من

چشم‌هایم ندیدنی را دید
رمضان است و من پر از خورشید

الفتی پاک با سحر دارم
تشنه‌ی لحظه‌های افطارم

رمضان است و گفتنم هوس است
«راز از تو شنفتنم هوس است»

از تو ای با من آشنا! از تو
از تو ای مهربان خدا! از تو

ای خدایی که جود آوردی
از عدم در وجود آوردی

ای خدایی که هستی‌ام دادی
حرمت حق‌پرستی‌ام دادی

ای سؤالِ مرا همیشه جواب
ای سبب! ای مسبِّب! ای اسباب!

پیش پایم همیشه روشن باش
با توام من، تو نیز با من باش

در نگاهم، گناه می‌جوشد
تو نپوشی کسی نمی‌پوشد

با من ای مهربان، مدارا کن
گره از کار بسته‌ام وا کن...

رمضان است و ماه نیمه‌ی بدر
شب تقسیم زندگی، شب قدر

شب قدر است و من همان تنها
دورم از هی‌هی و هیاهوها

نیست قرآن برابرم امشب
دست مولاست بر سرم امشب

ای خدای بزرگ بنده‌نواز
خالق لحظه‌های راز و نیاز

می‌چکد شور تو در آوایم
می‌زنی موج در دعاهایم

شب قدر است و می‌کنی تقسیم
برسان سهم دوستان یتیم

سهم من چیست؟ بندگی کردن
پاک و پاکیزه زندگی کردن

بار من ای یگانه سنگین است
سبُکم کن که سهمِ من این است

شب اِحیا  تو با منی، آری
من بخوابم اگر، تو بیداری

لطف داری به دست کوتاهم
می‌دهی آنچه را که می‌خواهم

ای خدا ای خدای پنهان، فاش
هم در این‌جا تو را ببینم کاش

تا بمیرم زلال و دل‌بیدار
مرگ من را به ‌دست من بسپار

بسپارش به من به آگاهی
تا بمیرم چنان که می‌خواهی

بعد یک عمر خون دل خوردن
مطّلع کن مرا شب مردن

ای خدا ای خدای نومیدان
زنده‌ی تا همیشه جاویدان

ای سزاوار گریه و خنده
مهربانِ هماره بخشنده

پاک‌بازم اگر چه گم‌راهم
از تو غیر از تو را نمی‌خواهم

بار تشویش از دلم بردار
وَ قِنا ربّنا عذاب النّار

شب قدر است و من چنین بی‌تاب
اِفتَتِح یا مفتّح الابواب...

#مرتضی_امیری_اسفندقه
#سیری_در_قلمرو_شعر_توحیدی

رمضان است رفیقان! همه بیدار شویم
همه بیدار در این فرصتِ سرشار شویم

زیر سنگینی اعمالِ پریشان مُردیم
رمضان است، بیایید سبک‌بار شویم

می‌توانیم در این ماه به قرآن برسیم
می‌توانیم در این ماه، علی‌وار شویم

ماهِ مهمانیِ حقّ است، بیایید همه
تا نمک‌خوردهٔ این سفره‌ی افطار شویم

چشم‌ها را بتکانیم در این ماهِ زلال
با دو آیینه همه راهیِ دیدار شویم...

زین کنیم اسب، رفیقان! سفری در پیش است
جای اُتراق نَه این‌جاست، خبردار شویم

سِرِّ سی جزء به سی روز فرو می‌آید
هان! رفیقان! همه آیینه‌ٔ اسرار شویم

یازده ماه گذشت و خبر از عشق نشد
با خداوند، در این ماه مگر یار شویم

رمضان است رفیقان! همه بیدار شویم
همه بیدار در این فرصتِ سرشار شویم

#مرتضی_امیری_اسفندقه
#سیری_در_قلمرو_شعر_توحیدی