شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

۲۶ مطلب با موضوع «با کاروان حسینی :: اربعین» ثبت شده است


این محبّت آسمانی است یا زمینی است؟
این کشش فقط خیالی است یا یقینی است؟

این که می‌کِشد مرا به سوی تو چه جذبه‌ای‌ست؟
حال و روز عاشقان همیشه اینچنینی است

تاول شکفته زیر پای زائر تو را
بوسه می‌زنم که موسم ستاره‌چینی است

کاش تاولی به پای زائر تو می‌شدم
تا نوازشم کنی که اوج نازنینی است

از نجف پیاده سوی کربلا روان شدن
مثل اشک‌های الغدیری امینی است

کربلا چه قرن‌ها بر او گذشته و هنوز
از معلمان مهربان درس دینی است!

از کلاس عقل تا کلاس آخر جنون
سطری از کتاب إن قَطعتُموا یمینی است

عشق عشق عشق عشق عشق عشق عشق عشق
این صدای پای زائران اربعینی است

#مهدی_جهاندار

آفتاب، پشت ابرهاست
در میانه‌های راه
دختری
سینیِ غذا به دست
با نگاهِ کودکانه‌اش به زائران تعارفِ تبسّم و سلام می‌کند
التماس پشت التماس:
«یا ضُیوفنَا الکرام!
اَلطّعام! اَلطّعام!»
من به اتفاق کودک درون خود به شام می‌روم
سینی و سری شبیهِ آفتاب…
کاش سینیِ مسی نماد آسمان نبود
کاش آفتابِ شام دخترک
این‌قدَر عیان نبود
کاش پشت ابر بود.

#سیدمهدی_موسوی
#سفرنامه_با_صاد

سخنی ز کرب‌وبلا بگو، نفسی از آن‌چه که دیده‌ای
دو سه بیت تازه و تر بخوان، که چه دیده‌ای، چه شنیده‌ای

چه خوش آن که موسم اربعین، برسد به موکب واپسین
به زیارت شه ملک دین، تو رسیده‌ای که رسیده‌ای

چه خبر ز خیل پیاده‌ها، ز دعای هر شب جاده‌ها
که خدا کند شب عمر ما، برسد به وصل سپیده‌ای

به دعای «کنت معک» خوشی؟ دل من اگر به محک خوشی
نروی اگر سوی نینوا، ز سبوی حق نچشیده‌ای

دو قدم به تاول پا برو، دو قدم به قد دوتا برو
که از آن به سجده تو سربلند و سبک پری، که خمیده‌ای

همه خواهشم بود از خدا، که شوم شهید ره ولا
ولی آه از این دل مبتلا، دل از قفس نرهیده‌ای...

پرش بلند هما کجا و دل شکسته‌ی ما کجا
به همین خوشم که ادا کنم غزلی به مدح قصیده‌ای

#محمدجواد_شاهمرادی

کربلای عمر هرکس بی‌گمان خواهد رسید
روز عاشورای ما هم یک زمان خواهد رسید

عاقبت باید حسینی رفت از دارِ جهان
ورنه در بستر به سَر عمرِ گران خواهد رسید...

نوکرِ ارباب، پیوسته دلش باشد جوان
پیر هم گردد به آقایش جوان خواهد رسید

غم مخور پای پیاده، کربلا روزی نشد
عاقبت یک روز، جا مانده دَوان خواهد رسید

دستِ بی‌مهری نباید داد با ارباب، چون
دستِ پر مِهرش به دست دوستان خواهد رسید

آزمایش‌های تو در تو ، به دل صیقل دهد
وانگهی روزی جواب امتحان خواهد رسید

اشک عاشق، تازه روز اربعین گل می‌کند
آشنا باشیم زنگ کاروان خواهد رسید

ناله زینب کند کاری که بر «هل من معین»
پاسخ لبیک از کلِّ جهان خواهد رسید

گر بماند نزد حق یک روز از عمر جهان
طالب خون خدا، صاحب زمان خواهد رسید

#محمود_ژولیده

این همه آیینگی از انعکاس آه کیست؟
آسمان اندوه پوشِ ماتم جانکاه کیست؟

جاده های پیش پا افتاده بسیارند، لیک
ای دل راهی! حواست هست که این راه کیست؟

بندگی یعنی عطش، بی سر شدن، مضطر شدن
او که دل شد بنده اش، خود بندۀ درگاه کیست؟

 انتقامی سرخ بعد از انتظار سبز ماست
لاله لاله این چمن در حسرت خونخواه کیست؟

هر کران پژواکی از "هیهات منا الذله" است
این که آتش زد به عالم جملۀ کوتاه کیست؟...

#رضا_یزدانی

پل، بهانه‌ای معلّق است
تا به اتّفاق هم از آن گذر کنیم
راه، پیش روست
تا من و تو بیشتر سفر کنیم
کوله‌پشتی من و تو در سفر پر از بهانه‌های عاشقانه است
انتخاب ما در این مسیر، پابرهنگی‌ست
ریگ‌های ناله‌خیز و خارهای تند و تیز
ردّ پای سرخ را به ارمغان می‌آورند
این‌چنین ادامه‌دادنی
خون‌بهای رفتن است!
زخم‌های ساده‌ای از این قبیل
                                وصله‌ی تن است!
پس ادامه می‌دهیم:
می‌رویم و می رویم
تا حقیقت مسیر برملا شود
کم، درنگ می‌کنیم
تا گلیمِ زبر جاده، نخ‌نما شود
ردّ پای سرخ‌مان
تار و پودِ فرش قرمزی شده که دستباف نیست
دار قالیِ مسافرانِ این دیار
لَنگِ نقشه و نخ و کلاف نیست
نقشه‌های دیگران اگر کشیدنی‌ست
نقشه‌های ما چشیدنی‌ست
طبق نقشه پیش می‌رویم:
راه، پیش روست
در سفر«صدای پای آب» هست
در کنار جاده، قوتِ راه هست
ـ گریه‌های شوقِ گاه‌گاه هست!ـ
می‌چشیم و می‌رویم...
ناگهان درنگ می‌کنیم
دشت‌های این حوالی آشناست
«خاطرات» نیمه‌جان، دوباره زنده می‌شوند:
ـ (واژه‌های شعر، سوی رودخانه‌ای گسیل می‌شود/ بحر شعر نو طویل می‌شود) تشنگی امان نمی‌دهد/ مشک‌های بغض‌کرده خالی‌اند/ جنگ‌ نابرابر و حماسه‌ای بزرگ.../ چند شیر و گلّه‌گلّه گرگ.../ تیغ‌های آخته/ خیمه‌های سوخته/ نیزه‌های خودفروخته/ کاروان خسته‌ی شتر/ در حصار وحشیان نان به نرخ روز خور!/ کاروان صبح زود، در مسیر شام/    با هزار ندبه و پیام ـ
دشت‌های این حوالی آشناست
سرزمین پیش رو، حیاط‌خلوتِ خداست
ما رسیده‌ایم...
این زمینِ کربلاست!
از چهل مقام و منزلی که راه آمدیم
چلّه‌چلّه اشک ریختیم
ردّ پا شدیم، نقطه‌چین شدیم...
مثل فرش قرمزی که بافتیم
لایق غبار«اربعین» شدیم!
 
#سیدمهدی_موسوی

اشک‌ها! فصل تماشاست امانم بدهید
شوقِ آیینه به چشم نگرانم بدهید

از شما می‌شنوم عطر گل یاسین را
خاک‌ها! رنگ یقینی به گمانم بدهید

جامی از اشک فراهم شد اگر، ای مردم
به تسلایِ دل هم سفرانم بدهید

طول یک چلّه جدایی، به خدا یک عمر است
گاه خطّ و خبر از سیر زمانم بدهید

گر خبر دار شدید از گل داودی من
یک شمیم از نفسش روح و روانم بدهید

پاره‌های دلم افتاده در این دشت، به خاک
رخصت گریه به گلگون کفنانم بدهید

کاکل آشفته، به خون خفته، در این جا سروی
باز در سایه‌اش آرامش جانم بدهید

این رباب است که با لاله‌رخان می‌گوید:
ذکر لالایی گل را به زبانم بدهید

من که از عطر گل فاطمه، مدهوش شدم
خبر از حال و هوای دگرانم بدهید

سجده‌ها کرده‌ام از بوسه بر این تربت پاک
طاقت از دست شد آرامش جانم بدهید

دشت لبریز گلاب است اگر امکان دارد
برگی از آن گلِ صدبرگ نشانم بدهید

اربعین نیست حدیثی که فراموش شود
شعلۀ عشق، نه آن است که خاموش شود

#محمدجواد_غفورزاده

به کربلای تو یک کاروان دل آوردم
امانتی که تو دادی به منزل آوردم

هزار بار به دریای غم فرو رفتم
که چند دُرّ یتیمت به ساحل آوردم

کبوتران حرم را، ز چنگ صیادان
نجات داده و چون مرغ بسمل آوردم

به جز رقیه که از پا فتاد پشت سرت
تمام اهل حرم را به منزل آوردم

شبی به محفل ویرانه‌ها، سرت شد شمع
حدیث‌ها من از آن شمع و محفل آوردم

اگر به سلسله بستند بازوی ما را
حیات خصم تو را در سلاسل آوردم

نظر به جسم کبودم فکن که دریابی
تنی رها شده از چنگ قاتل آوردم...

#سیدرضا_مؤید

شفق نشسته در آغوشت ای سحر برخیز
ستاره می‌رود از هوش، یک نظر برخیز

کبوتری که به شوق تو بال در خون زد
به بام عشق تو گسترده بال و پر برخیز

چو من به حسرت یک چشم بوسه بر قدمت
نشسته در ره تو خاک رهگذر برخیز

رسیده زائر دل‌خسته‌ای ز غربت راه
که مانده از سفری سرخ دربدر، برخیز

شبانه‌های شب شام را دلم طی کرد
به هُرم چلّه نشستم در این سفر برخیز

کنون که خون دلم سرخ همچو لالهٔ دشت
به چهره می‌چکد از چشم‌های تر برخیز

یه یک اشاره بگویم: قسم به حرمت عشق
سکینه آمده از راه، ای پدر! برخیز

#غلامرضا_شکوهی

مرگ من بود دمی کز تو جدایم کردند
در همان گوشۀ گودال فدایم کردند

دوستانم که نبودند بگریند به من
دشمنانم همگی گریه برایم کردند

هر کجا خواستم از پای درافتم دیدم
کودکان دست گشودند و دعایم کردند

خجلم از تو که گم گشته امانت‌هایت
بر سر خار دویدند و صدایم کردند

گریه‌ها داشتم از دوری روی تو ولی
خنده‌ها بود که بر اشک عزایم کردند

همرهانم که گرفتند غبار از محمل
همه در خاک فتادند و رهایم کردند

تا دم مرگ طرفدار تو بودم ای دوست
دشمنان یکسره تحسین به وفایم کردند

این اسارت همه جا عزّت من بود حسین
که پیام آور خون شهدایم کردند...

#غلامرضا_سازگار