شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

۲۳ مطلب با موضوع «قالب :: قصیده‌واره» ثبت شده است

شب گذشت از نیمه اما با تو صحبت می‌کنم
تا که بگزارم نماز عشق، نیت می‌کنم

ای ولایت شرط توحید تمام عاشقان!
با تولای تو، من تجدید بیعت می‌کنم

در حریم حضرت خورشید، جای ذره نیست
از حضور خود در این درگاه حیرت می‌کنم

تا نگاهم می‌کنند آیینه‌ها از هر طرف
شرم از آیینۀ قرآن و عترت می‌کنم

من که سنگین‌بارم از بسیاری جرم و گناه،
خواهش بال کبوتر با چه جرأت می‌کنم؟

نعمت  قرب جوارت را به من بخشیده‌اند
در بهشت آرزو کفران نعمت می‌کنم

ای شنیده با صبوری درد دل‌های مرا
اشک اگر بگذارد امشب با تو صحبت می‌کنم

من که با فرمان‌بری از نفس عادت کرده‌ام،
کی به خود می‌آیم آخر، کی عبادت می‌کنم؟

خط نزن اسم مرا با صد خطا پشت خطا
من دلِ هر جایی خود را نصیحت می‌کنم

«سورۀ یوسف» که خواندم، آیه شد «هشتاد و هشت»
بارها این آیه را با خود تلاوت می‌کنم

شک ندارم «با کریمان کارها دشوار نیست»
گر نشد کامم روا، خود را ملامت می‌کنم

این خریداران یوسف‌، دست پُر آورده‌اند
من تهی‌دستم چرا بیهوده قیمت می‌کنم؟

تا نسوزد بی‌گناهی از شرار آهِ من
می‌روم از جمع بیرون، با تو خلوت می‌کنم

تا نصیب من شود توفیق ترک معصیت
چشم خود را چشمۀ اشک ندامت می‌کنم

تا نگردد در مقام عرض حاجت، ‌ناامید
با دل خود بعد از این اتمام حجت می‌کنم

یک قدم تا آسمان مانده‌ست از شهر بهشت
من زغفلت آرزوی باغ جنت می‌کنم

می‌روم سمت «مصلّی»، می‌رسم تا «پنج‌راه»
یعنی از پایین پا قصد زیارت می‌کنم

گر که زنگ ساعتِ صحن تو بیدارم کند
توبه در باقی عمر ازخواب غفلت می‌کنم

گر که دستم را بگیری، مثل خُدّام حرم
بعد از این خدمت به قدر استطاعت می‌کنم

بس که تو زود آشنایی ای امام مهربان
من کجا در محضرت احساس غربت می‌کنم؟

«یک سلامم را اگر پاسخ بگویی، می‌روم
لذتش را با تمام شهر، قسمت می‌کنم»

تا بریزم گاهگاهی سرمه در چشم غزل
من به گرد راه زوّارت قناعت می‌کنم

تا بماند قصۀ صیاد و آهو جاودان
بی‌پناهان را به پابوس تو دعوت می‌کنم

در کنار پنجره فولادتان با اشک چشم
می‌نویسم «یا علی» و رفع زحمت می‌کنم

#محمدجواد_غفورزاده
#آیه_۸۸

رمضان سایۀ مهر از سرِ ما می‌گیرد
بال رأفت که فروداشت، فرا می‌گیرد

چون نگیرد دلم از رفتن ماه شبِ قدر؟
که خدا سایۀ مهر از سرِ ما می‌گیرد...

نعمتی بود خداداده که کفران کردیم
لاجرم نعمت خودداده، خدا می‌گیرد...

لذت ذوق و صفای شب قدرش ندهند
روزه آن کاو نه به ذوق و به صفا می‌گیرد

رمضان جلوۀ جان می‌دهد و صیقل روح
وه کز او آینۀ دل چه جلا می‌گیرد...

رمضان دار شفایی‌ست که هر جان و دلی
داروی دردی از این دار شفا می‌گیرد

وآن که با جملۀ اعضا و جوارح، به جهاد
روزه با سنگ تمام و به سزا می‌گیرد

در شب قدر اگر دست دهد دامن دوست
دادخواه دو جهان دست دعا می‌گیرد

عرش رحمان به ندایی خفی آن شب خواناست
وآن سراغی‌ست که از اهل وفا می‌گیرد

روزه با فطره امان است و برات شب قدر
هر که شد در دو جهان، کام‌روا می‌گیرد

حقّ مظلوم ادا گر نکنی خود به وفا
مطمئن باش که ظالم به جفا می‌گیرد

غفلت از ساعت موعود خطایی‌ست عظیم
آسمان بندۀ غافل به خطا می‌گیرد

هر که حلوای ارادت به دهانش مزه کرد
از خدا خلعت تسلیم و رضا می‌گیرد

شاعران را صله از دست امیر است و وزیر
«شهریار» این صله از دست خدا می‌گیرد

#سیدمحمدحسین_شهریار 
#دیوان_شهریار

در آستانش شمس می‌آید به استقبال
ماه و زمین و زهره و ناهید در دنبال

سردرگریبانند ارباب قلم، آری
 تاریخ حق دارد اگر باشد پریشان‌حال

تا ابتدای جادهٔ قدرش نخواهد رفت
هر قدر باشد ذهن جولان دیده و سیال

گر کعبه شد کعبه به روی او تبسم کرد
عشق یدالله است شرط صحت اعمال

هر کس هواخواه علی باشد فرود آید
بر دامگاه شانهٔ او طایر اقبال

جهل عرب راز ولایت را ز خاطر برد
زنده به گور اسلام را دیدیم چندین سال

می‌گفت جا دارد اگر جان بسپرد اسلام
وقتی درآوردند از پای زنی خلخال

نقشی نمی‌بست آه بر آیینهٔ عدلش
تنها شنید آه دلش را شمع بیت‌المال

فرق زبیر و مالک است افتادگی در عشق
در فتنه می‌گردد سره از ناسره غربال

برگشت تیغ صبر مالک در نیام آرام
راهی نبود از خشم او تا خیمهٔ دجال

دار مکافات است دنیا بی‌علی مردم!
خرما فروش کوفه را این بود استدلال

در پنجه‌اش حق بود چونان موم و می‌فرمود:
اُنظُر اِلی ما قال، لا تَنظُر اِلی مَن قال...

فُزتُ و رَبّ الکعبه، تَسلیما لِاَمرِک بود
فرقی ندارد سجده در محراب یا گودال

#سیدمحمدجواد_میرصفی

کی می‌شود شبیهِ تو پیدا؟ علی علی
بعد از تو خاک بر سر دنیا، علی علی

دستِ حق و زبانِ حق و چشمِ حق، به‌حق
آیینۀ خدای تعالی، علی علی

نامت دوای درد و کلامت شفای دل
استادِ ذو فنونِ مسیحا، علی علی

شاهینِ تیز بینِ ترازوی خیر و شر
فرمانروای محشرِ کبری، علی علی

پیرِ خرد بدایه به نامِ تو کرد و گفت:
حقِّ مبرهن است همانا علی، علی

آموزگارِ عشق گریبان درید و گفت:
دردا و حسرتا و دریغا علی، علی

شیخان و زاهدان و فقیهان و مفتیان
حق حق علی علی، یا مولا علی علی

یک‌ شمّه از کلامِ تو شد چشمه، موج موج
یک‌ چشمه از سکوتِ تو دریا، علی علی

دنیا هنوز نام تو را می‌بَرد مدام
دنیا هنوز محو تماشا: علی، علی

دنیا هنوز تشنۀ شمشیرِ عدلِ توست
آن تلخ‌ترْ شرابِ گوارا، علی علی

دیگر علی ندید به خود خاک و، دید اگر
پیش از تو بود حضرت زهرا علی، علی

یک‌چند بود حضرت زهرا انیس تو
یک‌عمر... آه، تنها تنها علی علی

دستِ عقیل سوخت که گویند دشمنان
«با دوست هم نکرد مدارا علی»، علی

گفتیم «در نمازش...» گفتند «در نماز؟
او هم نماز می‌خواند آیا؟ علی؟ علی؟»

یاران و زهرِ غَدر، شیاطین و تیغِ کین
ای زخم‌خورده از همۀ ما، علی علی

بیراهه است و ظلمت، بیراهه است و ظلم
بانگی بزن به خیل رعایا، علی علی

ما مانده‌ایم و معرکه، ما مانده‌ایم و تیغ
ما مانده‌ایم و صف به صف اعدا، علی علی

ای خطِ نورِ لم‌یزلی، تا ابد بتاب
دیروز را بریز به فردا، علی علی

من با زبان خاک چگونه بخوانمت؟
بالانشینِ عالمِ بالا، علی علی

دنیای بی‌تو تودۀ خاکی‌‌ست بی‌خدا
بعد از تو خاک بر سرِ دنیا، علی علی

تنها، غریب، تنها، حتی میانِ ما
حتی در این مراسمِ اِحیا، علی علی...

#امید_مهدی_نژاد
#فصل_شهادت

هیچ کس نشناخت دردا! درد پنهان علی
چون کبوتر ماند در چاه شب افغان علی

چون علی نشناخت خود را در جهان، یک حق‌شناس
ماند در آیینه سیمای درخشان علی

از علی کی زودتر ای صبح، سر برداشتی؟
یک شب از بالین شب تا صبح پایان علی

گرچه ای بغض، آبرویت را علی هرگز نریخت
همچو سنگ آویختی دست از گریبان علی

چاشنی دارد اگر مرگ و حیات از شور عشق
آبرویش مایه دارد از نمکدان علی

از دهانی بر دهانی می‌رود چون بوی گل
قصهٔ از گوش‌های خَلْق پنهانِ علی

در میان آید اگر پای عدالت می‌نهد
داغ بر دست برادر، خشم سوزان علی

پرچم فتحی درخشان بود در روز نبرد
چون درفش صبح صادق، گَرد جولان علی

کودک باهوشِ عقل و علم بازیگوش را
با هزاران خون دل، پرورده دامان علی

در کویر خاک، باغ لاله پوش کربلا
هست چشم انداز سبزی از گلستان علی

کعبه از شوق لقای او گریبان چاک زد
هست یعنی کعبه هم از سینه چاکان علی!

نقش آن چاک گریبان، ماند در بیت عتیق
تا نشانی باشد از زخم نمایان علی

ای غم! از درد علی، بویی نیاوردی به دست
عودسان هر چند عمری سوختی جان علی

نالهٔ مجروح دارد ساز غم، امشب مگر
خورده زخم از ناترازان فرق میزان علی؟

داده بود انگشتری را بر گدای دیگری
داد جان را بر شهادت، لطف حیران علی

در میان تنگ‌دستی‌ها، شهادت مرده بود
گر نبود او را دمادم روزی از خوان علی

کی شهادت با علی یک‌دم جدایی داشته‌ست؟
بوده این مسکین تمام عمر، مهمان علی!

با شهادت از رگ گردن علی نزدیک‌تر
او در این حسرت که بیند روی تابان علی

نیست چندان اعتباری گوهر جان را، «فرید»!
تا بگویم ای سر و جانم به قربان علی

#قادر_طهماسبی
#فصل_شهادت

میان غربت دستان مکّه سر بر کرد
مُحمّد عربى، مکّه را منوّر کرد

پس از گذشت چهل سال آن امین خدا
شروع امر رسالت به حکم داور کرد

به‏ گوش هوش چو کس، آیه‌‏اى‏ از او بشنید
خداى را به تمام وجود باور کرد

یتیم مکّه گر از مال، بهره‌‏مند نبود
خدا محمد را با خدیجه همسر کرد

عفاف و پاکى آن بى‌نظیر مادر دهر
دل رسول خداوند را مسخّر کرد

شگفت واقعه‌‏اى بود این نکو پیوند
خداى عشق مه و مهر را برابر کرد

خدیجه‌‏اى که در او نور فاطمه تابید
همو که آمدنش خاک را معطّر کرد

بدان که آمدن فاطمه عنایت بود
که بر تمام جهان کردگار اکبر کرد

خدا به پاس گذشتى که در ره دین داشت‏
خدیجه را به زنان قریش سرور کرد

چه رنج‌ها که به جانش خرید بهر خدا
چه خدمتى که به دین آن بلند اختر کرد

تمام هستى خود را به پاى احمد ریخت‏
خدا براى خدیجه چنین مقدّر کرد

اگر که مهر محمّد نبود در دل او
چگونه آن همه اندوه و درد را سر کرد

به سوى حق شد و سر در نقاب خاک کشید
دل رسول خدا را بسى مکدّر کرد

همان عبا که پیمبر در آن تهجّد داشت‏
خدیجه موقع لبّیک دوست در بر کرد

درود و رحمت خاصان، «خروش»، بر او باد!
که هر چه داشت فدا در ره پیمبر کرد

#عباس_شاه_زیدی
#سرچشمه_کوثر

سلام، حامیِ پیک و پیام، ابوطالب!
سلام، ای ملکوتِ کلام، ابوطالب!
 
گرفته از نَفَسِ حق و نَفْسِ بشکوهت
هزار آینه خورشید وام، ابوطالب!...

به کیش خویش، خدا را نظاره می‎کردی
فراتر از همهٔ ننگ و نام، ابوطالب!

کتیبه‎ای‌ست نگاهت به قدمت انسان
سلام ای جبروتِ تمام، ابوطالب!

نداشت کعبه اگر حفظ حرمتِ تو، نبود
میان آن‎همه بت احترام، ابوطالب!
 
نداده هرگز و هرگز به دست هیچ‌کسی
براقِ ذاتِ تو آنی زمام، ابوطالب!...
 
چه گفت با تو بُحَیرا در آن شب شفّاف
چه گفت با تو؟ کجا؟ از کدام؟ ابوطالب!
 
صبور کاهن بصری در آن شبِ مبعوث
چه گفت با تو به رمز از مقام، ابوطالب!...
 
چه گفت با تو محمد به او چه گفتی تو؟
که گفته بود سخن از قیام، ابوطالب!؟
 
پدربزرگِ مُدارا! مُروّت خالص!
کهن‎تر از همه هرچه مرام، ابوطالب!
 
حسین خون تو دارد به رگ که می‎جوشد
علی گرفته به نام تو نام، ابوطالب!
 
فقط نبود محمد، که بود سایهٔ تو
مدام بر سر هر خاص و عام، ابوطالب!
 
تو سایه‎بان سَرِ تشنگان توحیدی
به پشت‎گرمی غیرت مدام، ابوطالب!
 
سلام ای کلمات کهن... سلام، سلام
سلام ای ملکوت کلام، ابوطالب!

#مرتضی_امیری_اسفندقه

گرفته درد ز چشمم دوباره خواب گران را
مرور می‌کنم امشب غم تمام جهان را
 
غم عراق و یمن را که شعله‌شعله در آتش
غم دمشق پریشان و غزّه‌ی نگران را
 
دلارهای یهودی، ریال‌های سعودی
ببین که برده به غارت چگونه امن و امان را
 
چه کودکان یتیمی که مانده بی‌سر و سامان
چه مادران غریبی که برگ‌ریزِ خزان را...
 
صدای ناله و شیون زِ هر کرانه بلند است
چگونه خواب ربوده‌ست چشم آدمیان را؟
 
جهان اگر چه کویر سکوت و بهت و تماشاست
در این دیار ببین رودهای در جریان را
 
ببین شکوه و شهامت چگونه ریشه دوانده
ببین قیامت قد هزار سرو روان را
 
ببین که عشق حسینی و آرمان خمینی
چگونه باز به میدان کشانده پیر و جوان را
 
درود بر شرف و عزت جوانِ دلیری
که در هوای حرم نذر می‌کند سر و جان را
 
چگونه دم بزنم از مدافع حرم عشق
چگونه وصف کنم آن حماسه‌های عیان را
 
سلام ما به خلیلی و صابری و علی‌دوست
به غیرت همدانی که خیره کرده جهان را
 
سلام ما به عزیزی و باغبانی و عطری
چه عاشقانه برانگیختند رشک جنان را
 
درود بر تقوی، شاطری و فاطمی‌اطهر
که خوانده‌اند «أ وَفَیتُ» به‌لب امام زمان را
 
سلام بر سر اسکندری که بر سر نیزه
گرفت از دل هر بی‌قرار تاب و توان را
 
«سری به نیزه بلند است در برابر زینب»
خدا کند که نبیند رقیه زخم سِنان را
 
سری که بر سر نیزه رهاست عطر صدایش
وَ غرق نور خدا می‌کند کران به کران را
 
و «أی منقلبٍ» می‌رسد به گوش دوباره
دمی نمی‌برم از یاد شمرهای زمان را...

#یوسف_رحیمی

«سه روز» بود، که در مکّه بی‌قراری بود
نگاه کعبه، پر از چشم انتظاری بود

«سه روز» صبح شد و سایبان «حِجر و حَجَر»
سحاب رحمت و ابرِ امیدواری بود

به احترام شکوفایی گل توحید
«سه روز» کار حرم عشق و رازداری بود

زِ هجر روی علی، کار «حِجر اسماعیل»
در این سه روز و سه شب، ندبه بود و زاری بود

پس از «سه روز» از آن روی ماه پرده گرفت
حرم که محرم اسرار کردگاری بود

صفای آینه از چشم «مَروه» می‌تابید
شمیم آینه از «مُستَجار» جاری بود

زمین به مقدم مولود کعبه، می‌نازید
هوا هوای بهشتی، زمین بهاری بود

فرشتگان خدا، در مقام ابراهیم
سرودشان، غزل عشق و بی‌قراری بود

سحر به زمزم توحید، آبرو بخشید
علی، که زمزمۀ چشمه در حصاری بود


قسم به وحی و نبوّت که در کنار نبی
علی تمام وجودش، وفا و یاری بود

نشست بر لبش آیات «مؤمنون» آری
علی که جلوۀ آیات جان نثاری بود

چگونه نخل عدالت نمی‌نشست به بار
که اشک چشم علی گرم آبیاری بود

امیر ظلم ستیز، افسر یتیم نواز!
یگانه آینۀ عدل و استواری بود

همین نه «مکّه» از او عطر ارغوانی یافت
«مدینه» از نَفَس او بنفشه‌کاری بود

علی، تجسّم اخلاص بود و صبر بود و امید
علی، تبلور ایمان و پایداری بود

علی، به واژۀ آزادگی تقدّس داد
علی، تجلّی ایثار و بردباری بود

جهان کوچک ما حیف درنیافت که او
پر از کرامت فضل و بزرگواری بود

قسم به کعبه که سجّادۀ گل‌افشانش
زِ خون جبهۀ او باغ رستگاری بود

خدا کند بنویسند روی دامن یاس
«شفق» به گلشن او خارِ افتخاری بود

#محمدجواد_غفورزاده

ای ریخته نسیم تو گل‌های یاد را
سرمست کرده نفحهٔ یاد تو باد را

افراشته ولای تو در هشت سالگی
بر بام آسمان، عَلَم دین و داد را

خورشید، فخر از آن بفروشد که هر سحر
بوسیده آستان امام جواد را

خورشیدِ بی‌غروب امامت که جود او
آراسته‌ست کوکبهٔ بامداد را

جود و سخا جواز تداوم از او ستاند
تقوا از او گرفت ره امتداد را

آن سر خط سخا که به جود و کرم زده
بر لوح آسمان رقم اعتماد را

بی‌رنگ کرده بددلی دشمنان او
افسانهٔ سیاه‌دلی‌های «عاد» را

تنگ است دل به یاد امام زمان، مگر
بوییم از امام نُهم عطر یاد را

وقتی که نیست گل ز که جوییم جز نسیم
عطر بهارِ وحدت و باغِ وِداد را؟

جز آستان جود و سخایت کجا برم
این نامهٔ سیاهِ گناه، این سواد را؟

بی یاری شفاعت تو چون کشم به دوش
بار ثواب اندک و جرم زیاد را؟

خط امان خویش به ما ده که بشکنیم
دیوارِ امتحانِ غلاظ و شداد را

ای آنکه هرگز از درِ جودت نرانده‌ای
دلدادگان خسته دلِ نامُراد را

بگذار تا به نزد تو سازم شفیع خود
جدت امام ساجد، زین العباد را

تا روز حشر یار غریبی شوی که بست
از توشهٔ ولای تو زادالمعاد را

#حسین_منزوی