شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

۳۵ مطلب با موضوع «اهل‌بیت عصمت و طهارت :: امام رضا علیه‌السلام» ثبت شده است

شب گذشت از نیمه اما با تو صحبت می‌کنم
تا که بگزارم نماز عشق، نیت می‌کنم

ای ولایت شرط توحید تمام عاشقان!
با تولای تو، من تجدید بیعت می‌کنم

در حریم حضرت خورشید، جای ذره نیست
از حضور خود در این درگاه حیرت می‌کنم

تا نگاهم می‌کنند آیینه‌ها از هر طرف
شرم از آیینۀ قرآن و عترت می‌کنم

من که سنگین‌بارم از بسیاری جرم و گناه،
خواهش بال کبوتر با چه جرأت می‌کنم؟

نعمت  قرب جوارت را به من بخشیده‌اند
در بهشت آرزو کفران نعمت می‌کنم

ای شنیده با صبوری درد دل‌های مرا
اشک اگر بگذارد امشب با تو صحبت می‌کنم

من که با فرمان‌بری از نفس عادت کرده‌ام،
کی به خود می‌آیم آخر، کی عبادت می‌کنم؟

خط نزن اسم مرا با صد خطا پشت خطا
من دلِ هر جایی خود را نصیحت می‌کنم

«سورۀ یوسف» که خواندم، آیه شد «هشتاد و هشت»
بارها این آیه را با خود تلاوت می‌کنم

شک ندارم «با کریمان کارها دشوار نیست»
گر نشد کامم روا، خود را ملامت می‌کنم

این خریداران یوسف‌، دست پُر آورده‌اند
من تهی‌دستم چرا بیهوده قیمت می‌کنم؟

تا نسوزد بی‌گناهی از شرار آهِ من
می‌روم از جمع بیرون، با تو خلوت می‌کنم

تا نصیب من شود توفیق ترک معصیت
چشم خود را چشمۀ اشک ندامت می‌کنم

تا نگردد در مقام عرض حاجت، ‌ناامید
با دل خود بعد از این اتمام حجت می‌کنم

یک قدم تا آسمان مانده‌ست از شهر بهشت
من زغفلت آرزوی باغ جنت می‌کنم

می‌روم سمت «مصلّی»، می‌رسم تا «پنج‌راه»
یعنی از پایین پا قصد زیارت می‌کنم

گر که زنگ ساعتِ صحن تو بیدارم کند
توبه در باقی عمر ازخواب غفلت می‌کنم

گر که دستم را بگیری، مثل خُدّام حرم
بعد از این خدمت به قدر استطاعت می‌کنم

بس که تو زود آشنایی ای امام مهربان
من کجا در محضرت احساس غربت می‌کنم؟

«یک سلامم را اگر پاسخ بگویی، می‌روم
لذتش را با تمام شهر، قسمت می‌کنم»

تا بریزم گاهگاهی سرمه در چشم غزل
من به گرد راه زوّارت قناعت می‌کنم

تا بماند قصۀ صیاد و آهو جاودان
بی‌پناهان را به پابوس تو دعوت می‌کنم

در کنار پنجره فولادتان با اشک چشم
می‌نویسم «یا علی» و رفع زحمت می‌کنم

#محمدجواد_غفورزاده
#آیه_۸۸

دل در حرم تو، خویش را گم کرده‌ست
یعنی عوض گریه، تبسم کرده‌ست
 موسای کلیم نیست این دل، اما
بی‌واسطه با شما تکلم کرده‌ست

#محمدجواد_غفورزاده


به ظاهر زائرم اما زیارت را نمی‌فهمم
من بیچاره لطف آشکارت را نمی‌فهمم

تو از من بیشتر مشتاق دیداری و من حتی
به دل افتادن گاه و گدارت را نمی‌فهمم

زیارت‌نامه می‌خوانم  دلم از نور لبریز است
«اگر چه گاه معنای عبارت را نمی‌فهمم»

تو پرواز مرا در اوج می‌خواهی و می‌دانی
من از بس در قفس بودم اسارت را نمی‌فهمم

به جای غربت تو ازدحام صحن را دیدم
غریبی آه درد بی‌شمارت را نمی‌فهمم

به هر زائر سه جا سر می‌زنی، دلگرمی‌ام این است
زیارت نه ولی قول و قرارت را که می‌فهمم

#حسین_عباس_پور

نامه‌ام را می‌گذارم باز بر دوش نسیم
راه دشوار است «بسم الله الرحمن الرحیم»

ای سکوتت بهتر از رسم قشنگ گل، سلام!
ای سکوتت دل‌گشا، مثل اذان‌های سلیم

حال تو «الحمدلله» است مانند بهشت
حال ما «العفو» مثل خار و خس‌های جحیم

خانۀ تو زادگاه ابرهای بی‌قرار
خانۀ تو زادگاه آفتاب است از قدیم

حرف‌های ما پر از پروانگی هستند، باز
در طواف نور تو پرواز کم می‌آوریم

چیست تکلیف کسی که در خودش زندانی است
او که دور افتاده از فیض صراط المستقیم

از رمیدن‌های آهو ترس و تک افتادگی
بغض‌هایم را بخوان از چشم‌های یاکریم...

#رقیه_ندیری

در مشت خاک ریشه شمشاد می‌دود
همچون نسیم در قفس آزاد می‌دود

جسم مرا نگاه مکن، بی‌تو روح من،
آتش گرفته‌ای‌ست که در باد می‌دود

ما را به سرزمین دگرگون خود ببر
آنجا که صید در پی صیاد می‌دود

آنجا که با عبور تو از روی قبرها
خون دوباره در رگ اجساد می‌دود

آنجا که کوچه کوچه خراسان شبیه رود
پای پیاده سمت سناباد می‌دود

می‌ایستم کمی به تماشای کودکیم
دارد میان صحن گهرشاد می‌دود

گویا شفا گرفته کسی باز در حرم
عالم به سوی پنجره فولاد می‌دود

من آمدم تو نیز می‌آیی، به این امید
عمرم به سوی لحظه میعاد می‌دود

#سیدحمیدرضا_برقعی

گفتند بلا بلا بلا، گفتم چشم
از روز الست با رضا، گفتم چشم
من آمده بودم به ولایت برسم
گفتی «انا من شروطها» گفتم چشم

#مرتضی_آخرتی

این‌جا طلسم گنج خدایی شکسته باش
پابوس لحظه‌های رضایی شکسته باش

در کوهسار گنبد و گلدسته‌های او
حالی بپیچ و مثل صدایی شکسته باش

وقتی به گریه می‌گذری در رواق‌ها
سهم تمام آینه‌هایی! شکسته باش!

هر پاره‌ات در آینه‌ای سیر می‌کند
یعنی اگر مسافر مایی، شکسته باش

اینجا درستی همگان در شکستگی‌ست
تا از شکستگی به در آیی، شکسته باش

در انحنای روشن ایوان کنایتی‌ست
یعنی اگرچه غرق طلایی، شکسته باش

آن‌جا شکستی و طلبیدند و آمدی
این‌جا که در مقام فنایی شکسته باش

#حسن_دلبری
#سپیده_هشتم

ذکر پابوس شما از لب باران می‌ریخت
ابر هم زیر قدم‌های شما جان می‌ریخت

هر چه درد است به امیّد دوا آمده بود
از کفِ دست دعای همه درمان می‌ریخت

عطر در عطر در ایوان حرم گل پاشید
باد بر دوش همه زلف پریشان می‌ریخت

نور در آینه‌های حرمت گل می‌کاشت
از نگاه در و دیوار گلستان می‌ریخت

روی انگشت همه ذکر دعا پَر می‌زد
از ضریح لب تو آیۀ احسان می‌ریخت

چشم در قاب مفاتیح تو را خط می‌برد
روی اسلیمی لب، نام تو طوفان می‌ریخت...

روز بر قامت خورشید فلک، شب در ماه
نور از چشمه خورشید خراسان می‌ریخت

زنده‌یاد #غلامرضا_شکوهی
#سرمه_در_چشم_غزل

در گوشه‌ای ز صحن تو قلبم نشسته است
دل، طوقِ الفتی به ضریح تو بسته است

چون دشت‌های تشنه در این آستان قدس
در انتظار ابر عنایت نشسته است

چون ذره بر ضریح خود ای روح آفتاب!
ما را قبول کن که دل ما شکسته است

فوج کبوتران تو آموخت عشق را
پرواز نور در حرمت دسته دسته است

دریاب روح خستۀ ما را که مثل اشک
دیگر امید ما ز دو عالم گسسته است

می‌آید از تراکم عالم به این دیار
قلبی که از تزاحم اندوه خسته است

زنده‌یاد #غلامرضا_شکوهی
#سرمه_در_چشم_غزل

اینجا حرم است، حجت هشتم را
تکرار کن آیهٔ «قل اللهم» را
یک پرچم سبز، با تکان دادن دست
دعوت به بهشت می‌کند مردم را

در توس دلم هیچ زمان خسته نبود
آغوش بهشت، لحظه‌ای بسته نبود
مشهد به کدام جلوه دل خوش می‌کرد
گر منظر  این گنبد و گلدسته نبود؟!

در توس که قبلهٔ خداجویان است
ما بین دو کوه، روضهٔ رضوان است
«از خاتم انبیا در این‌جاست تنی»
«از سید اوصیا در این‌جا جان است»

هر کس که شود پاک سرشت از این‌جاست
تعیین مسیر سرنوشت، از این‌جاست
ای دل! به هزار راه و بیراهه مرو
گر مرد رهی، راه بهشت از این‌جاست

در توس به جز زمزمهٔ یاهو نیست
آیینه به غیر «لَیس اِلاّ هُو» نیست
تو ضامن آهویی و در سینهٔ ما
یک دل که به بی‌گناهی آهو نیست

غم‌ها، نگران حس و حالم بودند
شفاف‌تر از اشک زلالم بودند
حرف از «حرم و کبوتر و پرواز» است
ای کاش دو دست من دو بالم بودند

ایوان تو، روی شانهٔ خورشید است
گلدستهٔ تو نشانهٔ خورشید است
چشمش که به گنبد توروشن شد، ماه
دریافت که خانه، خانهٔ خورشید است
 
خورشید بر ایوان تو ای پاک سرشت
جز «سلسلة الذهب» حدیثی ننوشت
گفتی «أنا من شروطها» یعنی، نیست
جز عشق و محبت تو راهی به بهشت

از جوش مَلَک در این حرم هنگامه‌ست
اینجاست که هر فرشته، گلگون جامه‌ست
تا اذن دخول از تو بگیرد آهم
هر قطرهٔ اشک من زیارت‌نامه ست

دل در حرم تو، خویش را گم کرده است
یعنی عوض گریه، تبسم کرده است
موسای کلیم نیست این دل، اما
بی‌واسطه با شما تکلّم کرده است

عاشق، کارش به عشق پرداختن است
در شعلهٔ غم، سوختن وساختن است
ما در پی تعظیم و طوافیم، اما
آغاز زیارت تو دل باختن است

مولای رئوف ماست، احسان، کارش
کارش همه عاطفه است با زوراش
از معرفتش گلی به دست آوردی؟
ای آن‌که سه جا می‌طلبی دیدارش!

یک لحظه به فکر هستی خویش نبود
دنیاطلب و عافیت‌اندیش نبود
هجرت ز مدینه، بود بدرود حیات
انگور، به جز بهانه‌ای بیش نبود

پیوسته دم از مشی و مرامش زده‌اند
پرچم همه‌جا به احترامش زده‌اند
صد بار، به او زدند خنجر از پشت
یک بار، اگر سکه به نامش زده‌اند!

#محمدجواد_غفورزاده