شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

۲۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «#سیدرضا_مؤید» ثبت شده است

آن کشته که دین زنده ز نامش باشد
پاینده نماز از قیامش باشد
فرض است بر او گریه ولی برتر از آن
سرمشق گرفتن از مرامش باشد

#سیدرضا_مؤید

شروع نامه‌ام نامی کریم است
که بسم‌الله الرحمن الرحیم است

به آن نامی کزان عالم برافروخت
بشر اسماء حُسنی را بیاموخت...

به آن نامی که بر ما روح بخشید
ز نورش زُهره زهرا درخشید

چه زهرایی؟ که معنی‌بخش اسماست
همانا اسم اعظم، اسم زهراست

خدا گر مدح او نازل نمی‌کرد
کتاب خویش را کامل نمی‌کرد

به نام کوثرِ قرآن ستودش
که لفظی بهتر از کوثر، نبودش

حساب نام یازهرا به ابجد
برآید یا علی و یا محمد

که زهرا ز آن‌دو هست و آن‌دو، زهرا
جدایی نیست آری مهر و مه را

کسی‌که کُفوِ آن نور جلی بود
علی بود و علی بود و علی بود

خوش آن روزی که با اذن خداوند
به دلخواه پیمبر یافت پیوند

جهان رحمت و علم و کرامت
به دنیای جمال و عشق و عصمت

رسیدش در شب جشن عروسی
عروس آسمان، بر خاکبوسی

به سائل داد چون پیراهنش را
به حکم «لن تنالو البر حتی...»

اگرچه خانهٔ زهرا گِلین بود
حریم افتخار مسلمین بود

محبت، پایهٔ کاشانه او
شرف، خشت بنای خانه او

جهاز بانوی دنیا و عقبا
بُد از پشم و سفال و لیف خرما

سفالین کوزه‌ای و مشکی از پوست
اساس چشم‌گیر خانهٔ اوست!

سپهر، آیینه‌دار هستی‌اش بود
رهین آسیای دستی‌اش بود

حصیری گرچه فرشِ زیر پا داشت
به روی سر، همه نور خدا داشت

شُکوه آسمان‌ها صیت او بود
گواه «فی بیوتٍ» بیت او بود

سلام هر شب و صبحِ پیمبر
شُکوه خانه‌اش کردی فزون‌تر

سلام، ای وحی منزل در کلامت
که حق از کودکی گفته سلامت

به وحدت داده هر مویت شهادت
ورم کرده‌ست پایت از عبادت

زیارت‌گاه انجُم، خاک پایت
زیارت‌نامهٔ حوران، ثنایت

تویی یاسین تویی طاهای قرآن
تویی رمز اشارت‌های قرآن

زنان را با عمل، ارشاد کردی
جهاد المرأه را فریاد کردی...

خدا را بنده‌ای یک‌دانه بودی
پدر را دل‌خوشی در خانه بودی

دو تن بودید او را پشتوانه
تو در خانه، علی بیرون ز خانه

رسالت را گلستانی، بهاری
امامت را نگهبانی، قراری

خروش بی‌امان مسجدی تو
رسول خطبه‌خوان مسجدی تو

چو تو از دین طرفداری که کرده‌ست؟
امام خویش را یاری که کرده‌ست؟

خروشت حامی جان علی شد
کلامت تیغ بُرّان علی شد

الا، ای راز رحمت در دو دنیا
تویی مشکل‌گشای هر دو دنیا

نخستین زن که در جنت در آید
تو هستی، کز قیامت محشر آید

چو در صحرای محشر پا گذاری
شفاعت را چو خورشیدی بر آری

ملائک صف به صف در چار سویت
علی و مصطفی در پیش رویت

مهار ناقه‌ات در دست جبریل
خلایق محو این اکرام و تجلیل

به حیرت، کاین هیاهو چیست، یارب؟
کسی کاین‌سان در آید، کیست یارب؟

که از درگاه عزت در چپ و راست
ندا آید که این زهراست! زهراست!

در آن‌جا شیعیانت می‌درخشند
نه تنها دوستانت را ببخشند،

که می‌بخشد خدای مهربانت
گناه دوستانِ دوستانت

در آن روزی که عالم بی‌قرارند
رسولان نیـز امید از تو دارند

در آن غوغا که بهر کس، مَفَر نیست
ز بیم جان، پدر فکر پسر نیست

زهر سو بانگ وانفسا بلند است،
ز ما فریاد یازهرا بلند است

تو دستِ دست‌گیری چون برآری
«مؤید» را مبادا واگذاری!

#سیدرضا_مؤید
#بهار_بی‌خزان

ای رسول خدای را همدم!
در حریم رسالتش مَحرم

اولین زن تویی که قامت بست
در نماز پیمبر خاتم

شوهرت کیست؟ بهتر از عیسی
دخترت کیست؟ برتر از مریم

دامنت جای زهرة الزّهرا
که بود نور نیّر اعظم...

بد ز تیغ علی و ثروت تو
که شد این گونه کاخ دین، محکم

یار احمد شدی که تا نشود
یک سر موی، از سر او کم

زخم پاهای سنگ خوردۀ او
یافت از دست لطف تو، مرحم

عاشق بردباری‌ات همه جا
شاهد جان‌فشانی‌ات همه دم

سر بلند از شهامت تو صفا
اشک ریز از مصائبت زمزم

به علی و محمّد و زهرا
اشفعی یا خدیجةالکبری


خیمۀ عشق را عمود تویی
صفت مهر را نُمود تویی

در کنار تمامی رحمت
مظهری بر تمام جود تویی...

اولین زن که از زبان رسول
سخن وحی را شنود تویی

اولین زن که با رسول خدا
به رکوع آمد و سجود تویی

با سلام پیمبری به رُخش
اولین کس که در گشود تویی

آن‌که با جبرئیل در هر وحی
آمدش از خدا درود تویی...

آن‌که در خانه بود و یک دم هم
غافل از رهبرش نبود تویی

باغبانی که شد گل یاسش
بین دیوار و در کبود تویی

به علی و محمّد و زهرا
اشفعی یا خدیجةالکبری


ای خریدار جان پیغمبر
همسر مهربان پیغمبر

احترامی نداشت چون تو کسی
در میان زنان پیغمبر

در حیات و ممات تو نفتاد
نام تو از زبان پیغمبر...

ای چراغ همیشۀ تاریخ!
در صف دودمان پیغمبر

به وجود تو افتخار کند
همه جا خاندان پیغمبر

هستی خویش را فدا کردی
در ره آرمان پیغمبر

سر زد از مشرق گریبانت
کوثر جاودان پیغمبر

تا نهم بار دیگر، ای مادر!
جبهه بر آستان پیغمبر

به علی و محمّد و زهرا
اشفعی یا خدیجةالکبری

#سیدرضا_مؤید
#سرچشمه_کوثر

فاطمه‌ای که عقل‌ها، محو عبادتش بوَد
نقش به چهر دوستان، مُهر ارادتش بوَد
همسریِ علی، نهایت سعادتش بوَد
لیلهٔ قدر اولیا، شام ولادتش بوَد

ثبت شد از ولادتش، بقای نسل احمدی
یافت بقا ز نسل او، شریعت محمدی

فاطمه‌ای که ذات حق بر او، سلام می‌کند
ادای ذکر نام او، به احترام می‌کند
کسی که پیش پای او، پدر قیام می‌‌کند
بر در خانه‌‌اش سلام، صبح و شام می‌کند

شرف ببین که خانه‌‌اش، بُرده سَبَق ز طور هم
حیا ببین که پوشد او، چهرۀ خود ز کور، هم

فاطمه‌ای تو، بازگو فلسفهٔ حیات را
ساخته جِدّ و جَهد تو سفینة‌النجات را
زنده نگاه داشتی، «و آتوا الزّکاة» را
«حی علی‌الفلاح» را، «حی علی‌الصلاة» را

ای که خدای بی مثل، به کوثرت مثال زد
دَم از جلال و، قدر تو، قادر ذوالجلال زد...

به حُسن تو، که می کند جلوه‌گر آفتاب را
به اشک تو که بشکند قیمت دُرّ ناب را
به کوی تو که از دلم ربوده صبر و تاب را
عرض سلام کردم و، منتظرم جواب را

دریغ از جواب ما، به خاطر خدا مکن!
دست توسّل مرا، ز چادرت جدا مکن...

#سیدرضا_مؤید

قیامت غم تو کمتر از قیامت نیست
در این بلا، منِ غمدیده را سلامت نیست...

شکست پشت امامت ز داغ تو، زهرا
که قدر عصمت تو، کمتر از امامت نیست

به صبر، تکیه در این غم نمی‌توانم کرد
که در عزای تو او را هم استقامت نیست...

پس از شکستن قدر تو، ای حبیبۀ حق
دگر به جان و جهان، بویی از سلامت نیست

به اشک هر شبه، قبر تو را کنم سیراب
مثال دیدۀ من، ابر را کرامت نیست

خدا کند به قیامت رسد شبم چو به روز
کنار قبر توأم، جرأت اقامت نیست

#سیدرضا_مؤید

اشکی بوَد مرا که به دنیا نمی‌دهم
این است گوهری که به دریا نمی‌دهم

گر لحظه‌ای وصال حبیبم شود نصیب
آن لحظه را به عمر گوارا نمی‌دهم

عمری بوَد که گوشه‌نشین محبتم
این گوشه را به وسعت دنیا نمی‌دهم

در سینه‌ام جمال علی نقش بسته است
این سینه را به سینۀ سَینا نمی‌دهم

تا زنده‌ام ز درگه او پا نمی‌کشم
دامان او ز دست تمنا نمی‌دهم

سرمایۀ محبت زهراست دین من
من دین خویش را به دو دنیا نمی‌دهم

گر مهر و ماه را به دو دستم نهد قضا
یک ذره از محبت زهرا نمی‌دهم

امروز بزم ماتم زهرا بهشت ماست
این نقد را به نسیۀ فردا نمی‌دهم

در سایۀ رضایم و همسایۀ رضا
این سایه را به سایۀ طوبی نمی‌دهم

#سیدرضا_مؤید

خانۀ فاطمه آن روز تماشایی بود
که فضا جلوه‌گر از آیت زیبایی بود
 
در بهاری که نسیمش نفس جبریل است
گل ناز دگری رو به شکوفایی بود
 
خانه‌ای را که خدا جلوهٔ عصمت بخشید
در و دیوار پر از نقش شکیبایی بود
 
تا بیایند به تبریک محمد، جبریل
با ملائک همه در حال صف آرایی بود
 
به خدا، چشم خدا دست خدا وجه خدا
ز جگر گوشهٔ خود گرم پذیرایی بود
 
تا که قنداقهٔ او را به بر آورد حسن
حالتی رفت در آنجا که تماشایی بود
 
ساکت از گریه نشد تا که حسینش نگرفت
این دو را چون که ز آغاز شناسایی بود
 
دختری داشت در آغوشِ محبت، زهرا
که سراپا همه آیینهٔ زیبایی بود
 
دختری داشت سراپای همانند علی
زینبی داشت که ذاتش همه زهرایی بود...
 
پنج معصوم به او معرفت آموخته‌اند
که ز ایمان و یقین در خور یکتایی بود
 
وصف او عالمۀ غیر معلم شده است
تا به این مرتبه‌اش پایهٔ دانایی بود
 
بود از صبر و رضا نایبۀ خاص امام
نازم او را که به این قدر توانایی بود
 
کربلا صحنۀ عشق است و در آن صحنۀ عشق
همت زینب نستوه تماشایی بود
 
به علمداری صحرای بلا کرد قیام
رهبر قافلۀ عشق به تنهایی بود
 
یک زن و آن همه داغ دل و آن‌قدر شکیب
عقل از این واقعه در چنبر شیدایی بود...
 
#سیدرضا_مؤید

بر درگهی سلام که ذلت ندیده است
آن را خدا چو عرش عزیز آفریده است

بر حضرتی سلام که از حُسنِ تربیت
در روزگار از عظمت یک پدیده است

بر نخله‌ای سلام که در لاله‌زار علم
از شاخه شاخه‌اش گل عرفان دمیده است

بر هاجری سلام که در کعبۀ عفاف
اوصاف او ز قبلۀ هفتم رسیده است

بر مریمی سلام که موسای اهل بیت
او را به نور عشق و دعا پروریده است

بر دختری سلام که چون جده‌اش بتول
او را خدا ز رجس و پلیدی بریده است

معصومه‌ای که پاس حریمش دهد فلک
معصوم نیست لیک به عصمت رسیده است

بر ماه آسمان امامت ستاره است
بر نور دیدگان علی نور دیده است

در اهل بیت فاطمۀ دیگر است او
او را خدا ز خیل زنان برگزیده است

خورشید تابناک خراسان عشق را
این ماه قم به چرخ وجاهت سپیده است...

بر خواهری سلام که گردون مثال او
جز زینبش به عاطفه دیگر ندیده است

زینب قدش ز داغ برادر شکسته شد
او هم قدش ز هجر برادر خمیده است

بر هجرتش سلام که هجر برادرش
او را ز شهر وحی به ایران کشیده است

آمد برای دیدن روی رضا ولی
او را ندید و بر لب او جان رسیده است

ای در حجاب نور خود از دیده‌ها نهان!
کو دیده‌ای که روی تو بی‌پرده دیده است؟

دامان سبز هر ملکی باغ  گل شده است
از چشم زائرت چو گل اشک چیده است

امشب به شوق بوسه به درگاه عزتت
مرغ دلم به سوی حریمت پریده است

خوانم تو را به زمزمۀ «إشفعی لنا»
لطفی که بر ولای تو ما را عقیده است

بر درگهت نهاده «مؤید» سر نیاز
جایی ز درگه تو که بهتر ندیده است

#سیدرضا_مؤید

اى آفتاب مهر تو روشنگر وجود
در پیشگاه حکم تو ذرات، در سجود

اى میر عسکرى لقب، اى فاطمى نسب
آن را که نیست مهر تو از زندگى چه سود؟

علمت محیط، بر همه ذرات کائنات
فیضت نصیب، بر همه در غیب و در شهود

تاریخ تابناک حیاتت، گر اندک است
بر دفتر مفاخر اسلامیان فزود

عیسى دمى و پرتو رأى منیر تو
زنگار کفر از دل نصرانیان زدود

این افتخار گشته نصیبت که از شرف
در خانه تو مصلح کل دیده برگشود

اى قبله مراد که در برکة السّباع
شیران به پیش پاى تو آرند سر فرود

قربان دیده‌اى که به بزم تو فاش دید
جاى قدوم عیسى و موسى و شیث و هود

قرآن ناطقى تو و قرآن پاک را
الحق مفسّرى، ز تو شایسته‌تر نبود

دشمن بدین کلام ستاید تو را که نیست
در روزگار، چون تو به فضل و کمال و جود

شادى به نزد مردم غمدیده نارواست
جان‌ها فداى لعل لبت کاین سخن سرود

مدح شما، ز عهده مردم برون بود
اى خاندان پاک، که یزدانتان ستود

از نعمت ولاى شما خاندان وحى
منّت نهاد بر همگان، خالق ودود

اى پور هادى، اى حسن العسکرى ز لطف
بپذیر، از «مؤید» دلخسته این درود

#سیدرضا_مؤید

اى نفس صبحدم! دعاى که دارى؟
بوى خدا مى‌‏دهى، صفاى که دارى؟
عطر بهشتى، ز خاک پاى که دارى؟
مژده چه آوردى و براى که دارى؟
تا بفشانیم جان، تو را به خوش آمد

ماه ربیع است و نوبهار کرامت
ماه شکوفایى کمال و شهامت
در تن هستى دمید، روح سلامت
از برکات طلوع، روز امامت‏
باز گشودند باب لطف مجدّد

صبح دلان صبح صادق است ببینید
باغ بهشت از شقایق است ببینید
جلوهٔ رب المشارق است ببینید
روز تجلّاى خالق است ببینید
وز رخ زیباى جعفر بن محمد...

نور ولایت دمیده از نظر او
چشمهٔ کوثر رهین چشم تر او
باقر دریاى علم و دین، پدر او
هم پدر او امام و هم پسر او
نور دل حیدر است و وارث احمد

نهضت علمى که آن امام به‌پا کرد
کارى چون خون سید الشهدا کرد
از سر اسلام دست فتنه جدا کرد
آنچه رسالت به عهده داشت ادا کرد
شاهد حسن ازل نشست به مسند

گر همه عالم قلم به دست برآرند
تا به قیامت مدیح او، بنگارند
یک ز هزاران فضیلتش نشمارند
آن که به شاگردی‌اش چهار هزارند
جمله به فقه و کلام و فلسفه، ارشد

ز آن همه یک چند چهره‌‏هاى درخشان
عالم و آگاه در معارف قرآن
مؤمن طاق و هشام و جابر حیّان
زادهٔ مسلم، دگر مفضّل و صفوان
کان همه بودند چون زراره سرآمد

داده شرافت شریعت نبوى را
معرفت آموخت شیعهٔ علوى را
نازش آن حُسن راى و نطق قوى را
آن چه برانداخت دولت اموى را
وآن‌چه نگون ساخت آن بناى مشیّد...

من که به لب، نغمهٔ ثناى تو دارم
هر چه که دارم من از عطاى تو دارم
دست به زنجیرهٔ ولاى تو دارم
پاى به زنجیرم و هواى تو دارم
دست برون آور و بگیر مرا یَد

در نگر، اى از تو نور، دیدهٔ من را
قامت از معصیت خمیدهٔ من را
اى ز ولایت ثبات ایدهٔ من را
مُهر قبولى بزن قصیدهٔ من را
اى که «مؤیِّد» ز لطف توست مؤیَّد

#سیدرضا_مؤید