شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

۵ مطلب با موضوع «سایر موضوعات :: بقیع» ثبت شده است

جلوهٔ جنت به چشم خاکیان دارد بقیع
یا صفای خلوت افلاکیان دارد بقیع...

گر چه با شمع و چراغ این آستان بیگانه است
الفتی با مهر و ماه آسمان دارد بقیع

گرچه محصولش به‌ظاهر یک نیستان ناله است
یک چمن گل نیز در آغوش جان دارد بقیع

گرچه می‌تابد بر او خورشید سوزان حجاز
از پر و بال ملائک سایبان دارد بقیع

می‌توان گفت از گلاب گریهٔ اهل نظر
بی‌نهایت چشمهٔ اشک روان دارد بقیع

بشکند بار امانت گرچه پشت کوه را
قدرت حمل چنین بار گران دارد بقیع

تا سر و کارش بود با عترت پاک رسول
کی عنایت با کم و کیف جهان دارد بقیع

این مبارک بقعه را حاجت به نور ماه نیست
در دل هر ذره خورشیدی نهان دارد بقیع

اینکه ریزد از در و دیوار او گرد ملال
هر وجب خاکش هزاران داستان دارد بقیع

چون شد ابراهیم، قربان حسین فاطمه
پاس حفظ این امانت را به‌جان دارد بقیع

فاطمه بنت اسد، عباس عم، ام البنین
این همه همسایهٔ عرش‌آستان دارد بقیع

در پناه مجتبی، در ظل زین العابدین
ارتباط معنوی با قدسیان دارد بقیع

باقر علم نبی و صادق آل رسول
خفته‌اند آنجا که عمر جاودان دارد بقیع

قرن‌ها بگذشته بر این ماجرا اما هنوز
داغ هجده‌ساله زهرای جوان دارد بقیع

کس نمی‌داند چرا یا قرة عین الرسول
منظر فصل غم انگیر خزان دارد بقیع

آخر اینجا قصه‌گوی رنج بی‌پایان توست
غصه و غم کاروان در کاروان دارد بقیع

خفته بین منبر و محرابی اما باز هم
از تو ای انسیة حورا، نشان دارد بقیع

راز مخفی بودن قبر تو را با ما نگفت
تا به کی مهر خموشی بر دهان دارد بقیع؟

شب که تنها می‌شود با خلوت روحانی‌اش
ای مدینه انتظار میهمان دارد بقیع

شب که تاریک است و در بر روی مردم بسته‌اند
زائری چون مهدی صاحب زمان دارد بقیع

کاش باشد قبضهٔ خاکم در آن وادی «شفق»
چون ز فیض فاطمه خط امان دارد بقیع

#محمدجواد_غفورزاده

تا سر به روی تربت زهرا گذاشتیم
چون لاله، داغ بر دل صحرا گذاشتیم

ما بی‌دلیم و آینۀ غم، گواه ماست
دل را کنار تربت او جا گذاشتیم

عطرِ عبورِ عترتِ پاکِ رسول داشت
هرگوشۀ مدینه که ما پا گذاشتیم

چون ذرّه، رو به خانۀ خورشید کرده‌ایم
چون قطره، سر به دامن دریا گذاشتیم

اجر زیارت حرم اهل‌بیت را
این‌جا برای روز مبادا گذاشتیم

رفتیم و هست چشمِ دل ما سوی بقیع
شکرخدا که پنجره را وا گذاشتیم

از چشم ما گلاب فرو ریخت، جای اشک
وقتی که سر به دامن صحرا گذاشتیم

روی مزار گم‌شده اشکی کسی نریخت
«این رسم تازه را به جهان ما گذاشتیم»

#محمدجواد_غفورزاده
#یاس_یاسین

ای دوست در بهشت، تو را راه داده‌اند
پروانهٔ زیارت دل‌خواه داده‌اند

صدها هزار سوخته‌دل بود، زان میان
در روضهٔ مدینه تو را راه داده‌اند

سوگند می‌خورم به گل روی مجتبی
این جا به خار، منزلت و جاه داده‌اند

این لحظه‌ها غنیمت عمر من و شماست
غفلت مکن که فرصت کوتاه داده‌اند

شیرینیِ زیارتت از شیر مادر است
این جلوه را ز پرتو آن ماه داده‌اند

منت خدای را که به ما پر شکستگان
پروانهٔ عروج در این ماه داده‌اند

فیض حضور دوست به قدر خلوص ماست
گاهی گرفته‌اند ز ما، گاه داده‌اند

از غربت بقیع به چشم و دل شما
باران اشک و بارقهٔ آه داده‌اند

یعقوب‌وار از چه نگِریَد پیامبر
وقتی به چار یوسف او چاه داده‌اند
 
سوغات ما به سوی وطن عطر فاطمه‌ست
عطری که با نسیم سحرگاه داده‌اند

#محمدجواد_غفورزاده
#غروب_منظومه_عشق
گلویم خشک از بغض است و چشمانم ز باران، تر
پریشان است احوال من از حالی پریشان‌تر

مزار جانشینیان نبی را بی‌نشان کردند
و می‌دانند خود را از مسلمانان مسلمان‌تر

گمان ذره‌ها خاموشی خورشید بود اما
نفهمیدند بیش از پیش می‌گردی فروزان‌تر

ولی می‌بینم این بدکارها از کار خود روزی
پشیمانند این دنیا و آن دنیا پشیمان‌تر

دلت آرامگاه پنج جنت‌آفرین باشد
بهشتی را ندیدم از بهشت تو گلستان‌تر

تو را قدری نهان است ای زمین خاکی یثرب
ولیکن در وجود خاکی‌ات قدری‌ست پنهان‌تر

رسیده زائری بی‌جان که جان گیرد ز دیدارت
چه می‌بیند که برمی‌گردد از پیش تو بی‌جان‌تر

تو می‌باری به حال زائر و زائر به حال تو
تو از دل می‌شوی ویران‌تر و دل از تو ویران‌تر

برایت خواب‌ها دیدیم روزی آستانت را
بنا خواهیم کرد از طوس هم حتی چراغان‌تر

#محمدعلی_بیابانی
همیشه خاکی صحن غریب‌ها بد نیست
بقیع، پنجره دارد اگرچه مشهد نیست

چه دست‌ها که رسیده‌ست تا بقیع از دور
که قد کشیدن زائر به قامت و قد نیست

نه صحن مانده، نه ایوان، نه آینه، نه رواق
اگرچه خاک، دلیل نبود مرقد نیست

همیشه حس زیارت حرم نمی‌خواهد
که گاه عرض ارادت به رفت و آمد نیست

برای بودن در زیر آفتاب اینجا
میان ماندن و رفتن کسی مردد نیست

دعای سوته دلان مستجاب، خواهد شد
در این حرم که اجابت به طاق و  گنبد نیست

بقیع، خاکی عشق است پس بگو شاعر
اگر به شوق ضریح آمده، نیاید، نیست

#محسن_ناصحی