شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

۸ مطلب با موضوع «اهل‌بیت عصمت و طهارت :: امام هادی علیه‌السلام» ثبت شده است

باران شدم از شوق پریدن به هوایت
شد کفتر بی‌گنبدِ تو، باز رهایت

ای صاحب آن «جامعه‌» پر شده از عشق!
خالی است چرا این همه در جامعه جایت؟

گفتی:« فَتَحَ اللهُ بِکُم» پنجره وا شد
گفتی: «و بِکُم یَختِم» و دل کرد هوایت

کی می‌رسد آن «اَشرَقَتِ الارض» بنورت
کی مست شود جامعه از جام دعایت

هر نیمه شب از ذکر تو روشن شده عالم
مَستَند ملائک همه از عطر عبایت

در بزم شراب آه! بگو مستِ خدایی
شاید متوکل کند اینگونه رهایت

رخصت بده یک لحظه که این پرده بیفتد
تا کاخ و ستون هاش بیفتند به پایت

وقتی که امامی و علی هم شده نامت
پیداست که در سامره شاه است، گدایت

یاد نجف افتادم و اشکم شده جاری
کو گنبد و گلدسته و ایوان طلایت؟

«اَنتم شُفَعائی» خبری بود که ما را
بُرد از دل شب تا سحری پشت صدایت

آه از تو چه پنهان... چه بگویم... فقط اکنون
دست من و دامان تو و لطف خدایت

#قاسم_صرافان

یادتان هست نوشتم که دعا می‌خواندم
داشتم کنج حرم جامعه را می‌خواندم

از کلامت چه بگویم که چه با جانم کرد
محکمات کلمات تو مسلمانم کرد

کلماتی که همه بال و پر پرواز است
مثل آن پنجره که رو به تماشا باز است

کلماتی که پر از رایحه‌ی غار حراست
خط به خط جامعه آیینه‌ی قرآن خداست

عقل از درک تو لبریز تحیر شده است
لب به لب کاسه‌ی ظرفیت من پر شده است
 
همه‌ی عمر دمادم نسرودیم از تو
قدر درکِ خودمان هم نسرودیم از تو

من که از طبع خودم شکوه مکرر دارم
عرق شرم به پیشانی دفتر دارم

شعرهایم همه پژمرد و نگفتم از تو
فصلی از عمر ورق خورد و نگفتم از تو

دل ما کی به تو ایمان فراوان دارد
شیرِ در پرده به چشمان تو ایمان دارد

بیم آن است که ما یک شبه مرداب شویم
رفته رفته نکند جعفر کذاب شویم
 

تا تو را گم نکنم بین کویر ای باران
دست خالیِ مرا نیز بگیر ای باران

من زمین‌گیرم و وصف تو مرا ممکن نیست
کلماتم کلماتی‌ست حقیر ای باران

یاد کرد از دل ما رحمت تو زود به زود
یاد کردیم تو را دیر به دیر ای باران

نام تو در دل ما بود و هدایت نشدیم
مهربانی کن و نادیده بگیر ای باران

ما نمردیم که توهین به تو و نام تو شد
ما که از نسل غدیریم، غدیر ای باران

پسر حضرت دریا! دل ما را دریاب
ما یتیمیم و اسیریم و فقیر ای باران

سامرا قسمت چشمان عطش‌خیزم کن
تا تماشا کنمت یک دل سیر ای باران

#سیدحمیدرضا_برقعی

گرفته جان نفسم در ثنای حضرت هادی
دُر سخن بفشانم به پای حضرت هادی

نداشت طوطی جانم هنوز لانه به جسمم
که بود مرغ دلم آشنای حضرت هادی

صفا و مروه کجا و حریم یوسف زهرا
صفاست در حرم با صفای حضرت هادی

مقرّبان الهی فرشتگان بهشتی
کشند منّت لطف و عطای حضرت هادی

ز دست رفته شکیبم خدا کند که نصیبم
شود زیارت صحن و سرای حضرت هادی

درندگان زمین التجا برند به سویش
پرندگان هوا در هوای حضرت هادی

اگر به سامره‌ام اوفتد گذر سر و جان را
کنم نثار به گنبدنمای حضرت هادی

دلم که درد گناهش به احتضار کشانده
پناه برده به دارالشّفای حضرت هادی

مرا چه قدر که گردم گدای خاک نشینش
که هست خازن جنّت گدای حضرت هادی

دهد به روح لطیف ملک، صفا و طراوات
ملاحت سخن دلربای حضرت هادی

به خاک، عطر بهشتی پراکند اگر آید
نسیمی از طرف سامرای حضرت هادی

به عمر، دهر مرا گر دهند عمر، نیرزد
به لحظه‌ای که کنم جان فدای حضرت هادی

به تیرگی نبری روی و راه خود نکنی گم
هدایت است به ظلّ لوای حضرت هادی

بخوان زیارت پر فیض جامعه که بری پی
به ارزش سخن دلربای حضرت هادی

مرا رضایت ابن الرّضا خوش است که دانم
بود رضای خدا در رضای حضرت هادی...

#غلامرضا_سازگار
#نخل_میثم

در دل نگذار این همه داغ علنی را
پنهان نکن از شعر، غم بی‌وطنی را

این داغ مرا کشت، چه باید بنویسم
خورشیدِ شب مکه و ماه مدنی را

از بغض لبالب شدم از هتک حریمت
صبرتو به هم ریخته دنیای دنی را

ای ماه دهم، پیش تو آورده‌ام امشب
در هاله‌ای از بُهت، دلی سوختنی را

آن‌ها که جگر سوخته‌ی سامره هستند
باید بشناسند گدایان غنی را

آنقدر دل سوخته‌ی پشت حصارت
خون کرد دل عبدالعظیم حسنی را

آنقدر که آتش شد و ری سوخت برایت
آنقدر که خون کرد عقیق یمنی را

دشمن به خیال غلط خویش کشیده است
دور و بر خورشید، شبی اهرمنی را

اما خبرش نیست خدا داده به دستت
مانند علی بازوی لشکر شکنی را

ای عطر دلارای نماز شبت از دور !
تا سامره آورده اویس قرنی را

واکن لب نورانی خود را و بیاموز
با جامعه در جامعه شیرین سخنی را

بگذار سهیم غم پنهان تو باشیم
نگذار به دل این همه داغ علنی را

#عباس_شاه_زیدی

هرچند نامِ شهر شما، " سُرَّ من رَای"ست
"ا ُمُّ المَصائب"است دلِ هرکه سامرا ست

نشناختیم قدرِ تو را آنچنان که هست
این غربت از سکوتِ همین شیعه‌ی شماست

"ای برتر از خیال و قیاس و گمان و وهم..."
نامت حقیقتِ تو و همنام با خداست

نامِ شما،"علی" شده و نامِ ما "یتیم"
"بابا"! حسابِ عشقِ شما کاملا جداست

ما وُ "دعای جامعه"و دستِ التماس
آقا! شما و "جامعه"ی ما که مبتلاست

یا "هادیَ القلوبِ" همه رو سیاه ها
امشب، "هدایتِ" دلِ ما،آرزوی ماست

#عارفه_دهقانی

نور تو، روح مرا منزل به منزل می‌برد
کشتی افتاده در گِل را به ساحل می‌برد
 
مرد صحرایی و با تو شوق باران هم‌سفر
 بوی بارانت مرا منزل به منزل می‌برد
 
عاقل و دیوانه محکومند، آری چشم تو
هم ز مجنون می‌برد دل، هم زِ عاقل می‌برد
 
«اهل‌بیت نور» هستید، «آسمان وحی»، ها....!
«جامعه» ما را به شرح این فضائل می‌برد
 
ای حبیب غربت تو حضرت عبدالعظیم
شهر ری با اذن تو از کربلا دل می‌برد
 
مجلسی که یاد شام انداخت اندوه تو را
گاه سوی طشت و گاهی سوی محمل می‌برد
 
کربلا، ظهر عطش، گودال سرخ قتلگاه
اشک‌هایت عشق را تا آن مراحل می‌برد

#فاطمه_نانی_زاد

گفت:«سُرّ من رَای»، ترجمان «سامرا»ست
من ولی دلم گرفت... این حرم چه آشناست

چون نجف شکوهمند، چون مدینه رازدار
داستان آن ولی داستان کربلاست...

ماهِ تا ابد تمام! السلام یا امام!
ذکر ما علی الدّوام، گریه‌های بی‌صداست

آنچه بر زبان ماست، نام مهربان توست
آنچه بر زبان توست، اسم اعظم خداست

از زمان کودکی، در پی‌ات دویده‌ایم
از همه شنیده‌ایم، گرد راه تو شفاست

باغ‌هایی از بهشت، گوشه‌ی عبای توست
این عبای مصطفی، این عبای مرتضی‌ست

مجلس شراب را چشم تو به هم زده‌ست
چشم تو هنوز هم، مستی مدام ماست

ما شهید می‌شویم، روسفید می‌شویم
روزگار، بی‌وفا... عاشق تو باوفاست

ای هدایت نجیب! آسمانی غریب!
مضطریم و منتظر، یادگار تو کجاست؟

#میلاد_عرفان_پور

در میان جامعه از آه خود با ماه گفتم
أیها الهادی النقی؛ یابن رسول الله گفتم

نامتان تا بر زبان آمد به سامرّا رسیدم
ذکرکم فی الذاکرین را در میان راه گفتم

نیمه شب از مویتان از لیلةالقدرم نوشتم
صبح شد از رویتان از فالق الإصباح گفتم

آسمان چشم هایم را کمی ابری کشیدم
زیر باران قطره قطره از شما آنگاه گفتم

خاک‌های صحنتان مرطوب شد مانند ساحل
رو به دریا ایستادم از غمی جانکاه گفتم

خانه‌ات آباد ای مرد غریب ای مرد تنها
خواستم از غربتت چیزی نگویم؛ آه گفتم

آبرو دارم ولی با شوق لبخند رضایت
از گناهان خودم بینی و بین الله گفتم

بیت هشتم بود سامرّا برایم مشهدی شد
سمت خورشید خراسان جمله‌ای کوتاه گفتم

گفتم از شمس الشموس و تو همان شمس الشموسی
من ندانسته شما را تو شما را ماه گفتم...

#رضا_خورشیدی_فرد