تو همچون غنچههای چیده بودی
که در پرپر شدن خندیده بودی
مگر راز حیات جاودان را
تو از فهمیدهها فهمیده بودی؟
#قیصر_امین_پور
- ۰ نظر
- ۱۰ آبان ۹۶ ، ۱۰:۲۹
تو همچون غنچههای چیده بودی
که در پرپر شدن خندیده بودی
مگر راز حیات جاودان را
تو از فهمیدهها فهمیده بودی؟
#قیصر_امین_پور
چشمان تو دروازۀ راز سحر است
پیشانیات آه، جانماز سحر است
شب با همۀ سیاهیاش خواهد مرد
جانبازی تو زمینهساز سحر است
#رضا_محمدصالحی
در سکوتی لبالب از فریاد گوشه چشمی به آسمان دارد
یک بغل بغض و تاول و ترکش، یک بغل بغض بیکران دارد
سرفههایش پر از جراحت بود، از لبش قطره قطره خون میریخت
چفیهٔ خاک خوردهاش حالا نقشی از باغ ارغوان دارد
بین سینه بلال مجروحش غربت و داغ را اذان میگفت
باز هم روی شاخهٔ لبهاش مرغ اندوه آشیان دارد
حجم بغضی که در گلو دارد کربلا کربلا مصیبت داشت
یاد شبهای حمله میافتاد، روضهاش طعم شوکران دارد
السلام علیک یا باران السلام علیک یا عطشان
به فدای لبان خشکی که زخم از داغ خیزران دارد
یاسها بین شعلهها پرپر، خیمه میسوخت یا همان سنگر
ماند یک مشت خاک و خاکستر باغ گل صحنهٔ خزان دارد
قمقمه، مشک بچههای جنگ، تیر باران شد از نفس افتاد
چشم عباسهای لبتشنه موج دریای خونفشان دارد
آتش تیر و بمب و خمپاره هر طرف سنگ و نیزه و شمشیر
قتلگاه علیاکبرها ماجرا با سر و سنان دارد
تانکها، اسبهای فولادی، خاک کردند خاطراتم را
آه تنها پلاک و انگشتر یادی از نسل بینشان دارد...
#سیدمسیح_شاهچراغی
#شهادتنامه
تقدیم به #پدران_شهدا
گفتم سر آن شانه گذارم سر خود را
پنهان کنم از چشم تو چشم تر خود را
در بدرقهات خانۀ ما کربوبلا شد
بوسیدمت آنسان که حسین اکبر خود را
تا پر بکشی از دل این خاک به افلاک
بر شانۀ تو دوخته بودم پر خود را...
عشق آمد و آغوش مرا از تو تهی کرد
تا پُر کند از خون دلم سنگر خود را
من سوختم از صبر ولی عشق جلا داد
با خونِ جگرگوشۀ من گوهر خود را
مفقودالاثر باش ولی رسم وفا نیست
پنهان کنی از چشم پدر پیکر خود را
عمریست محرم به محرم نگرانم
شاید سر نیزه بفرستی سر خود را
#مهدی_مردانی
#شهادتنامه
غزل عشق و آتش و خون بود که تو را شعر نینوا میکرد
و قلم در غروب دلتنگی، شرح خونین ماجرا میکرد
عطش و اشک و آتش و غم بود، در تب کودکان بغضآلود
منجی چشمهای منتظران، جمعه در حقشان دعا میکرد...
جادهها هر چه دورتر میشد، چشمهامان صبورتر میشد
شهر آن روز هر چه اکبر داشت، بیریا نذر کربلا میکرد
خنجر آبدیدۀ دشمن، در شررهای باد میرقصید
پیش چشمان بیقرار فرات، سر یک نخل را جدا میکرد...
عشق میدید بازی خون را، پیکر نخلهای کارون را
قبلهای سرخ، خاک مجنون را سجدهگاه فرشتهها میکرد
خاک میبرد لالههایی را که علمدار نینوا بودند
مادری در کنار تربتشان، هی اباالفضل را صدا میکرد
آی آنها که بیخبر رفتید! عهد بستید و تا سحر رفتید
پدری پیر و مهربان هر شب، اشک را سوز ربنا میکرد
عهدتان بود تا شهید شوید، پیش این مرد، روسفید شوید
نوبت امتحان مادر شد، باید این نذر را ادا میکرد
گر چه زخمی، شکسته پر بودید، باز هم عاشق سفر بودید
و کسی داشت قلبهاتان را کمکم از این قفس رها میکرد
وقتی از سمت نور آوردند، یاسها را به روی شانۀ شهر
حجلههای غریبتان شب را صفی از گنبد طلا میکرد...
#ساراسادات_باختر
#شهادتنامه
تشنهست شبیه ماهی بیدریا
یا آهوی پابسته میان صحرا
صبری بده، ای خدا به فرزند شهید
وقتی که بلد شد بنویسد بابا
#زهرا_سپه_کار
با حسرت و اشتیاق برمیخیزد
هر دستِ بریده، باغ برمیخیزد
هر قطره خون ناب از جسم شهید
میریزد و با چراغ برمیخیزد
#سیداحمد_حسینی
ای تیغ عشق! از سر ما دست برمدار
دردسر است سر که نیفتد به پای یار
از نو رسیده است خبرهای داغ ... آه
از نو رسیده است خبرهای داغدار
تو سر رسیدهای و ورق خورده سررسید
شد ابرویت هلال محرم در این دیار
آخر چگونه زیسته بودی که داده جان
جان دادنت به پیکر بیروح روزگار
آخر چگونه زیسته بودی که بردهای
از چنگ این زمانه چنین مرگ شاهوار
در چشمهای حسرتیان خیره ماندهای
شرم از تو کشتمان، نگهت را نگاه دار
آتش زدی به جان جهانی، چه کردهای
با آن نگاه نافذ آتش به اختیار!
#محمدمهدی_سیار
هرگز نه معطل پر پروازند
نه چشم به راه فرصت اعجازند
مردان خدا برای زیبارفتن
هر بار، مسیر تازهای میسازند!
#سیداکبر_سلیمانی
ماییم در انحصار تن زندانی
ما هیچ نداریم به جز حیرانی
اما تو سری و میروی دست به دست
سرگردانی کجا و «سر» گردانی!
#محمدحسین_ملکیان