شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

۱۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «#سیدمحمدرضا_شرافت» ثبت شده است

دلی به دست خود آورده‌ام از آن تو باشد
سپرده‌ام به تو سر تا بر آستان تو باشد

جهان من! دل من آمده‌ست سوی تو اینک
به این امید که یک گوشه از جهان تو باشد

گناهکار کسی بی‌پناه آمده سویت
بگو چگونه بیاید که در امان تو باشد

چه می‌شود که بر این دل شبی قدم بگذاری
دلی که آمده تا صحن جمکران تو باشد

چه غم اگر که بسوزاندش زمانه کسی را
که ازل بله گفته که در زمان تو باشد

بده زمین و زمان را به دست‌هام که گفتم
بخواهم از تو دعایی که در توان تو باشد

چگونه «ناحیه‌ات» را بخواند آنکه ندارد
توان مرثیه‌ای را که از زبان تو باشد

سلام بر سر بر نیزه رفته‌ای و سلامی
به چشم‌های پُر اشکی که دیدگان تو باشد

سلام بر تو و بر لحظهٔ قیام و قعودت
چه می‌شود که دلم شاهد اذان تو باشد

چه می‌شود که بخوانی تو بیتی از غزلم را
خوشا ترنم شعری که بر لبان تو باشد

#سیدمحمدرضا_شرافت

آیینه‌ای و برایت آه آوردم
در محضر تو دلی سیاه آوردم
من آینۀ مجسّم شیطانم!
از شرّ خودم به تو پناه آوردم

#سیدمحمدرضا_شرافت

کجا شبیه تو آخر کدام همسایه...؟
عزیز کوچه بالا! سلام همسایه!

دوباره روز من از نو... سلام می‌دهمت
و باز رو به تو با احترام همسایه

همیشه خسته و همواره درد دل دارم
همیشه مرهمی و التیام همسایه

تو مهربانی و لطف تو بوده است مدام
همیشه سایه‌ی تو مستدام همسایه

کنار تو ولی انگار کاظمینم من
تو ارتباط منی با امام، همسایه

یقین شده‌ست برایم به غیر لطف تو نیست
اگر که شعر شود واژه‌هام همسایه

مرا ببخش برایت نداشتم چیزی
به‌جز همین غزل ناتمام همسایه...

#سیدمحمدرضا_شرافت

نه جسارت نمی‌کنم اما
گاه من را خطاب کن بانو
چیزی از دیگران نمی‌خواهم
تو مرا انتخاب کن بانو

در کنار تو قطره‌ام اما
تو مرا رهسپار دریا کن
در کنار تو ذره‌ام اما
تو مرا آفتاب کن بانو

دل به هر سو که می‌رود بسته‌ست
دیگر از دست خویش هم خسته‌ست
دارد این گونه می‌رود از دست
آه قدری شتاب کن بانو

به گمانم که خسته‌ای از من
خسته‌ای دل شکسته‌ای از من
وای اگر که تو را می‌آزارد
خب دلم را جواب کن بانو

مانده‌ام بین رفتن و ماندن
رفتن و مبتلای غیر شدن
ماندن و عاقبت به خیر شدن
تو خودت انتخاب کن بانو

منم و اشک و خواهشی دیگر
روز سخت شفاعت و محشر
تو گنه‌کار اگر کم آوردی
روی من هم حساب کن بانو

#سیدمحمدرضا_شرافت

دل من باز گرفته به حرم می‌آید
درد دل‌هاست که از چشم ترم می‌آید

باز هم پیش ضریح تو نشستم با اشک
لطف تو باز فقط در نظرم می‌آید

در همه زندگی از بی‌تو شدن می‌ترسم
که اگر دست نگیری به سرم می‌آید

کاش آن لحظه‌ی پر غصه به دادم برسی
آه آن لحظه که وقت سفرم می‌آید...

زائری بود که هر روز حرم می‌آمد
چقدر پیش تو بوی پدرم می‌آید

می‌روم از حرمت حس من این است انگار
که کسی تا دم در پشت سرم می‌آید

شعر می‌خواند و می‌گرید و می‌گریاند
طبع من باز هم از سمت حرم می‌آید

#سیدمحمدرضا_شرافت

ای صبر تو چون کوه در انبوهی از اندوه
طوفانِ برآشفتهٔ آرام وزیده
ای روضه‌ترین شعر غم‌انگیز حماسه
ای بغض‌ترین ابر به باران نرسیده

ای کوه شبیه دلت و چشم تو چون رود
هر روز زمانه به غمت غصه‌ای افزود
غم در پی غم در پی غم در پی غم بود
ای آن‌که کسی شِکوِه‌ای از تو نشنیده

من تاب ندارم که بگویم چه کشیدی
تا بشنوم آن روضه و آن داغ که دیدی
تو در دل گودال چه دیدی چه شنیدی؟
که آمده‌ای با دل خون، قدِّ خمیده

نه دست خودم نیست که شعرم شده مقتل
شد شعر به یک روضهٔ مکشوف مُبدَّل
نه دست خودم نیست خدایا چه بگویم؟
این بیت رسیده‌ست به رگ‌های بریده

این کرب‌وبلا نیست مدینه‌ست در آتش
شد باز درون دل تو شعله‌ور آتش
در خیمه کسی هست ولی خیمه در آتش
ای آن‌که شبیه تو کسی داغ ندیده

این قافلهٔ توست سوی کوفه روان است
بر نیزه برای تو کسی دل‌نگران است
«شُکر» است که تا شام فقط ورد زبان است
«رفتید دعاگفته و دشنام‌شنیده»

سخت است که بنویسم دستان تو بسته‌ست
مانند دلت قدِّ تو چندی‌ست شکسته‌ست
قد تو شکسته‌ست نماز تو نشسته‌ست
من ماندم و این شعر و گریبان دردیده

#سیدمحمدرضا_شرافت
#مرثیه_با_شکوه

شب، شبِ اشک و تماشاست اگر بگذارند
لحظه‌ها با تو چه زیباست اگر بگذارند

فکر یک لحظه بدون تو شدن کابوس است
با تو هر ثانیه رؤیاست اگر بگذارند

مثل قدش، قدمش، لحن پیمبروارش
روی فرزند تو زیباست اگر بگذارند

غنچه آخر چقدر آب مگر می‌خواهد؟
عمر طفل تو به دنیاست اگر بگذارند

ساقی‌ات رفته و ای کاش که او برگردد
مشک او حامل دریاست اگر بگذارند

آب مالِ خودشان چشم همه دلواپس
خیمه‌ها تشنهٔ سقاست اگر بگذارند

قامتش اوج قیام است، قیامت کرده‌ست
قد سقای تو رعناست اگر بگذارند

سنگ‌ها در سخنت هم‌نفس هلهله‌ها
لحن قرآن تو گیراست اگر بگذارند

تشنه‌ای، آه وَ دارد لب تو می‌سوزد
آب مهریهٔ زهراست اگر بگذارند

بر دل مضطرب و منتظر خواهر تو
یک نگاه تو تسلاست اگر بگذارند

آمد از سمت حرم گریه‌کنان عبدالله
مجتبای تو همین‌جاست اگر بگذارند

رفتی و دختر تو زمزمه دارد که کفن
کهنه پیراهن باباست اگر بگذارند

#سیدمحمدرضا_شرافت
#مرثیه_با_شکوه

ای انتظارِ جاری ده قرن تا هنوز
بی‌تو غروب می‌شود این روزها هنوز

اما هنوز چشمِ جهانی به راه توست
این جمعه آه می‌رسی از راه یا هنوز...؟

با اشتیاق رؤیت تو رو به آسمان
هر چشم، خیره است ولی ابرها هنوز...

باران پاک رحمتی و خاک می‌کشد
هر لحظه انتظار نزول تو را هنوز

تو وعده‌ی خدایی و جاری‌ست یاد تو
در خواهش مکرّر هر «ربنا» هنوز

در انتظار جمعه‌ی تو ندبه می‌کند
ناحیه‌ی مقدسه‌ی کربلا هنوز...

#سیدمحمدرضا_شرافت
#أیها_العزیز

...من زائر نگاه توام از دیار دور
آن ذره‌ام که آمده تا پیشگاه نور

در نام تو چه حس غریبی نهفته است
در نام تو چه خاطره‌ها می‌شود مرور

آقا غریب هستی و وقت سرودنت
حسی غریب در دل من می‌کند ظهور

من هم غریب مثل تو یا ایها الغریب
من کی صبور مثل تو یا ایها الصبور

با تو چقدر ماهیتم فرق می‌کند
مانند ایستادن شب در حضور نور

در پیشگاه آینه مرد مقربی
تو بضعة الرسولی و ریحانة النبی

ای نور روشنای دل و خانهٔ نبی
ای جایگاه عرشی تو شانهٔ نبی

روح تو آسمان نه که هفت آسمان کم است
نور تو ابتدای جهان، روح عالم است

از قلب تو ندیده‌ام آقا رحیم‌تر
از بخشش و کرامت دستت کریم‌تر

حاتم به دست بخشش تو بوسه‌ها زده است
نزد فقیر بر لب تو نه نیامده است...

سنگ صبور، مأمن غم‌ها و دردها
ای خانه ات پناه همه کوچه گردها

صلحت حماسه‌ای‌ست که با روضه توام است
صلحت چقدر آینه‌دار محرم است

باید شناخت صبر و شکیبایی تو را
باید گریست یک دهه تنهایی تو را

در لحظه لحظه زندگی تو غم است، آه
غربت همیشه با دل تو توام است، آه

هر لحظهٔ تو بوده نشان از غریبی‌ات
وای از غم دل تو، امان از غریبی‌ات

هر روز شهر بر غمت افزود وای من
دشنام بود و نام علی بود وای من

عمری غریب بوده ولی صبر کرده‌ای
مانند لحظه‌های علی صبر کرده‌ای

شیعه همیشه داشته داغی وسیع را
داغ وسیع غربت تلخ بقیع را

یک قطعه خاک وسعت یک غربت مدام
یک قطعه خاک مدفن چار آسمان امام

یک قطعه که شنیدن آن گریه‌آور است
آن قطعه‌ای که مدفن مخفی مادر است

شیعه همیشه داشته داغی وسیع را
داغ وسیع غربت تلخ بقیع را

در این هجوم درد و غم و داغ بی‌امان
صبری دهد خدا به دل صاحب‌الزمان

#سیدمحمدرضا_شرافت

مست از غم توأم غم تو فرق می‌کند
محو توأم که عالم تو فرق می‌کند

با یک نگاه می‌کشی و زنده می‌کنی
مثل مسیح، نه، دم تو فرق می‌کند

یک دم نگاه کن که مرا زیر و رو کنی
باید عوض شد آدم تو فرق می‌کند

تنها کمی به من نظر لطف می‌کنی؟
آقای مهربان! کم تو فرق می‌کند

زخمی‌ست در دلم که علاجی نداشته‌ست
جز مرحمت که مرهم تو فرق می‌کند

اشک غمت برای من أحلی من العسل
گفتم برای من غم تو فرق می‌کند

صلح تو روضه است، حماسه‌ست، غربت است
ماهی تو و محرم تو فرق می‌کند

باید خیال کرد تجسم نمود، نه؟
نه، گنبد تو پرچم تو فرق می‌کند

لختی بخند قافیه‌ام را بهم بریز
آقای من! تبسم تو فرق می‌کند

#سیدمحمدرضا_شرافت
#فصل_کرامت