شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

۷ مطلب با موضوع «قالب :: زمزمه خوانی» ثبت شده است

بر عفو بی‌حسابت این نکته‌ام گواه است
گفتی که یأس از من بالاترین گناه است

من غرق در گناهم مسکین و رو سیاهم
تنها تویی پناهم «لا تَقنَطُوا» گواه است

هرگز نمی‌پسندی در بر رویم ببندی
آخر کجا گریزد عبدی که بی‌پناه است

در دیده اشک سُرخم بر چهره رنگ زردم
مویم شده سفید و پرونده‌ام سیاه است

بازآمدم به سویت برگشته‌ام به کویت
این بندۀ فراری محتاج یک نگاه است

من عهد خود شکستم من راه خویش بستم
ور نه به جانب تو هر سو هزار راه است

یک جمله با تو گفتن ذکر هزار سال است
یک لحظه بی‌تو بودن یک‌عمر اشتباه است

یک یا اِلهی اَلْعَفو جبرانِ جُرمِ یک عمر
یک شام قدر با تو بِهْ از هزار ماه است

#غلامرضا_سازگار
#تسبیح_اشک

خم کرد پشت زمین را، ناگاه داغ گرانت!
هفت آسمان گریه کردند، بر تربت بی‌نشانت!

غمگین و خاموش و خسته، با بال‌هاى شکسته
تا باغ خورشید پر زد، از این قفس مرغ جانت!

وقتى که رفتى همان روز، از دور آیا ندیدی؟
بغض غریب على را، در شیون کودکانت!

رفتى ولى آه بانو! عمرى‌ست از چشم‌هامان
گل‌هاى خون مى‌شکوفد، با یاد هجده خزانت!

جز عشق و خوبى چه کردى؟ جز رنج و حسرت چه دیدى؟
نامهربانان چه کردند با آن دل مهربانت!

فردا که برخیزى از خاک! امضاى مظلومى توست!
مُهر کبودى که مانده‌ست، بر شانه و بازوانت!

#فاطمه_سالاروند

ای که شجاعت آورَد چهره به خاک پای تو
بسته به خانه تا به کی؟ دست گره‌گشای تو

هم‌چو جنین گرفته‌ای زانوی غصه در بغل
خیز و ببین چه می‌کشد همسر باوفای تو

«من که ملول گشتمی از نفس فرشتگان
قال و مقال عالمی می‌کشم از برای تو»

لحظه به لحظه می‌برم، بار غمت به دوش دل
کوچه به کوچه می‌کُنم، جان سپر بلای تو

گر چه قدم دوتا شده، تیغ نبرد ما شده
گریۀ های‌های من نالۀ بی‌صدای تو

تا نشود به موج غم یک سر موی، از تو کم
گام به گام و دم به دم، محسن و من، فدای تو

دستم اگر شکسته شد، در ره یاری‌ات چه غم
باش که دارم آرزو، سرشکنم به پای تو...

#غلامرضا_سازگار

باریده از چشم‌هایم باران اشکی که نم‌نم
شد آبشاری پریشان، رودی که پاشیده از هم

زهرای من بی تو دنیا، غربت سرای بزرگی‌ست
آبی ندارد به جز داغ، نانی ندارد به جز غم

بر سفرۀ سادۀ ما، جز آب و نان و نمک نیست
ای روزی کل هستی، بر خوان لطفت فراهم!

ای قدر تو بی کرانه، ای جایگاه تو والا
در چشمه سار احادیث، در نصّ آیات محکم

مدیون لطف تو حوّا، مرثیه خوان تو هاجر
محو دعای تو زینب، چشم انتظار تو مریم

طعم نگاه تو والتّین، الحمد و طاها و یاسین
آب وضوی تو تسنیم، اشک زلال تو زمزم

تسبیح و ذکر مدامت، گلواژه های کلامت
تصویر نوری مداوم، معنای فیضی دمادم...

آه ای پرستوی زخمی! بر اهل این خانه رحمی
این خانه می‌ریزد از پِی، این جمع می‌پاشد از هم

تصویر آن روز کوچه، بگذار در پرده باشد
طاقت ندارم بگویم از روضه‌های مجسّم

روزی که در یاری از دین، دنبال من می‌دویدی
با حال و روزی پریشان، با گام‌های مصمّم


باید که پنهان بماند، از چشم دنیا مزارت
باید که مخفی بماند، قدر تو قدر مسلّم

شکر خدا دردمندیم، شکر خدا داغداریم
در غربت فاطمیه در روزهای محرّم

یا فاطمه اشفعی لی، یا فاطمه اشفعی لی
یا فاطمه اشفعی لی، یا فاطمه در دو عالم

#احمد_علوی

بیمارت ای علی‌جان، جز نیمه‌جان ندارد
میلی به زنده ماندن، در این جهان ندارد

غم چون نسیم پاییز برگ و بر مرا ریخت
این لالۀ بهاران غیر از خزان ندارد

بگذارد تا بمیرد، زین باغ پر بگیرد
مرغی که حقّ ماندن در آشیان ندارد

خواهم که اشک غربت از چهره‌ات بگیرم
شرمنده‌ام که دیگر دستم توان ندارد

بگذار کس نداند در پشت در چه بگذشت
من لب نمی‌گشایم، محسن زبان ندارد

هر کس سراغم آمد با او بگو که زهرا
قدرش عیان نگردید، قبرش نشان ندارد

شهری که در امانند حتی یهود در آن
در بین خانۀ خود، زهرا امان ندارد!

ای ناله‌ها برآیید! ای لاله‌ها بریزید!
گلزار وحی دیگر، سروِ روان ندارد

روز جزا مسلّم گیریم دست «میثم»
زیرا پناه غیر از ما خاندان ندارد

#غلامرضا_سازگار

بریز آب روان اسما، ولی آهسته آهسته
به جسم اطهر زهرا، ولی آهسته آهسته...

همه خواب و علی بیدار، سرش بنهاده بر دیوار
بگرید از فراق یار، ولی آهسته آهسته

حسن ای نورچشمانم! حسین ای راحت جانم!
بنالید ای عزیزانم، ولی آهسته آهسته

بیا ای دخترم زینب به پیش مادرت امشب
بخوان او را به تاب و تب، ولی آهسته آهسته

روم شب‌ها سراغ او، به قبر بی‌چراغ او
کنم زاری ز داغ او، ولی آهسته آهسته

#غلامرضا_سازگار

بیرون ببر ای آسمان از محفل من ماه را
کز آتش دل کرده‌ام روشن، چراغ آه را

از بس‌که دود آه من، گردید سدّ راه من
در کوچه‌های شهر خود گم کردم امشب راه را

گفتم به شب، زاری کنم خونِ جگر جاری کنم،
صبح آمد و دادم ز کف این رشتۀ کوتاه را

باید که اسرار درون از سینه‌ام ناید برون
ورنه به آتش می‌کشم با ناله، مهر و ماه را...

رزم آوری آزاده‌ام اما ز پا افتاده‌ام
زیرا که از کف داده‌ام دخت رسول‌الله را

هر گه که با سوز درون، از خانه می‌آیم برون
چشمم شود دریای خون، بینم چو آن درگاه را

«میثم» اگر روشن دلی، هشدار کز راه علی
دشمن به آگاهی برد یاران ناآگاه را

#غلامرضا_سازگار