شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

۶ مطلب با موضوع «شهدای کربلا :: حر ریاحی علیه‌السلام» ثبت شده است

آمد به حرم، اگرچه دیر آمده بود
با اشک سوی نعم الامیر آمده بود
حر گفت از آداب زیارت با ما
با پای پیاده، سر به زیر آمده بود

#رضا_خورشیدی_فرد

پایان مسیرِ او پر از آغاز است
با بال و پرِ شکسته در پرواز است
ای توبه بیا تجربه ثابت کرده‌ست
این روضۀ حر است که «طیّب»ساز است

#محسن_کاویانی

سوارِ گمشده را از میان راه گرفتی
چه ساده صید خودت را به یک نگاه گرفتی

که گفته کشتی نوحی؟ تو مهربان‌تر از اویی
که حُرِّ بد شده را هم تو در پناه گرفتی

چنان به سینه فشردی مرا که جز تو اگر بود
حسین فاطمه! می‌گفتم اشتباه گرفتی

من آمدم که تو را با سپاه و تیغ بگیرم
مرا به تیر نگاهی تو بی‌سپاه گرفتی

اگر چه راه بر اطفال بی‌‌گناه گرفتم
تو باز دست مرا از دل گناه گرفتی

بگو چرا نشوم آب؟ دست یخ زده‌ام را
دویدی و نرسیده به خیمه‌گاه گرفتی!

چنان تبسم گرمی نشانده‌ای به لبانت
که از دلِ نگرانم مجال آه گرفتی

رسید خون سرم تا به دستمال سفیدت
تو شرم را هم از این صورت سیاه گرفتی

#قاسم_صرافان
#مولای_گندمگون

می‌خواست که او برهنه‌پا برگردد
شرمنده، شکسته، بی‌صدا برگردد
یک شب ز سپاه کوفیان مهلت خواست
تا حرّ به بهشت کربلا برگردد

#محمد_فخارزاده

حسین آمد و آزاد از یزیدت کرد
خلاص از قفس وعده و وعیدت کرد

سیاه بود و سیاهی، هرآن‌چه می‌دیدی
تو را سپرد به آیینه، روسپیدت کرد

چه گفت با تو در آن لحظه‌های تشنه حسین؟
کدام زمزمه سیراب از امیدت کرد؟

به دست و پای تو بارِ چه قفل‌ها که نبود
حسین آمد و سرشار از کلیدت کرد

جنون تو را به مرادت رساند ناگاهان
عجب تشرّف سبزی، جنون مریدت کرد

نصیب هرکس و ناکس نمی‌‌شود این بخت
قرار بود بمیری، خدا شهیدت کرد

نه پیشوند و نه پسوند؛ حرِّ حرّی تو
حسین آمد و آزاد از یزیدت کرد

#مرتضی_امیری_اسفندقه
 #خون_تو_پایان_نداشت

می‌آمد و سربه‌زیر و شرمندهٔ تو
با گریه‌اش آمیخت شکرخندهٔ تو
حُر بود اسیر، تا امیری می‌کرد
آن روز امیر شد، که شد بندهٔ تو

#محمدعلی_مجاهدی