شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

۶ مطلب با موضوع «سایر موضوعات :: شعر انتظار» ثبت شده است

گفتم به دیده: امشب اگر یار بگذرد
راهش به گریه سد کن و، مگذار بگذرد

گفتا چه جای گریه؟ که او همچو ماه نو
رخسار خود نکرده پدیدار، بگذرد

بگذشت از کنار من آن‌سان که بوی گل
دامن‌کشان ز ساحت گلزار بگذرد

در باغ گل نمی‌نهد از خویش جای پا
از بس که چون نسیم، سبکبار بگذرد

گفتم: دمیده پیش تو، خورشید را ببخش
گفتا: مگر خدا ز خطاکار بگذرد!

غافل ز دوست یک مژه بر هم زدن مباش
آیینه‌شو که فرصت دیدار بگذرد

دردا که بی‌فروغ دل‌آرای روی دوست
هر روز ما به رنگ شب تار بگذرد

سرشار از تجلی یارند لحظه‌ها
حیف است عمر ما که به تکرار بگذرد...

این‌جا کسی به فیض تماشا نمی‌رسد
تا خود چه‌ها به طالب دیدار بگذرد!

گر در ولای آل علی صرف می‌شود
از خیر عمر بگذر و، بگذار بگذرد

ای کاش این دو روزۀ باقی ز عمر نیز
در صحبت ائمۀ اطهار بگذرد

امشب بیا به پرسش «پروانه» ای عزیز
زان پیشتر که کار وی از کار بگذرد

#محمدعلی_مجاهدی
#گلنفسی‌ها

به رغم سیلی امواج، صخره‌وار بایست
در این مقابله چون کوه استوار بایست!

خلاف گوشه‌نشینان و عافیت‌طلبان
تو در میانۀ میدان کارزار بایست!

نه مثل قایق فرسوده‌ای کناره بگیر
نه مثل طفل هراسیده‌ای کنار بایست!

در این زمانۀ‌ بدنام ناجوانمردی
به نام نامی مردان روزگار بایست!

بس است اینکه به آه و به ناله در همه عمر
به انتظار «نشستی»، به انتظار «بایست»!

#سجاد_سامانی

امام کاظم (علیه‌السلام):
اِنْتِظَارُ الْفَرَجِ مِنَ الْفَرَجِ
انتظار فرج، بخشی از فرج است.
الغیبة للطوسی، ص۴۵۹

آیینۀ عشق با تو دمساز شود
یعنی که دری به روی تو باز شود
در سایۀ انتظار، با صبر مدام
بارانِ گشایش تو آغاز شود

#خدابخش_صفادل

بهار آمد بهار من نیامد
گل آمد گل‌عذار من نیامد

برآوردند سر از شاخ، گل‌ها
گلی بر شاخسار من نیامد

چراغ لاله روشن شد به صحرا
چراغ شام تار من نیامد

جهان را انتظار آمد به پایان
به پایان انتظار من نیامد

همه یاران کنار از غم گرفتند
چرا شادی کنار من نیامد

چه پیش آمد در این صحرا که عمری
گذشت و شهسوار من نیامد...

#عباس_کی_منش (مشفق کاشانی)

خودش را وارث أرض مقدس خوانده، این قابیل
جهان وارونه شد؛ این‌بار با سنگ آمده هابیل

نِگین،‌ دست شیاطین و سلیمان اشک می‌ریزد
و با فرعون می‌خندند فرزندان اسرائیل

لب خاخام‌ها تورات را وارونه می‌خامد!
کلیسا با دعا، رد می‌شود از غیرت انجیل

درون آتش نمرودها این‌بار می‌سوزد
گلوی «الخلیل» از ذبح فرزندان اسماعیل

بیا ای تک‌سوار سبز! ای پایان این پاییز!
بیا ای صبح پیدا در شب چشم انتظار ایل

و «سبحان الذی اسری» بخوان تا «مسجد الاقصی»
بخوان! ای خواندنت شیرین‌تر از تنزیل جبرائیل

بیا ای منتقم! با ذوالفقار بی‌قرارت تا
نماند روی نقشه لکه‌ای بین فرات و نیل

#فلسطین جوجه‌های کوچکش حالا ابابیل‌اند
و خواب آخر پاییز می‌بیند سپاه فیل

#قاسم_صرافان
#خط

از رفتن دل نیست خبر اهل وفا را
آن کس که تو را دید نداند سر و پا را

تا باد صبا بوی تو را در چمن آرد
برداشته هر شاخ گلی دست دعا را

باشد همه شب نام خوشت ورد زبانم
اَصبَحتُ عَلَی ذِکرِکَ سِرّاً و جَهارا

گیرم که شکیبد دل ما، رحم تو چون شد؟
بردار نقاب از رخ و بنمای لقا را...

در کوی تو دیگر به سرافرازی ما کیست؟
گر عشق کند خاک به راهت سر ما را

عمری‌ست «حزین» را کف امید فراز است
امید که محروم نسازند گدا را

#حزین_لاهیجی