شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

۱۲ مطلب با موضوع «اهل‌بیت عصمت و طهارت :: امام کاظم علیه‌السلام» ثبت شده است


از جوار عرش سرزد آفتاب دیگری
وا شد از ابوا به روی خلق، باب دیگری...

بال وا کن لحظه‌ای در زیر باران شهود
از فراز عرش می‌بارد سحاب دیگری

بوی پیراهن شنیدم، دیده بستم تا مگر
یوسف شعرم ببیند باز خواب دیگری

ای غزل! امشب به دریای مدیحش دل بزن
دارد این امواج، گوهرهای ناب دیگری

ما خدا را در جمال چارده تن دیده‌ایم
خوانده‌ام این حرف‌ها را در کتاب دیگری

جمله از شهر و دیار و آب و خاکی دیگرند
این یکی هم می رسد از خاک و آب دیگری

بوی احمد، بوی زهرا، بوی حیدر، بوی عشق
بشنوید از این چمن، عطر گلاب دیگری

حضرت خورشید هفتم، آن که چشم روزگار
با وجود او ندارد انتخاب دیگری

شک ندارم جبرییل امشب برای عرشیان
وصف او را می‌کند با آب و تاب دیگری

ماه کی بعد از نگاهش آفتابی می‌شود؟
می‌رود از شرم، شب‌ها در حجاب دیگری

شش کتابش را خدا آورد و امشب هم گشود
از کتاب معرفت، فصل الخطاب دیگری

یا نمی‌داند بلندای مقامش تا کجاست
یا ندارد منکرش حرف حساب دیگری

مثل بغدادش خرابم کرده درد اشتیاق
بسته بالم را فراقش با طناب دیگری

یا بگو باب الحوائج یا بگو باب المراد
نام او حیف است بردن با خطاب دیگری

#عباس_شاه_زیدی

غمی ویران‌تر از بغض گلو افتاده در جانش
بزرگی که زبانزد بود دراین شهر ایمانش

کسی که از خلیفه تا گدای کوچه‌گرد شهر
نمک‌پرورده بود از سفره‌های فضل و احسانش

به حکمت، آیه آیه از لبش والعصر جاری بود
به رحمت، هر سحر فوج ملک بودند مهمانش

سکوت اشک زهرا بود و باید خواند دریایش
شکوه نام حیدر بود و باید خواند توفانش

کسی از پشت این در دست خالی برنمی‌گردد
مگر بخشیده باشد حضرت موسی دوچندانش

به عطر ربنای جاری بین قنوت خود
بهشتی آفریده گوشۀ تاریک زندانش

نگاهش قبلهٔ خورشید و از زیبایی‌اش این بس،
بگویم هست ماه آسمان آیینه‌گردانش

دلش آشفته‌تر از تشنه کامی‌های عاشوراست
عطش پشت عطش می‌ریزد از لب‌های عطشانش

گلو می‌داند این بغض نفس‌گیر صدایش را
که حتی کوه باشد می‌کند این داغ ویرانش...

#مهدى_حنیفه

هفت آسمان در دست‌های مهربانت بود
هرچند عمری سقف زندان آسمانت بود

تسبیحی از ماه و ستاره بین دستانت
خورشید در سجاده هر شب میهمانت بود

تصویر تو در قاب زندان باز می‌تابید
یا نور و یا قدوس وقتی بر زبانت بود

با تازیانه روزه‌ات را باز می‌کردند
اشک غریبی آه غربت، آب و نانت بود

وقت قنوت آخرت، خون گریه می‌کردند
زنجیرهایی که به دست ناتوانت بود

طعنه شنیدن، داغ دیدن، خون دل خوردن
هر چند موروثی میان دودمانت بود

اما خدا را شکر این حرمت شکستن‌ها
دور از نگاه مضطر معصومه‌جانت بود

#حسین_عباس_پور

زیر بار کینه پرپر شد ولی نفرین نکرد
در قفس ماند و کبوتر شد ولی نفرین نکرد

روزهای تیره هریک شب‌تر از دیروز تار
در میان دخمه‌ای سر شد ولی نفرین نکرد

هرچه آن صیادها را صید خود کرد این شکار
روزی‌اش یک دام دیگر شد ولی نفرین نکرد

روزهٔ غم سجدهٔ غم شکر غم افطار غم
زندگی با غم برابر شد ولی نفرین نکرد

وای اگر نفرین کند دنیا جهنم می‌شود
از جهنم وضع بدتر شد ولی نفرین نکرد

وقت افطار آمد و دیدم که خرماها چطور
یک به یک در سینه خنجر شد ولی نفرین نکرد

هی به خود پیچید و لحظه لحظه با اکسیر زهر
چهرهٔ زردش طلا‌تر شد ولی نفرین نکرد

آن دم بی‌بازدم چون آتشی رفت و سپس
آنچه باید می‌شد آخر شد ولی نفرین نکرد

#انسیه_سادات_هاشمی

چشم‌هایت اگر چه طوفانی
قلبت اما صبور و آرام است
شوق پرواز در دلت جاری‌ست
شبِ اندوه رو به اتمام است

روح تو آنقَدَر سبکبار است
که اسیر قفس نخواهد شد
لحظه‌ای با مظاهرِ دنیا
همدم و همنفس نخواهد شد

کور خوانده کسی که می‌خواهد
بسته بیند شکوه بالت را
چشم اگر وا کنند می‌بینند
جبروت تو را، جلالت را

چه غم از این‌که گوشۀ زندان
شب و روزش کبود و ظلمانی‌ست
در کنار فروغ چشمانت
جلوۀ آفتاب پیدا نیست

راوی اوج غربت و درد است
آه و أمّن یجیب تو هر روز
گریه در گریه: «رَبِّ خَلِّصنِی»
ندبه‌های غریب تو هر روز

از تمام صحیفۀ عمرت
آه چند آیه‌ای به جا مانده
شمع چشم تو رو به خاموشی‌ست
از تنت سایه‌ای به جا مانده

چه به روز دل تو می‌آورد
کینۀ قاتل یهودی که...
بر تن خستۀ تو گل می‌کرد
آنقدَر سرخی و کبودی که...

میله‌های کبود این زندان
شب آخر، شده عصای تو
زخم زنجیرها شده کاری
رفته از دست، ساق پای تو

پیکرت روی تکه‌ای تخته!
غربت تو چقدر دلگیر است
راوی روضه‌های بی‌کسی‌ات
ناله‌های کبود زنجیر است

شیعیان تو آمدند آن روز
پیکرت روی دست‌ها گم شد
آه اما غروب عاشورا
بدنی زیر دست و پا گم شد...

#یوسف_رحیمی

عجب فضائل عرشی، عجب کمالی داشت
چه قدر و منزلت و جلوه جلالی داشت

به پیش پرتو خورشید، تیر‌گی محو است
سپیده را چه غمی گر سیاه‌چالی داشت

کجاست گر که عبایی از او فقط باقی‌ست
میان شور مناجات خود چه حالی داشت

نگشت مانع پرواز او غل و زنجیر
برای سیر و سلوکش همیشه بالی داشت

چراغ خلوت او بود ذکر یا قدوس
که آن حقیقت روشن دل زلالی داشت

نبود غافل از اندیشۀ خداجویی
به قدر فرصت گل‌ها اگر مجالی داشت

به گردنی که نشد خم، به پیش ظلم و ستم
ز باغ سرخ شهادت عجب مدالی داشت

تمام زندگی او قیام بود و جهاد
چه روزهای عزیزی، چه ماه و سالی داشت

از آن دعا که به لب داشت در شب هجران
امید روشنی و مژدۀ وصالی داشت...

#سیدهاشم_وفایی

گر چه سوز همه از آتش هجران تو بود
رمز آزادی توحید به زندان تو بود

دوستان اشک فشانند به یاد تو همه
خنده‌زن خصم گر از دیدهٔ گریان تو بود

آه پنهان تو از محبس در بسته گذشت
که جهان را سخن از ناله و افغان تو بود

دامن خاک کجا روی نکوی تو کجا؟
ای که هر عرش‌نشین دست به دامان تو بود

تا گریبان افق با نفس صبح شکافت
مرغ شب آه کشان سر به گریبان تو بود

داد فرمان، ز چه بر قتل تو هارون در حبس؟
ای که آزادی، سر در خط فرمان تو بود

از چه در برق مناجات تو افلاک نسوخت؟
ای که سوز همه از سینهٔ سوزان تو بود

شب تاریک که هر خانه چراغی دارد
شعلهٔ آتش دل، شمع شبستان تو بود

تو که بر پیکر بی‌جان جهان جان بودی
از چه بر تختهٔ در، پیکر بی‌جان تو بود...

#غلامرضا_سازگار

شب تا سحر از عشق خدا می‌سوزی
ای شمع! چقدر بی‌صدا می‌سوزی
یک روز دلت هوایی معصومه‌ست
یک روز ز دوری رضا می‌سوزی

#عباس_شاه_زیدی

ای آفتاب حُسن به زیبائی‌ات سلام
وی آسمان فضل به دانائی‌ات سلام
در صبر شاخصی به شکیبائی‌ات سلام
تنها تو کاظمی که به تنهائی‌ات سلام

هرگه غضب به قلب رئوف تو یافت دست
از آب عفو آتش خشمت فرو نشست


ای صرف گشته عمر گران تو در نماز
دُرِّ خداست اشک روان تو در نماز
مطلوب ایزد است بیان تو در نماز
واجب بُود درود به جان تو در نماز

آن‌سان که نور عشق خدا در وجود توست
از صبح تا به ظهر، زمان سجود توست


تو عبد صالح و به کفَت قدرت خداست
هر ادعا ز قدرت و عزت تو را سزاست
هارون چگونه صاحب این دعوی خطاست
کی ابر هر کجا که بباری ز ملک ماست

قدرت از آن توست که بر ابر پیل‌وار
فرمان دهی و شیعۀ خود را کنی سوار...


ای کشتی نجات به دریای حادثات
دارند شیعیان به شما چشم التفات
لب‌تشنه‌ایم تشنۀ یک جرعۀ فرات
بر ما ببخش از کرم خویشتن برات

در آستان قدس رضا نور عین تو
دل پر زند به سوی تو و کاظمین تو


چون قلب مرده از دم تو جانم آرزوست
چون خاک تشنه، قطرۀ بارانم آرزوست
سر تا به پای دردم و درمانم  آرزوست
پا تا به سر نیازم و احسانم آرزوست

بر من ببخش آنچه کند جودت اقتضا
سوگند می‌دهم به جگرگوشه‌ات رضا

#سیدرضا_مؤید

خانه‌های آن کسانی می‌خورد در، بیشتر
که به سائل می‌دهند از هرچه بهتر بیشتر

عرض حاجت می‌کنم آن‌جا که صاحب‌خانه‌اش
پاسخ یک می‌دهد با ده برابر بیشتر

گاه‌گاهی که به درگاه کریمی می‌روم
راه می‌پویم نه با پا، بلکه با سر، بیشتر

زیر دِین چارده معصومم اما گردنم
زیر دِین حضرت موسَی‌بن‌جعفر بیشتر

گردنم در زیر دِین آن امامی هست که
داده در ایران ما طوبای او بر، بیشتر

آن امامی که «فداکِ» گفتنش رو به قم است
با سلامش می‌کند قم را معطر بیشتر

قم همان شهری که هم یک ماه دارد بر زمین
همچنین از آسمان دارد چل اختر بیشتر

قصد این بار قصیده از برادر گفتن است
ورنه می‌گفتم از این معصومه‌ خواهر بیشتر

من برایش مصرعی می‌گویم و رد می‌شوم
لطف باباهاست معمولاً به دختر بیشتر

عازم مشهد شدم تا با تو درد دل کنم
بودنم را می‌کنم این‌گونه باور بیشتر

مرقدت ضرب‌المثل‌های مرا تغییر داد
هرکه بامش بیش، برفش... نه! کبوتر، بیشتر

چار فصل مشهد از عطر گلاب آکنده است
این چنین یعنی سه فصل از شهر قمصر بیشتر

پیش تو شاه و گدا یکسان‌ترند از هر کجا
این حرم دیگر ندارد حرف کمتر، بیشتر

ای که راه انداختی امروز و فردای مرا!
چشم‌ بر راه تو هستم روز آخر بیشتر

از غلامان شما هم می‌شود دنیا گرفت
من نیازت دارم آقا روز محشر بیشتر

بر تمام اهل‌بیت خویش حسّاسی ولی
جان زهرا چون شنیدم که به مادر بیشتر...

بیشترهایی که گفتم از تو خیلی کمترند...

#حسین_رستمی

#محفل_شاعران_آیینی