شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

رازدار سِرّ مگو

شنبه, ۶ آبان ۱۳۹۶، ۰۹:۵۴ ق.ظ

چه خبر شد که راه بندان است
کوچه کوچه پر از غزلخوان است
همه انگشت‌ها به دندان است
ماه روی حسن نمایان است
سبز مثل بهار می‌آید

با فقیران نشسته روی حصیر
برکت می‌دهد به نان و پنیر
به نگاهش دل یتیم، اسیر
سفره پهن و چه فرق اینکه فقیر
از کدامین دیار می‌آید

مثل آیینه است آیینش
رمضان الکریم مسکینش
شمس از سکه‌های زرینش
سائل خنده‌های شیرینش 
به امید انار می‌آید...

دست شسته‌ست از زمانه خود
تکیه داده به نخل خانه خود
غرق در شور بی‌کرانه خود
دارد از خلوت شبانه خود
ماه شب‌زنده‌دار می‌آید

هرچه درهم تصدق سر او
فتنه برخاست پای منبر او
زرهش هست یکه سنگر او
تک و تنهاست گرچه، لشکر او
به نظر بی‌شمار می‌آید

صلح یا جنگ، حکم حکم خداست
دور تا دور او نفاق و ریاست
در خروش نبرد، مرد کجاست؟
لشکرش هاله سیاهی‌هاست
از میان غبار می‌آید

خون‌جگر از کلام بعضی‌ها
ناامید از مرام بعضی‌ها
زهر خورد از طعام بعضی‌ها
زخم خورد از سلام بعضی‌ها
همچنان بردبار می‌آید

زخم اگر بشکفد به جامه صلح
یا که خونین شود عمامه صلح
مصلحت هست در ادامه صلح
دارد از پای عهدنامه صلح
با شکوه و وقار می‌آید

سینه‌اش رازدار سر مگوست
دین دنیاپرست بند به موست
دوست لفظی شبیه لفظ عدوست
از قعودی که صبر ریشه اوست
چه قیامی به بار می‌آید

حرف حق مرده، حرف نان مانده
در گلو باز استخوان مانده
ولی آن روی داستان مانده
مردی از جنس آسمان مانده
که سرانجام کار می‌آید

#عباس_همتی

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • شنبه, ۶ آبان ۱۳۹۶، ۰۹:۵۴ ق.ظ
  • شعر هیأت

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی