شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

۸ مطلب با موضوع «شهدای کربلا :: حضرت قاسم علیه‌السلام» ثبت شده است

این گلِ تر ز چه باغی‌ست که لب خشکیده‌ست؟
نو شکفته‌ست و به هر غنچه لبش خندیده‌ست

روبرو همچو دو مصراع، دو ابرویش بین
شاه بیت است و حق از شعر حسن بگزیده‌ست

دید چون مشتری‌اش ماه شب چاردهم
«سیزده بار زمین دور قدش گردیده‌ست»

عازم بزم وصال است، و حسن نیست دریغ!
تا که در حُسن ببیند چه بساطی چیده‌ست

سیزده آیه فقط سورۀ عمرش دارد
نام اخلاص بر این سوره، وفا بخشیده‌ست

حسرتِ پاش به چشمان رکاب است هنوز
این نهالی‌ست که بر سرو، قدش بالیده‌ست

سینه شد مجمر و اسپند، ز دل، مادر ریخت
تا «قیامت قد» خود دید کفن پوشیده‌ست

گفت شرمنده احسان عمویم همه عمر
او که پیش از پسر خویش مرا بوسیده‌ست

تن چاکش به حرم برد عمو، عمه بگفت:
خشک آن دست که این لالۀ تر را چیده‌ست

#علی_انسانی
#دل_سنگ_آب_شد

ای ماه من که چشم و چراغ نبوتی
ریحانهٔ بهشتی باغ نبوتی

ای جلوه کرده حُسن تو چون گوهر از صدف
ای یادگار سبزترین گوهر شرف

ای آیه‌های حسن تو وَاللَّیل و وَالنَّهار
ای سرو سرفراز پس از سیزده بهار...

ای متّصل به وحی و نبوّت وجود تو
ماه شب چهاردهم در سجود تو

دُرِّ یتیم من، قدمی پیش‌تر بیا
یعنی به دیده‌بوسی من بیشتر بیا

گرد یتیمی از رخ تو پاک می‌کنم
لب را به بوسهٔ تو طربناک می‌کنم

ای نوبهار حُسن در آفاق معرفت
پیشانی تو مطلع اشراق معرفت...

ای نوجوانی تو، سرآغاز شورِ عشق
ای روشنای دیدهٔ موسای طورِ عشق

عشق و عقیده، آینهٔ روشن تو شد
تقوا و معرفت، زره و جوشن تو شد

ای پاگرفته سروِ قدت در کنار من
ای چون علی قرار دل بی‌قرار من


ای ماه من که از افق خیمه سر زدی
آتش به جان عشق، به مژگانِ تر زدی

وقتی صدای غربت اسلام شد بلند
مثل عقاب آمدی این‌جا و پر زدی

از لحظهٔ وداع من و اکبرم چقدر
با التماس بر در این خانه در زدی

تا من به یک اشاره دهم رخصت جهاد
خود را به آب و آتش از او بیشتر زدی

«اول بنا نبود بسوزند عاشقان»
اما تو خیمه در دل شور و شرر زدی

نخل بلند عاطفه! این التهاب چیست؟
این شوق پر گشودن مثل شهاب چیست؟

روح شتابناک تو غرق شهادت است
در هر نگاه نابِ تو برق شهادت است

با غیرت تو واهمهٔ ساز و برگ نیست
در روشن ضمیر تو پروای مرگ نیست

مرگ از حضور چشم تو پرهیز می‌کند
تیغ از ستیغ خشم تو پرهیز می‌کند

ای موج اشک و آه تو«اَحلی مِنَ العسل»
ای مرگ در نگاه تو «اَحلی مِنَ العسل»

مانند گیسوی تو که چین می‌خورد هنوز
شمشیر تو نوکش به زمین می‌خورد هنوز

اما چه می‌شود که دل از دست داده‌ای
در راه دوست آنچه تو را هست داده‌ای

شور جهاد در دل تو شعله‌ور شده‌ست
یعنی تمام هستی تو بال و پر شده‌ست

اشکم خیال بدرقه دارد، خدای را
آهسته‌تر که وقت دعای سفر شده‌ست

از اشک تو جواز شهادت طلوع کرد
از چهرهٔ تو صبح سعادت طلوع کرد

قربان ناز کردنت ای نازنین من
گوش تو آشناست به «هل من معین» من

شوق تو چون تلاوت قرآن شنیدنی‌ست
بالا بلند من، حرکات تو دیدنی‌ست

ای ابروی تو خورده ز غیرت به هم گره
ای قامت ظریف تو کوچک‌تر از زره

داری به جنگ اگرچه شتاب، ای عزیز من
پایت نمی‌رسد به رکاب، ای عزیز من

گلبرگ چهره در قدم من گذاشتی
کوه غمی به روی غم من گذاشتی

#محمدجواد_غفورزاده
#سلام_بر_حسین

از خیمه برون آمد و شد سوی سپاه
با قامت سرو و با رخی همچون ماه
ناگاه برآمد از دل دشمن و دوست:
«لا حول و لا قوّة الا بالله»

#سیدمحمد_خسرونژاد

بی‌زره رفت به میدان که بگوید حسن است
ترسی از تیر ندارد زرهش پیرهن است...

دست‌خطی حسنی داشت که ثابت می‌کرد
سیزده سال، به دنبال حسینی شدن است!

جان سر دست گرفت و به دل میدان برد
خواست با عشق بگوید که عمو، جانِ من است

ناگهان از همه سو نعره کشیدند که آی...
تیرها! پر بگشایید که او هم حسن است

نه فرات و نه زمین، هیچ کسی درک نکرد
راز این تشنه که آمادهٔ دریا شدن است...

#ایوب_پرندآور
#مرثیه_با_شکوه

هیچ موجى از شکست شوق من آگاه نیست
در کنار ساحلم امّا به دریا راه نیست

تا مپندارند با مرگم تو مى‌میرى بگو
این‌که می‌بینید فعل است و ظهور، الله نیست

در مسیر لا و الا خون عاشق مى‏دود
در دل معشوق مطلق راه هست و راه نیست

کاروان تشنه اشکت را نشانم داده است
منزل من چشم‌هاى توست، پلک چاه نیست

روى بر سمّ ستوران دادم و گفتم به خاک
در مقام جلوهٔ خورشید جاى ماه نیست

مى‌برى من را و پا را مى‏کشم روى زمین
در رکاب شوق حرف از قامت کوتاه نیست

صوت داود است جارى از فضاى سینه‏ام
در مسیرش استخوانى گاه هست و گاه نیست

مى‌زنیدم ضربه امّا من نمى‌ریزم فرو
کوه را هیچ التفاتى بر هجوم کاه نیست

#رضا_جعفری
#صبح_شبنم

پیراهنت از بهار عطرآگین‌تر
داغت ز تمام داغ‌ها سنگین‌تر
کام همه تلخ شد ز داغت امّا
در کام تو مرگ از عسل شیرین‌تر

#سعید_بیابانکی

در سرخی غروب نشسته سپیده‌‌ات
جان بر لبم ز عمر به پایان رسیده‌ات

آخر دل عموی تو را پاره پاره کرد
آوای ناله‌های بریده بریده‌ات

در بین این غبار به سوی تو آمدم
از روی ردّ خونِ به صحرا چکیده‏ات...

خون گریه می‌کنند چرا نعل اسب‌ها؟
سخت است روضهٔ تن د‏ر خون تپیده‌ات

بر بیت بیت پیکر تو خیره مانده‌ام
آه ای غزل! چگونه ببینم قصیده‌ات

باید که می‌شکفت گل زخم بر تنت
از بس خدا شبیه حسن آفریده‌ات

#سیدمحمدجواد_شرافت
#خاک_باران_خورده

این جوان کیست که گل صورت از او دزدیده‌ست؟
سیزده بار زمین دور قدش گردیده‌ست

رو به سرچشمهٔ زیبایی و دریای وفا
ماه از اوست که این‌گونه به خود بالیده‌ست

خاک پرسید که سرچشمهٔ این نور کجاست؟
عشق انگشت نشان داد که او تابیده‌ست

پیش او شور شهادت ز عسل شیرین‌تر
آسمان میوهٔ احساس ز چشمش چیده‌ست

گر چه هفتاد و دو لاله همه از ایل بهار
باغ سرسبزتر از او به جهان کی دیده‌ست؟...

#حیدر_منصوری
#خون_تو_پایان_نداشت