شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

۲۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «#میلاد_عرفان_پور» ثبت شده است

یک دختر و آرزوی لبخند که نیست
یک مرد پر از کوه دماوند که نیست
یک مادر گریان که به دختر می‌گفت:
بابای تو زنده است... هر چند که نیست

انشام دوباره بیست، بابای گلم!
موضوع: «کسی که نیست» بابای گلم!
دیشب زن همسایه به من گفت «یتیم»
معنای یتیم چیست؟ بابای گلم!

گفتی که پس از سجود برمی‌گردی
وقتی که صلاح بود برمی‌گردی
در نامه نوشتی که دلت تنگ شده
تا فکر کنم که زود برمی‌گردی!

در باد نشانه‌های بال و پر توست
بر گونه هنوز بوسۀ آخر توست
گفتند به من در آسمانی... بابا!
خورشید به خون نشسته شاید سر توست

اشک و تب و سوز بوی بابا دارد
اینجا شب و روز بوی بابا دارد
شاید که نرفته است، مادر به خدا
این چفیه هنوز بوی بابا دارد

#میلاد_عرفان_پور
#شهادت‌نامه

به این آتش برس! هیزم مهیا کن! مهیاتر!
گلستانیم ما در آتش نمرود، زیباتر

مهیا کن که ما از آتش شیطان نمی‌ترسیم
که در آغوش آتش می‌شود ققنوس ماناتر

خبر، از دود آه ما به دل‌ها می­‌رود مادام
تو با هر شعله نفرینی‌تری هر شعله رسواتر

تو مثل شعله­‌ها با نعره مستانه­‌ات دلخوش
و ما را ناله­‌ای مانده­‌ست از فریاد، گیرا­تر

دریغا پیرو بودا به کار زنده ­سوزاندن
دریغاتر از این غوغای خاموشی! دریغاتر!

شما را مردگانی هست - سر تا پای در آتش-
شما در زندگانی نیز می‌سوزید، پیداتر

بسوزانیدمان، خورشید محشر نیز در راه است
خدا، تنها خدا با ماست با مایی که تنهاتر

اغثنا یا غیاث المستغیثین! راه دشوار است
اگرچه نیست در رنج سفر، از ما شکیباتر

#میلاد_عرفان_پور
#میانمار

هنوز گرم مناجات و گریۀ عرفاتم
چقدر بوی شهادت گرفته است حیاتم

هنوز تشنه‌ام آری، قسم به اشک دمادم
دمی به چشمۀ زمزم، دمی کنار فراتم

در امتحان منا، شرمسار طفل حسینم
به لطف کُندی چاقو اگر دهند نجاتم

نفس نمانده برایم در این هوای مقدس
ولی به کوری اهل نفاق، در صلواتم

خبر دهید به شیطان، خیال خام نبندد
که من شهیدم و در رمی دائم جمراتم

خبر دهید به مردم لباس سوگ نپوشند
خبر دهید به مردم که عید بوده وفاتم

#میلاد_عرفان_پور

به سیل اشک می‌شوییم راه کارون‌ها را
هنوز از جبهه می‌آرند تابوت جوان‌ها را

امان از این‌چنین سوزی که در داغ عزیزان است
امان از این‌چنین داغی که می‌بُرّد امان‌ها را

به ما با چشم و ابرو گفته بودند از چنین روزی
دریغا دیر فهمیدیم آن خط و نشان‌ها را

به دنبال جوان خوش قد و بالای خود بودیم
غریبانه ولی بردیم با خود استخوان‌ها را

اگر دریا نمی‌گنجد به کوزه، با چه اعجازی
میان چفیه پیچیدند جسم پهلوان‌ها را؟

خبر دادند یوسف‌ها به کنعان باز می‌گردند
ندانستیم با تابوت می‌آرند آن‌ها را

به روی شانۀ لرزان مردم یک به یک رفتند
خدا از شانۀ مردم نگیرد این تکان‌ها را

#میلاد_عرفان_پور


ای هلالی که تماشای رخت دلخواه است
هله ای ماه! خدای من و تو الله است

روز عید است و قنوت است و دعای من و تو
اهل جود و جبروت است خدای من و تو...

و له الشکر که یک ماه مرا مهمان کرد
و له الحمد گناهان مرا پنهان کرد

بسته شد پنجرهٔ عرشی راز رمضان
الوداع ای سحر راز و نیاز رمضان

الوداع ای شب الغوث شب خَلِّصنا
شب قدری که نشد قدر بدانیم تو را

بزم قرآن به سر و بندگی درگاهش
لیلة القدر و نوای «بک یا اللهش»

دم گرفتیم شب گریه به آواز جلی
«بعلیٍ بعلیٍ بعلیٍ بعلی»

دم گرفتیم به ذکری ابدی و ازلی
«بحسین بن علیٍ بحسین بن علی»

سخت دلتنگ توایم ای مه کامل! رمضان!
ای که از همدمی‌ات نرم شد این دل، رمضان

الوداع ای که لبم را به عطش خوش کردی
در دلم شوق گنه بود تو خامُش کردی

تشنگی را تو چشاندی به من از روی کرم
تا ز یادم نرود تشنگی اهل حرم

یا رب ار هست مرا جرم نبخشیده هنوز
عیدی‌ام را بده و در گذر از آن امروز


کاش فیض سحر و روزه بماند با ما
نور این طاعت سی روزه بماند با ما

دل ببندیم به شیرینی امساک ای کاش
روزی ما نشود لقمهٔ ناپاک ای کاش

ای خوشا روزهٔ هر روزهٔ چشم و دل و کام
ای خوشا شیوهٔ پرهیز ز شبهه، ز حرام

نگذاریم که آید به سر سفره ما
لقمهٔ دوزخی «رشوه» و زَقّوم «ربا»

پی هر لقمه مبادا که دهان بگشاییم
ما که پروردهٔ نان و نمک مولاییم

کار و همت همهٔ رنگ و بوی این خاک است
عرق کارگران آبروی این خاک است

به عمل کار برآید به سخندانی نیست
پینهٔ دست کم از پینهٔ پیشانی نیست

کارگر، گرچه عرق، آب وضویش باشد
عرق شرم مبادا که به رویش باشد

آه از آن دست پر از پینه که حسرت بکشد
پدری کز زن و فرزند خجالت بکشد


ای نشسته صف اول! نکنی خود را گم
پی اقدام تو هستند هنوز این مردم

چند روزی تو مقامی به امانت داری
منصبت را نکند طعمهٔ خود پنداری

راه می‌جویی اگر، شیوهٔ مولاست دلیل
قصهٔ آهن تفتیده و دستان عقیل...

پلک بر هم مگذارید که فرصت رفته‌ست
پلک بر هم زدنی فرصت خدمت رفته‌ست

ما نه آنیم که آموختهٔ غرب شویم
پی هر وسوسه‌ای سوختهٔ غرب شویم

سیلی از کوخ‌نشین، کاخ‌نشین خواهد خورد
و زمین‌خوار سرانجام زمین خواهد خورد...


اگر از غرب رسد نسخه، خودش بیماری‌ست
قرص خواب است ولی چارهٔ ما بیداری‌ست

تا ابد تربیت از مهر ولی می‌گیریم
مشق از غیرت ابروی علی می‌گیریم

ما بر آنیم که در مکتب او دیده شویم
با علی اصغر و قاسم همه فهمیده شویم

تا ابد سستی تسلیم مبادا با ما
وحشت از حربهٔ تحریم مبادا با ما...

عهد با دزد سر گردنه بستیم ای دوست
بارها عهد شکست و نشکستیم ای دوست

هر چه می‌شد بَرَد از کیسهٔ ما بُرد که بُرد
«بُرد بُرد» این بُوَد آری همه را بُرد که بُرد

گفته بودند که دشمن به تجارت آمد
پیر ما گفت که البتّه به غارت آمد

خواب دیدند صَلاح از طرف بیگانه‌ست
به خود آییم نجات همه در این خانه‌ست

کارزار است، قدم قاطع و محکم بردار
سخن از صلح بگو، اسلحه را هم بردار!

راه ما راه حسین است و به خون روشن شد
تکیه بر تیغ زد آن دم که جهان دشمن شد

نه به دل راه بده واهمه از اخم عدو
نه دلت غنج رود باز به لبخندی از او

دل به لبخندش اگر باخته‌ای، باخته‌ای!
گر ز اخمش سپر انداخته‌ای باخته‌ای!

غم مخور، سست مشو، با صف اعدا بستیز
مژدهٔ «لا تهنوا» می‌رسد از جا برخیز

تا بدانند که هان لشکر احمد ماییم
رزمجویان و دلیران محمد ماییم

ذوالفقار علوی بود برون شد ز نیام
مرحبا، دست مریزاد، سپاه اسلام...

اینکه چون صاعقه آمد به سرت تکفیری
ذوالفقار است که از غرّش آن می‌میری...

نوش جان همه‌تان سیلی شش موشک ما
که صدایش برسد تا به ریاض و حیفا

این قدَر بمب نچسبان به کمر، ای نامرد!
صبر کن موشک ما منفجرت خواهد کرد

ای ابوجهل که در کشتن خود استادی
خر دجالی و افسار به صهیون دادی

ای سیه‌روی که از نفت سعود آمده‌ای
بچه‌ابلیس که از ناف یهود آمده‌ای

دشمن از ابلهی‌اش در طمع خام افتاد
تشت رسوایی‌اش اما ز سر بام افتاد...

رقص شمشیر چو در خیمهٔ دشمن برپاست
سپر انداختن و طعنه به شمشیر خطاست

آری آرامش ما مرد خطر می‌طلبد
صبح پیروزی ما خون جگر می‌طلبد

«می‌وزد از همه جا بوی گل یاس شهید
از کجا آمده‌اند این همه عباس شهید

ذوالجناح از نفس این‌بار نخواهد افتاد
علم از دست علمدار نخواهد افتاد»

در دفاع از حرم، آیینهٔ آن سقاییم
همچو عباس، علمدار ولایت ماییم

این زره پشت ندارد منگر برگردیم
تیغ در دست، به ره، منتظر ناوردیم

قدس ای قبلهٔ آغاز که پایان با توست
مهر باطل شدن فتنهٔ شیطان با توست

تو کلید همهٔ گمشدگی‌ها هستی
قدس ای قدس! تو آزادی دنیا هستی

منشینید به غم، شام بلا می‌گذرد
راه ما از سفر کرببلا می‌گذرد

شعر مشترک از:
#علی_محمد_مودب
#محمدمهدی_سیار
#میلاد_عرفان_پور
#رضا_وحیدزاده

گفتگوی ذوالفقار با حضرت مولا:
 
دل گرمی‌ام از دست‌های توست، دل گرمی‌ات از دست‌های من
دیگر زبان سرخ من بسته است، حرفی بزن ای مقتدای من!

آری زیادی بودم از اول، این را خودم هم خوب می‌دانم
وقتی تو عدل کاملی، دیگر، جایی نمی‌ماند برای من

یادت می‌آید؟ روزهای جنگ، ما دستمان در دست یکدیگر
من زخم می‌خوردم به جای تو، تو زخم می‌خوردی به جای من

تقویم‌ها یاد غدیرت را، از ذهن دنیا پاک می‌کردند
ای وای بر من...وای بر من...وای، بیرون نمی‌آمد صدای من

یک روز ما هم‌رزم هم بودیم، امروز ما هم‌درد هم هستیم
فرق دوتای تو سخن دارد، از حکمت فرق دوتای من!

تو رستگار لحظه‌هایی سرخ، من سوگوار لحظه‌هایی که...
دل گرمی‌ام از دست‌هایت بود، دل گرمی‌ات از دست‌های من

#میلاد_عرفان_پور
#فصل_شهادت

با دشمن خویشیم شب و روز به جنگ
او با دم تیغ آمده، ما با دل تنگ
ما رود مذابیم، بگویید به تیغ
ما شیشۀ عطریم، بگویید به سنگ

#میلاد_عرفان_پور

چشم همه چشمه‌های جوشان به خداست
باران، اثر نگاه دهقان به خداست
گل‌ها همه آیه‌های قرآن هستند
ایمان به بهار، عین ایمان به خداست

#میلاد_عرفان_پور
 

چنان‌ که دست گدایی شبانه می‌لرزد
دلم برای تو با هر بهانه می‌لرزد...

چه رفته است به دیوار و در که تا امروز
به نام تو در و دیوار خانه می‌لرزد

چه دیده در که پیاپی به سینه می‌کوبد؟
چه کرده شعله که با هر زبانه می‌لرزد؟

هنوز از آن‌چه گذشته است بر در و دیوار
به خانه چند دل کودکانه می‌لرزد

دگر نشان مزار تو را نخواهم خواست
که در جواب، زمین و زمانه می‌لرزد

ز من شکیب مجو، کوه صبر اگر باشم
همین که نام تو آرند شانه می‌لرزد

#میلاد_عرفان_پور

طلوع ناگهان‌ها، زیر آوار
غروب قهرمان‌ها، زیر آوار
کماکان می‌تپد با عشق مردم
دل آتشنشان‌ها زیر آوار

#میلاد_عرفان_پور