شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

۱۴ مطلب با موضوع «بانوان اهل بیت عصمت و طهارت :: حضرت خدیجه علیهاالسلام» ثبت شده است

ای رسول خدای را همدم!
در حریم رسالتش مَحرم

اولین زن تویی که قامت بست
در نماز پیمبر خاتم

شوهرت کیست؟ بهتر از عیسی
دخترت کیست؟ برتر از مریم

دامنت جای زهرة الزّهرا
که بود نور نیّر اعظم...

بد ز تیغ علی و ثروت تو
که شد این گونه کاخ دین، محکم

یار احمد شدی که تا نشود
یک سر موی، از سر او کم

زخم پاهای سنگ خوردۀ او
یافت از دست لطف تو، مرحم

عاشق بردباری‌ات همه جا
شاهد جان‌فشانی‌ات همه دم

سر بلند از شهامت تو صفا
اشک ریز از مصائبت زمزم

به علی و محمّد و زهرا
اشفعی یا خدیجةالکبری


خیمۀ عشق را عمود تویی
صفت مهر را نُمود تویی

در کنار تمامی رحمت
مظهری بر تمام جود تویی...

اولین زن که از زبان رسول
سخن وحی را شنود تویی

اولین زن که با رسول خدا
به رکوع آمد و سجود تویی

با سلام پیمبری به رُخش
اولین کس که در گشود تویی

آن‌که با جبرئیل در هر وحی
آمدش از خدا درود تویی...

آن‌که در خانه بود و یک دم هم
غافل از رهبرش نبود تویی

باغبانی که شد گل یاسش
بین دیوار و در کبود تویی

به علی و محمّد و زهرا
اشفعی یا خدیجةالکبری


ای خریدار جان پیغمبر
همسر مهربان پیغمبر

احترامی نداشت چون تو کسی
در میان زنان پیغمبر

در حیات و ممات تو نفتاد
نام تو از زبان پیغمبر...

ای چراغ همیشۀ تاریخ!
در صف دودمان پیغمبر

به وجود تو افتخار کند
همه جا خاندان پیغمبر

هستی خویش را فدا کردی
در ره آرمان پیغمبر

سر زد از مشرق گریبانت
کوثر جاودان پیغمبر

تا نهم بار دیگر، ای مادر!
جبهه بر آستان پیغمبر

به علی و محمّد و زهرا
اشفعی یا خدیجةالکبری

#سیدرضا_مؤید
#سرچشمه_کوثر

فخر من نزد عرب این بود دختر داشتم
آیت من بود و در گهواره کوثر داشتم

هر چه عالم فخر دارد نزد من یک ارزن است
من زنی هستم که در خانه پیمبر داشتم

روزهایم شب نمی‌شد چشم او تا باز بود
سایه‌ی خورشید را همواره بر سر داشتم

عاشق این مرد بودن معجزه لازم نداشت
چشم‌هایش را از اول نیز باور داشتم

راه‌های آسمان را از زبان همسرم
مثل آواز پر جبریل از بر داشتم

آیه‌ها تکرار او بودند و عمری بر لبم
با طنین نام او قند مکرر داشتم

چشم بر من دوخت در شعب ابی‌طالب گریست
ناگهان یک آسمان در خود کبوتر داشتم

جان خود را بر سر این عشق دادم عاقبت
هدیه می‌دادم اگر صد جان دیگر داشتم

#مهدی_مردانی

میان غربت دستان مکّه سر بر کرد
مُحمّد عربى، مکّه را منوّر کرد

پس از گذشت چهل سال آن امین خدا
شروع امر رسالت به حکم داور کرد

به‏ گوش هوش چو کس، آیه‌‏اى‏ از او بشنید
خداى را به تمام وجود باور کرد

یتیم مکّه گر از مال، بهره‌‏مند نبود
خدا محمد را با خدیجه همسر کرد

عفاف و پاکى آن بى‌نظیر مادر دهر
دل رسول خداوند را مسخّر کرد

شگفت واقعه‌‏اى بود این نکو پیوند
خداى عشق مه و مهر را برابر کرد

خدیجه‌‏اى که در او نور فاطمه تابید
همو که آمدنش خاک را معطّر کرد

بدان که آمدن فاطمه عنایت بود
که بر تمام جهان کردگار اکبر کرد

خدا به پاس گذشتى که در ره دین داشت‏
خدیجه را به زنان قریش سرور کرد

چه رنج‌ها که به جانش خرید بهر خدا
چه خدمتى که به دین آن بلند اختر کرد

تمام هستى خود را به پاى احمد ریخت‏
خدا براى خدیجه چنین مقدّر کرد

اگر که مهر محمّد نبود در دل او
چگونه آن همه اندوه و درد را سر کرد

به سوى حق شد و سر در نقاب خاک کشید
دل رسول خدا را بسى مکدّر کرد

همان عبا که پیمبر در آن تهجّد داشت‏
خدیجه موقع لبّیک دوست در بر کرد

درود و رحمت خاصان، «خروش»، بر او باد!
که هر چه داشت فدا در ره پیمبر کرد

#عباس_شاه_زیدی
#سرچشمه_کوثر

ای بر تو سلام آمده از داور هستی
بگذشته در آئین نبی از سر هستی
دل داده و دل برده ز پیغمبر هستی
زیبد که بخوانند تو را مادر هستی

الحق که خدا، هستی خود را به تو داده
ام الّنجبا، فاطمه زهرا به تو داده

اسلام ز اموال تو سرمایه گرفته
دین در کنف عزّت تو سایه گرفته
توحید ز اخلاص تو پیرایه گرفته
اخلاص ز حُسن عملت پایه گرفته

همّت سر تسلیم به دیوار تو سوده
پیش از تو زنی لب به شهادت نگشوده

تو در دل سختی به پیمبر گرویدی
هر بار بلا را به سر دوش کشیدی
بر یاری اسلام به هر سوی دویدی
بس زخم زبان‌ها که ز کفّار شنیدی

ای قامت مردان جهان خم به سجودت
ای تکیه‌گه ختم رسل نخل وجودت

ای مکّه ز خاک قدمت خلد مخلّد
ای عصمت معبود و امید دل احمد
اسلام به پا خواست و گردید مؤید
از ثروت تو، تیغ علی، خُلق محمّد

تا حشر خلایق که خدا را بپرستند
مرهون فداکاری و ایثار تو هستند...

تنها نشدی همسر و دلدار محمّد
در سخت‌ترین روز شدی یار محمّد
در شدت غم گشتی غمخوار محمّد
پیوسته دلت بود گرفتار محمّد

در پیش رویش گشت وجودت سپر سنگ
باشد که کنی در ره او چهره ز خون رنگ

آن‌روز که افتاد خزان در چمن تو
پر زد به جنان طوطی روح از بدن تو
تا بوی گل احمدی آید ز تن تو
شد جامه‌ی پیغمبر اکرم کفن تو

با مرگ تو آغاز شد ای عصمت سرمد
بی‌مادری فاطمه، تنهائی احمد

بردار سر از خاک و ببین همسر خود را
بنگر هدف سنگ سر شوهر خود را
بازآ و ببین اشک فشان دختر خود را
برگیر به بر دختر بی‌مادر خود را

بی روی تو گردون به نظر تیره چو دود است
برخیز که بی‌مادری فاطمه زود است

برخیز که بر ختم رسل فخر زمانه
خانه شده غمخانه، ای بانوی خانه
بر گیسوی زهرا که زند بعد تو شانه؟
بی‌تو شده از هر مژه‌اش سیل روانه

پیغمبر اکرم ز غمت زار بگرید
خون است دل فاطمه مگذار بگرید

ای جامه‌ی احمد کفنت بر بدن پاک
کن بهر حسینت به جنان جامه ز غم پاک
تو بر سر دست نبی و او به سر خاک
سر تا به قدم چون گل پرپر شده صد چاک

«میثم» ز غم نور دو عین تو بگوید
تا صبح قیامت ز حسین تو بگوید

#غلامرضا_سازگار
#نخل_میثم

تو را می‌خواست تا در همسرانش بهترین باشی
برای خاتمِ پیغمبری نقش نگین باشی

خدایت انتخابت کرد تا ای مادر هستی
برای چشمه‌ی کوثر، بهشتی در زمین باشی

خدا هرشب برایت می‌فرستد تهنیت‌هایی
که در تنهایی‌ات هم‌صحبت روح‌الامین باشی

تو در اسلام و در ایمان و در عشق اولین بودی
زنی مثل تو دیگر نیست، یعنی آخرین باشی

برای طعنه‌ی کفار در اوج نداری‌ها
تو باید پاسخ دندان‌شکن در آستین باشی

تو از معروفِ تجاری ولی در شعب بیماری
فداکار آنچنان بودی، وفادار اینچنین باشی

علی تنها علی باید امیرالمؤمنین باشد
و تنها تو سزاواری که ام‌المؤمنین باشی

#محمد_مهدی_خانمحمدی

در روزگاران غریبی، آشنا بودى
تنها تو با قرآن ناطق هم‌صدا بودی

هر شب کنار خانه با یعقوب چشمانت
چشم انتظار یوسف غار حرا بودی

آیات کوثر روی دامان تو نازل شد
چون آیه تطهیر بودی، إنمابودی

وقتی امین مکه را مردم رها کردند
تنها امان جان ختم‌الانبیا بودی

با عشق با لبخند با احساس با اشکت
بر جای زخم سنگباران‌ها دوا بودی

مادربزرگ بی‌کفن‌ها لحظه‌ی آخر
جای کفن دنبال یک تکه عبا بودی

شعب ابی‌طالب کجا و طف کجا بانو
ای کاش تو همراه زینب، کربلا بودی...

#فاطمه_بیرامی

فخر من نزد عرب این بود دختر داشتم
آیت من بود و در گهواره کوثر داشتم

هر چه عالم فخر دارد نزد من یک ارزن است
من زنی هستم که در خانه پیمبر داشتم

روزهایم شب نمی‌شد چشم او تا باز بود
سایه‌ی خورشید را همواره بر سر داشتم

عاشق این مرد بودن معجزه لازم نداشت
چشم‌هایش را از اول نیز باور داشتم

راه‌های آسمان را از زبان همسرم
مثل آواز پر جبریل از بر داشتم

آیه‌ها تکرار او بودند و عمری بر لبم
با طنین نام او قند مکرر داشتم

چشم بر من دوخت در شعب ابی‌طالب گریست
ناگهان یک آسمان در خود کبوتر داشتم

جان خود را بر سر این عشق دادم عاقبت
هدیه می‌دادم اگر صد جان دیگر داشتم

#مهدی_مردانی


خدا قسمت کند با عشق عمری همسفر بودن
شریک روزهای سخت و شب‏های خطر بودن

به هم می‏ریزی آداب قدیم بی‏قراری را
شروع عاشقی کردن، کمی بی‏تاب‏تر بودن

بزرگت می‏کند قلبی که سمت عشق چرخاندی
کنار آفتابی زنده باید شعله‏ور بودن

اگر از کوچه‏ها زخم زبان می‏خورد پیغمبر
زنانه، خط به خط آموختی رسم سپر بودن

وزیدی در بیابان‏های داغ فقر و تنهایی
و تا منزل به منزل از محمد باخبر بودن

نشان دادی به دنیا زن برای مرد خود این است:
کنار یک نفر ماندن، برای یک نفر بودن

به شمشیر علی می‏نازد و سرمایه‏ات، احمد
به کوهی تکیه دادن، زیر سقفی پرثمر بودن

نفیسه! آب و جارو کن، صدای پای خوشبختی‌ست
بس است آهی نشسته روی لب، چشمی به در بودن

خدا پل می‏زند با یک سلام از آسمان تا تو
چه چیزی بهتر از این که دمی زیر نظر بودن

بیا چشم و چراغ خانۀ پیغمبر ما باش
بیا لبخند شو بر اخم‏های خون‏جگر بودن

خدا دست تو را با دست پیغمبر عجین کرده
نوشته در خط پیشانی تو: بال و پر بودن

تو پشت عشق را خالی نکردی، حق تو این است
کنار شانۀ مردی خدایی همسفر بودن

#سعیده_ثابتی_رضویان

گاه تنها یک نفر هم یار دین باشد بس است
یک نفر بانوى سرشار از یقین باشد، بس است

مال و ثروت -هرچه هم باشد- فداى راه دوست
هم‌نشین رحمةٌللعالمین باشد بس است

در نگاه شوم مردم بدترین باشد، ولى
در دل پیغمبر خود بهترین باشد بس است

دیگران هم، همسر پیغمبرند اما فقط
مادر زهرا که «أمّ المؤمنین» باشد بس است

دخترش زهرا کجا و دختران این و آن ؟!
حاصل عمرش اگر تنها همین باشد بس است

دختر او مادرى کرده براى شیعیان
مادرى مثل خدیجه در زمین باشد بس است


ما کجا و مدح او گفتن؟ معاذالله... نه
نام ما تنها «گداى خوشه‌چین» باشد بس است

واژه هاى گنگ و بى‌معنا چه مى‌فهمند از او؟
انتهاى شعر باید نقطه چین باشد... بس است

#محمد_میرزایی_بازرگانی

در بین ملائک از تو نام آورده‌ست
نام از تو شکوه ناتمام آورده‌ست
هر بار که آمده‌ست از سوی خدا
جبریل، به محضرت سلام آورده‌ست

#یوسف_رحیمی