شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

۱۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «#مهدی_جهاندار» ثبت شده است


این محبّت آسمانی است یا زمینی است؟
این کشش فقط خیالی است یا یقینی است؟

این که می‌کِشد مرا به سوی تو چه جذبه‌ای‌ست؟
حال و روز عاشقان همیشه اینچنینی است

تاول شکفته زیر پای زائر تو را
بوسه می‌زنم که موسم ستاره‌چینی است

کاش تاولی به پای زائر تو می‌شدم
تا نوازشم کنی که اوج نازنینی است

از نجف پیاده سوی کربلا روان شدن
مثل اشک‌های الغدیری امینی است

کربلا چه قرن‌ها بر او گذشته و هنوز
از معلمان مهربان درس دینی است!

از کلاس عقل تا کلاس آخر جنون
سطری از کتاب إن قَطعتُموا یمینی است

عشق عشق عشق عشق عشق عشق عشق عشق
این صدای پای زائران اربعینی است

#مهدی_جهاندار


ای آفتاب! ماه شبستان کیستی؟
چادرنشینِ ظهر بیابان کیستی؟

دلواپس لبان ترک‌خوردهٔ که‌ای؟
چشم انتظار ساقیِ عطشان کیستی؟

امشب خراب یک دو نماز نشسته‌ای
فردا شب از خرابه‌نشینان کیستی؟

وقت وداعِ ساحل و دریا حکایتی‌ست
آرامش تلاطم طوفان کیستی؟

عالم تمام بی‌سر و سامان زینبند
جان حسین! بی‌سر و سامان کیستی؟

#مهدی_جهاندار
#مرثیه_با_شکوه

یوسف، ای گمشده در بی‌سروسامانی‌ها!
این غزل‌خوانی‌ها، معرکه‌گردانی‌ها

 سر بازار شلوغ است،‌ تو تنها ماندی
همه جمع‌اند، چه شهری، چه بیابانی‌ها
 
چیزی از سورۀ یوسف به عزیزی نرسید
بس که در حق تو کردند مسلمانی‌ها

همه در دست، ترنجی و از این می‌رنجی
که به نام تو گرفتند چه مهمانی‌ها...

«این چه شمعی‌ست که عالم همه پروانۀ اوست؟»
این چه پروانه که کرده‌ست پرافشانی‌ها؟

یوسف گمشده! دنبالۀ این قصه کجاست؟
بشنو از نی که غریب‌اند نیستانی‌ها

بوی پیراهن خونین کسی می‌آید
این خبر را برسانید به کنعانی‌ها

#مهدی_جهاندار
#عشق_سوزان_است

یوسف، ای گمشده در بی‌سروسامانی‌ها!
این غزل‌خوانی‌ها، معرکه‌گردانی‌ها

 سر بازار شلوغ است،‌ تو تنها ماندی
همه جمعند، چه شهری، چه بیابانی‌ها
 
چیزی از سورۀ یوسف به عزیزی نرسید
بس که در حق تو کردند مسلمانی‌ها

همه در دست، ترنجی و از این می‌رنجی
که به نام تو گرفتند چه مهمانی‌ها...

«این چه شمعی‌ست که عالم همه پروانۀ اوست؟»
این چه پروانه که کرده‌ست پرافشانی‌ها؟

یوسف گمشده! دنبالۀ این قصه کجاست؟
بشنو از نی که غریبند نیستانی‌ها

بوی پیراهن خونین کسی می‌آید
این خبر را برسانید به کنعانی‌ها

#مهدی_جهاندار
#عشق_سوزان_است

گل شمّه‌ای از آیۀ تطهیر تو باشد
گر آینه در آینه تکثیر تو باشد
 
خود کیستی ای سورۀ کوثر که حسینت
تا کرب‌وبلا رفت که تفسیر تو باشد
 
بر سفرۀ نان و نمکت دست علی هم
برداشت نمک را که نمک‌گیر تو باشد...
 
در آب به تصویر کسی زل زده عباس
عشقش فقط این است که تصویر تو باشد
 
ای دست پر از پینه ز چرخاندن دستاس
عالم همه در گردش تقدیر تو باشد
 
در خوابِ شهیدان جهان یکّه‌سواری‌ست
کی می‌رسد از راه که تعبیر تو باشد

#مهدی_جهاندار

فتنه شاید روزگاری اهل ایمان بوده باشد
آه این ابلیس شاید روزی انسان بوده باشد

فتنه شاید در لباس میش، گرگی تیز دندان
در لباسی تازه شاید فتنه چوپان بوده باشد

فتنه شاید کنج پستوی کسی، لای کتابی؛
فتنه لازم نیست حتماً در خیابان بوده باشد

فتنه شاید در صف صفِین می‌جنگیده روزی
فتنه شاید در زمان شاه، زندان بوده باشد!

فتنه شاید با امام از کودکی همسایه بوده
یا که در طیّاره‌ی پاریس-تهران بوده باشد...

فتنه شاید اینکه دارد شعر می‌خواند برایت؛
وا مصیبت! فتنه شاید از رفیقان بوده باشد

ذرّه‌ای بر دامن اسلام ننشیند غباری
نامسلمانی اگر همنام سلمان بوده باشد

دوره‌ی فتنه است آری، می‌شناسد فتنه‌ها را
آنکه در این کربلا عبّاسِ دوران بوده باشد

فتنه خشک و تر نمی‌داند خدایا وقت رفتن
کاشکی دستم به دامان شهیدان بوده باشد

#مهدی_جهاندار

درختان در آتش، خیابان در آتش
خبر ترسناک است: میدان در آتش

خبر تلخ و سنگین، خبر سرد و غمگین
قدیمی‌ترین برج تهران در آتش

عجب روزگاری‌ست، انسان هراسان
عجب روزگاری‌ست، انسان در آتش

عجب روزگاری، عجب شام تاری
مسلمان در آوار و سلمان در آتش

چه رسم بدی، کاسبان در تماشا
دلیران و آتش‌نشانان در آتش

کسی از شهیدان سراغی بگیرد
همانان که رفتند خندان در آتش

سیاووش و پروانه، ققنوس و ساقی
از این دست مستان فراوان در آتش

چه شد عشق‌بازی، چه شد تک‌نوازی
خرابات ویران، نیستان در آتش

چه طوفان بی‌رحم و سوزان و سختی
الهی بسوزد زمستان در آتش

خدایا برای تو کاری ندارد
گلستان به پا کن، گلستان در آتش

#مهدی_جهاندار

نعره‌زنان ایستاد بر سر میدان شهر
رِند خیابان عشق، شیخ شهیدان شهر

حیله و ترفند را، مکر و زد و بند را
کیست که رسوا کند در بِده بِستان شهر!

شیخ شبی با چراغ آمد و پیدا نکرد
گفت کجا گم شدی ایّها الانسان شهر

زاهد خلوت‌نشین دوش به میخانه شد
از سر پیمان برفت بر سر پیمان شهر

این‌همه نیرنگ چیست؟ قصّۀ امروز نیست
دوش به ما گفته بود پیر جماران شهر...

غیرت اگر گل کند، زین برِ دُلدُل  کند،
بر سرِ نی کی رود قاری قرآن شهر

«سلسلۀ موی دوست حلقۀ دام بلاست
هر که در این حلقه نیست» نیست مسلمان شهر

شیردلان بعد از این از تو حکایت کنند
از تو روایت کنند تعزیه‌خوانان شهر

#مهدی_جهاندار


با توام ای دشت بی‌پایان سوار ما چه شد
یکه تاز جاده‌های انتظار ما چه شد

آشنای «لا فتی الا علی» اینجا کجاست؟
صاحب «لا سیف الا ذوالفقار» ما چه شد؟

چارده قرن است، چل منزل عطش پیموده‌ایم
التیام زخم‌های بی‌شمار ما چه شد؟

چشم یوسف انتظاران را کسی بینا نکرد
روشنای دیده‌ی امّیدوار ما چه شد؟

ذوالجناحا! عصر ما چون عصر عاشورا مباد
دشت را گشتی بزن، بنگر سوار ما چه شد؟

باز ای موعود! بی‌تو جمعه‌ای دیگر گذشت
کُشت مارا بی‌قراری! پس قرار ما چه شد؟

می‌نشینم تا ظهور سرخ مردی سبزپوش
آن زمان دیگر نمی‌پرسم بهار ما چه شد؟

#مهدی_جهاندار

به کودکان و زنان احترام می‌فرمود
به احترام فقیران قیام می‌فرمود

سلام نام همه انبیاست؛ او می‌گفت
سپس اشاره به دارالسلام می‌فرمود

کسی که در پی خورشید نیست از ما نیست
سحر می‌آمد و این را مدام می‌فرمود

کجا حرام خدا را حلال می‌دانست
کجا حلال خدا را حرام می‌فرمود

اگر که دست به پهلو گرفته‌ای می‌دید
به اشک و آه و دعا التیام می‌فرمود

"خوشا به حال کسانی که راست‌گویانند"
امام صادق علیه‌السلام می‌فرمود

#مهدی_جهاندار