شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

۹ مطلب با موضوع «شهدای کربلا :: حضرت مسلم علیه‌السلام» ثبت شده است

همیشه تا که بُوَد بر لب مَلَک تهلیل
هماره تا که بشر راست ذکر ربّ جلیل

درود باد به اوّل شهید راه حسین
سلام باد به اوّل قتیل نسل خلیل

مؤیّد پسر فاطمه، معلّم عشق
محرّم آور ذی الحّجه، مسلم بن عقیل

امیر کشور دل، نایب امام حسین
که سیدالشّهدا می‌کند از او تجلیل

به خط عشق و وفا و شهادت و ایثار
پیام اوست طریق و قیام اوست دلیل

ز اوج طبع «ریاضی» به مدح او بیتی
نزول یافت به طبعم چو آیۀ تنزیل

چه شعر نغز و لطیفی، سزد که از این بیت
شود دو مصرع ترجیع‌بند من تکمیل

«سلام خالق منان سلام جبرائیل
سلام شاه شهیدان به مسلم بن عقیل»


زهی به مسلم و ایمان و عشق و ایثارش
که چشم دوخته عیسی به چوبۀ دارش

دو دست بسته به بازار کوفه می‌بینم
هزار یوسف مصری اسیر بازارش

اگر چه در دل شب سر نهاد بر دیوار
بُوَد تمامی خلقت به ظِلِّ دیوارش

دمی گریست برای حسین دیدۀ او
که سیدالشهدا خنده زد به رخسارش

کسی که طاعت او طوع گردن ملک است
کنار کوچه، شب تیره، طوعه شد یارش

ز سیّدالشّهدا لحظه‌ای نشد غافل
گواه من شب تاریک و چشم بیدارش

نه بر محمّد خود داشت غم نه ابراهیم
نه بیم داشت ز فردا و آخر کارش

هماره دیدۀ او می‌گریست بر زینب
که می‌زنند در این شهر، سنگ بسیارش

خدا کند که به دامان مسجد کوفه
گلاب اشک فشانم به پای زوّارش

«سلام خالق منان سلام جبرائیل
سلام شاه شهیدان به مسلم بن عقیل»


گلوی تشنه چو جا بر فراز بام گرفت
به زیر تیغ ز دست رسول، جام گرفت

سلام داد، ولی ظهر روز عاشورا
ز سیّدالشّهدا پاسخ سلام گرفت

هنوز واقعۀ کربلا نیامده بود
که او اجازۀ جانبازی از امام گرفت

شهادت شهدای قیام عاشورا
ز خون مسلم از آغاز انسجام گرفت

درود ما به قیام حسینی‌اش بادا
که نسل خون و شرف درس از این قیام گرفت

«سلام خالق منان سلام جبرائیل
سلام شاه شهیدان به مسلم بن عقیل»


سفیر کوفه که یک آسمان جلالت داشت
ندانم از چه به صورت غبار غربت داشت

به کوفه وارث یک کربلا مصیبت بود
کسی که در دل خود یک جهان محبّت داشت

درون خانۀ هانی نکشت دشمن را
ز بس وفا و جوانمردی و مروّت داشت

نهان ز مردم کوفه لبش به هم می‌خورد
در آن سیاهی شب با حسین صحبت داشت

قسم به حال خوش آخرین نماز شبش
نماز با او، او با نماز الفت داشت

میان آن همه دشمن گریست بهر حسین
به اشک او قسم، او گریۀ ولایت داشت

کنار تربت او می‌شنید گوش دلم
دو مصرعی که به حق یک جهان ملاحت داشت

«سلام خالق منان سلام جبرائیل
سلام شاه شهیدان به مسلم بن عقیل»


چو خواست تر شود از آب، کام عطشانش
برون ز دُرج دهان ریخت دُرّ دندانش

سخن ز حنجر خشک حسین می‌گوید
دهان غرق به خون و گلوی عطشانش

پس از گذشت زمان‌ها به گوش جان همه
رسد ز خانه طوعه صدای قرآنش

روا نبود که با دست کفر کشته شود
کسی که ثانی عباس بود ایمانش

قسم به فاطمه هرگز نمی‌رود نومید
کسی که دست توسل زند به دامانش

«سلام خالق منان سلام جبرائیل
سلام شاه شهیدان به مسلم بن عقیل»


قسم به آن شب و آن رازهای پنهانی
قسم به چشم تو هنگام اشک افشانی 

قسم به همت و ایثار و غیرت طوعه
قسم به عزم تو و رادمردی هانی

قسم به خون گلوی دو ماه پارۀ تو
به اشک نیمه شب آن دو طفل زندانی

تو روی بام و دو طفلت کنار شط فرات
غریب‌تر ز شهیدان شدید قربانی

بریدن سر مهمان و دعوی اسلام
هزار مرتبه نفرین بر این مسلمانی

چه می‌شود که به قبر تو و دو فرزندت
کنم به اشک دو چشمم گلاب افشانی

هماره تا که سخن بر لب است «میثم» را
به این دو مصرع زیبا کند ثناخوانی

«سلام خالق منان سلام جبرائیل
سلام شاه شهیدان به مسلم بن عقیل»

#غلامرضا_سازگار

شانه‌های زخمی‌اش را هیچ‌کس باور نداشت
بار غربت را کسی از روی دوشش برنداشت

در نگاهش کوفه‌کوفه غربت و دلواپسی
عابر دلخسته جز تنهایی‌اش یاور نداشت

بام‌های خانه‌های مردم بیعت‌فروش
وقت استقبال از او جز سنگ و خاکستر نداشت

می‌چکید از مشک‌هاشان جرعه‌جرعه تشنگی
نخل‌هاشان میوه‌ای جز نیزه و خنجر نداشت

سنگ‌ها کی در پی شَقّ القمر بودند؟ آه
نسبتی نزدیک اگر این ماه با حیدر نداشت

روی گلگون و لب پر خون و چشمان کبود
سرگذشتی بین نامردان از این بهتر نداشت

سر سپردن در مسیر سربلندی سیره‌اش
جز شهادت آرزوی دیگری در سر نداشت

#یوسف_رحیمی
#حسن_یوسف

سلام ما به حسین و سفیر عطشانش
که در اطاعت جانان، گذشت از جانش

به آن غریب‌ترین سربه‌دار وادی عشق
به «مسلم بن عقیل» و دو نور چشمانش

به عزم شب شکن و همّت علی‌وارش
به صبر و قوّت قلب و شکوهِ ایمانش...

میان معرکه، چون کوه محکم و نستوه
ستاده در بَرِ اهریمنان به کف جانش

تمام شهر پر از دشمن است و می‌بارد
نفاق و فتنه ز بارو و بام و ایوانش

در آستان مُحرّم، به خاک و خون غلتید
منای کوفه ببینید و عید قربانش

طلایه‌دار بزرگ قیام عاشورا
فدای نهضت سرخِ حسین شد، جانش

#حسین_شمسایی
#این_حسین_کیست

پیغمبر درد بود و هم‌درد نداشت
از کوفه به‌جز خاطره‌ای سرد نداشت
می‌گفت: خدایا که بگوید به حسین
این شهر هزارکوچه، یک مرد نداشت

#محمدعلی_جوشایی

طلوع کرده شفق در نگاه شعله‌ورت
اسیر چشم تو باران، نسیم دربدرت

تو از کدام لبِ تشنه قصه می‌خوانی؟
که رودهای جهان گشته‌اند همسفرت

چه بر تو رفت در آن لحظه‌ای که فهمیدی
از آب و رنگ خیانت پُر است دور و برت...

چه داغ‌ها که دلت را پر از شرر کردند
چه زخم‌های عمیقی که مانده بر جگرت

نه آسمان که شبی بی‌ستاره و تاریک
که تکه ابر سیاهی‌ست در نگاه ترت

تو را چنان که تویی هیچ‌کس نخواهد بود
اگر جدا شود از تن هزار بار سرت

#شیرین_خسروی
#یک_کاروان_دل

تنها نه کسی تو را هماورد نبود
یک مردِ نبرد، یار و همدرد نبود
آن شب که زنی کرد حمایت از تو
در کوفه به حقّ حق که یک مرد نبود

#احد_ده_بزرگی

با اینکه روزی داشتی کاشانه در این شهر
اینجا نیا،دیگر نداری خانه در این شهر...

یادم می‌آید تا کجاها کیسه‌ای نان را
می‌برد آن شب‌ها علی بر شانه در این شهر

وقتی تمام مردمانش عاقل‌اند ای عشق!
پیدا نخواهی کرد یک دیوانه در این شهر

آواره، گشتم کوچه‌ها را یک یک اما نیست
جز طوعه هرگز قامتی مردانه در این شهر

هر کس که روزی نامهٔ یاری برایت داد
شد نیزه‌دار لشکر بیگانه در این شهر

دورت بگردم! بادهای شام آوردند
انگار با خود قحطی پروانه در این شهر

این نامه از مسلم به دستت می‌رسد اما
کشتند او را ناجوانمردانه در این شهر

#اعظم_سعادتمند

کارش میان معرکه بالا گرفته بود
‏شمشیر را به شیوهٔ مولا گرفته بود

تنها میان مردم بیعت‌فروش شهر
‏انبوه کینه دور و برش را گرفته بود

دلواپس غریبیِ امروز خود نبود
‏اما دلش به خاطر فردا گرفته بود

دیدی که از ارادت دیرینهٔ حسین
‏یک کوفه زخم در بدنش جا گرفته بود

با سنگ، پای بیعت او مهر می‌زدند
‏باور نکرد... از همه امضا گرفته بود

این شهر خواب بود و ندانست قدر او
‏هر شب برای مردمش اِحیا گرفته بود

جرمش چه بود؟ نسبت نزدیک با علی
‏آن شعله‌ها برای همین پا گرفته بود

#محمد_ارجمند
#مرثیه_با_شکوه

سلامِ ایزد منان، سلامِ جبرائیل
سلامِ شاه شهیدان به مسلم بن عقیل

به آن نیابت عظمای سیدالشهدا
به آن جلال خدایی، به آن جمال جمیل

شهید عشق که سر در منای دوست نهاد
به پیش پای خلیل خدا، چو اسماعیل...


سلام بر تو که دارد زیارت حرمت
ثواب گفتن تسبیح و خواندن تهلیل

هوای گلشن مهرت، نسیم پاک بهشت
شرار آتش قهرت، حجارهٔ سجیل

تو بر حقی و مرام تو حق، امام تو حق
به آیه آیهٔ قرآن، به مصحف و انجیل

ببین دنائت دنیا که از تو بیعت خواست
کسی که پیش جلال تو، بنده‌ای‌ست ذلیل

محیط کوفه تو را کوچک است و روح بزرگ
از آن به بام شدی کشته، ای سلیل خلیل!

فراز بام سلام امام دادی و داد،
میان لجه‌ای از خون جواب، شاه قتیل

به پای دوست فکندی سر از بلندی بام
که نقدِ جان، برِ جانان بوَد متاع قلیل


شروع نهضت خونین کربلا ز تو شد
به نطق زینب کبری، به شام شد تکمیل

#سیدمحمدعلی_ریاضی_یزدی
 #دیوان_ریاضی_یزدی