شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

۱۱ مطلب با موضوع «سایر موضوعات :: وحدت اسلامی» ثبت شده است

با احترام به قلم توانا، بیان روشن و زبان محکم صاحب کتاب #الغدیر که واژه واژه و سطر سطر، حقیقت محض را فریاد کشید و این شعر کمترین تاثیری است که مطالعه این سند حقانیت امیرالمؤمنین علیه‌السلام در من به جای گذاشت.


نشست یک دو سه خطّی مرا نصیحت کرد
مرا چو دوست به راه درست دعوت کرد

خطوط چهرۀ او گرد درد داشت ولی
به خاطر دل سختم چه نرم، صحبت کرد

«سیاه کرده شب شبهه روزگار تو را»
 زبان گشود و ز رسم زمان شکایت کرد

زبان گشود، زبانی چو اشک دیده، روان
 غم حقیقت یک رود را روایت کرد

بیان روشن و فریاد محکمش آن شب
برایم از افق دید او حکایت کرد


هم او که پنجرۀ آفتاب را وا کرد
که نور در دل تاریک من اقامت کرد

همان امیر مدارا همان امیر مرام
همان امیر که بر نفس خود حکومت کرد

که می‌شناخت امیری که از عمارت خود
فقط به وصلۀ پیراهنی قناعت کرد؟

لباس خوف و خطر را جز او که می‌پوشید
شبی که از شب آن شهر، ماه هجرت کرد

میان معرکه، ایمان تیز شمشیرش
دمی، مجسمۀ کفر را دو قسمت کرد
 
چقدر زیستنی ساده را ستایش کرد
چقدر حیله و ترفند را مذمت کرد
 
نگاه کرد به دنیا به دیدۀ موری
که لانه ساختن او را دچار زحمت کرد

زمین چگونه نبالد به خود زمانی که
شکوه دست خدا در زمین زراعت کرد

و کاش... من بودم جای دستۀ بیلی
که پینه پینۀ آن دست را زیارت کرد

ستاره‌بارترین صبح خلقت دنیا
چه شد که با شب تنهای چاه خلوت کرد
 
مداد باطل تاریخ هم پشیمان است
از این که در حق این طایفه خیانت کرد

از این که پنجۀ آتش به نور سیلی زد
از این که چوبۀ در نیز هتک حرمت کرد

بنای آخرتش را ولی خراب نکرد
علی که پشت به دنیای مست قدرت کرد

نبرد دست به شمشیر اختلاف، علی
که خون تازۀ اسلام را ضمانت کرد
 
که دیده است که با ضرب و زور سازش کرد
که گفته است که با دست کفر بیعت کرد؟

در آن تلاطم طوفان فتنه و تردید
ستون صبر، چنان کوه استقامت کرد

کجاست منبر نفرین و مذهب نفرت
و آن که بین نمازش به عشق لعنت کرد
 
کجاست تا که ببیند مرام می‌ماند
مرا مرام علی شیعۀ محبت کرد


کتاب زندگی‌اش را ورق ورق خواندم
خیال خستۀ من را چقدر راحت کرد
 
شبیه شک شده بودم کلاف سردرگم
شبی چراغ کتابی مرا هدایت کرد

#جعفر_عباسی

دل اگر تنگ و جان اگر خسته‌ست
گاه گاهی اگر پریشانیم
روبرو صخره‌ای اگر باشد
یک به یک موج‌های طوفانیم

دین ما دین آب و آیینه‌ست
بی‌قرار امیر آدینه‌ست
داغ‌هایی به روی این سینه‌ست
گاه اگر مثل ابر گریانیم

گاه مهر نبی نشانهٔ ماست
گاه گاهی شکوه شمشیرش
«فاتقوا الله یا اولی الباب»
ما همیشه مرید قرآنیم

«و یدالله فوق ایدیهم»
عشق یعنی عبادتی بی‌مرز
عقل اگر ماه و عشق اگر ابر است
ما پریشان وقت بارانیم

لحظه‌های دفاع از ایمان
لحظه‌های شکوه اسلام است
پای دشمن اگر وسط باشد
بی‌گمان رهسپار میدانیم

هر کجای جهان اگر باشیم
راه ما راه عشق و همراهی‌ست
یوسف عاشقیم و در همه حال
چشم در راه خاک کنعانیم

نیست باکی اگر که درگیری‌ست
دشمن ما اگر که تکفیری‌ست
جنگشان از سر شکم سیری‌ست
ما در این رزمگاه می‌مانیم

یک جهان مانده در شجاعت ما
وحدت ماست رمز عزت ما
شیعی و سنی‌اند دوشادوش
دست در دست هم مسلمانیم

#ناصر_کسایی

پایان یکی‌ست، پنجرهٔ آسمان یکی‌ست
خورشید بین این همه رنگین‌کمان یکی‌ست

ما دست داده‌ایم به هم، چشممان به اوج...
ما را به سمت دست خدا نردبان یکی‌ست

هم مَسلکیم، قامتمان پیش حق دو تاست
تا روز حشر، قبلهٔ ایمانمان یکی‌ست

هنگام هم‌کلامی معشوق، بین ما
در سجده و رکوع و تشهد، زبان یکی‌ست

پیرانمان نصیحتمان کرده‌اند و ما
آموختیم عاقبت داستان یکی‌ست:

تکبیرگو به کشتن تکفیر می‌رویم
سنگر یکی‌ست، دشمن این دودمان یکی‌ست

قرآن سپرده است به ما: «لا تَفَرَّقُوا»
منشور عشقبازی ما در جهان یکی‌ست

دریا برای ماست، نترسیم از مسیر
پایان رودهای مداوم روان یکی‌ست

#حسن_اسحاقی

زخم من کهنه زخم تو تازه
زخمی پنجه‌های بی‌رحمیم
بین ما وجه مشترک کم نیست
حرف هم را چه خوب می‌فهمیم

گر چه این روزها تن اسلام
زخمی از تیغ مارقین دارد
متحد می‌شویم و می‌بینند
خشم ما آه آتشین دارد

باز خورشید عشق می‌تابد
این دعا...نه...یقین قلب من است
صلح و آزادی و غرور و شرف
همه در سایه‌ی یکی شدن است

صبح آن روز را تصور کن
که جهان زیر چتر قدرت ماست
شرق تا غرب هم‌صدا... همدل
این همان وعده و قرار خداست

صبح آن روز را تصور کن
که فلسطین دوباره آزاد است
دل فرزندهای شام و عراق
فارغ از رنج و مرثیه، شاد است...

این شعار و خیال باطل نیست
بغض یک امت است...می‌دانی؟
امت واحده‌ست غایت ما
با دلی قرص و عزم طوفانی

نقشه‌ی راهمان بصیرت ماست
تکیه‌گاه همیم، پس غم نیست
قبله، قرآن، پیامبر، دین، اسم
بین ما وجه مشترک کم نیست

خواب شوم نفاق را باید
دل بیدارمان به هم بزند
سرنوشت تمام دنیا را
یکدلی‌هایمان رقم بزند

شب ما رنگ فجر خواهد داشت
پیشتازان جاده‌ی سحریم
آخر قصه‌ی من و تو یکی‌ست
هر دو در انتظار یک نفریم

#محمدجواد_الهی_پور

می‌آید از کوه حرا پایین
کام جهان را می‌کند شیرین

«قِیلَ ادْخُلِ الْجَنَّة»! مسلمانان!
گل داده باغ سوره یاسین

در موسمش پیوند خواهد خورد
دست ربیع و دست فروردین

گل‌های باغ او نمی‌ترسند
از بادهای هرزهٔ دیرین

شد «مختلف، الوانها»؛ اما 
«یُسْقَى بِمَاءٍ وَاحِد» ای گلچین

نفرین و لعنی هم اگر باشد
بر آن‌که آفت زد به ما، نفرین!

این باغ، باغ وحدت و مهر است
ای گل کنار باغبان بنشین

بنشین و بذر دوستی بنشان
«چیزی به جز حب است آیا دین؟»

«المؤمنون اخوةٌ»، آری
این است اسلام محمد، این

گل می‌دهد یک جمعه باغ ما
در مسجد الاقصی، بگو آمین

#زهرا_بشری_موحد

گردباد است که سنجیده جلو می‌آید
به پراکندن جمع من و تو می‌آید

ناقص‌الخلقه‌تر از پیش به ما می‌تازد
دیو تشویش، کم و بیش به ما می‌تازد

غل و زنجیر به کف، در نخ این منطقه است
با صد افسون و دغل در صدد تفرقه است

گردباد است و به هر حال جلو می‌آید
به پراکندن جمع من و تو می‌آید

جمعمان جمع نخواهد شد اگر پا نشویم
وقت تنگ است بیا از هم منها نشویم

چاره‌ای نیست به جز بر صفِ خود افزودن
ضرب در هم به توان ابدیّت بودن

بی‌نهایت شدن و یکدل و یکرنگ شدن
با اشارات خداوند هماهنگ شدن

چاره این است که در آینهٔ وحدت «هو»
دل ببندیم به تصویر خوشِ «و اعتصموا...»

پچ پچی پشت سر ماست همه گوش کنید
نقشه ای شوم مهیاست همه گوش کنید

تیک تاک همهٔ عقربه‌ها تند شده
در عوض حرکت ما کُندتر از کُند شده

ما که آمیزه‌‌ای از صدق و صفاییم، چرا؟
ما که دلباختهٔ نور خداییم، چرا؟

ما که توفیق کبوتر شدن از او داریم
و در اندیشهٔ پرواز، رهاییم، چرا؟

در جهانی که مناجات به یغما رفته
ما که شاداب‌ترین شور و نواییم، چرا؟

ما که از بدر و اُحد این همه راه آمده‌ایم
ما که مدیون تمام شهداییم، چرا؟

پچ پچی پشت سر ماست همه گوش کنید
نقشه‌ای شوم مهیاست همه گوش کنید

نبض دنیای کنونی متلاطم شده است
رگِ دستان ممالک، متورم شده است

غزّه می‌لرزد و در آتش تب می‌سوزد
در تب فسفری غیظ و غضب می‌سوزد

استخوانی‌ست و یک پوست نازک بر آن
کیست آیا بکشد دست تبرکّ بر آن؟

خار در پای دمشق است و تنش خونین است
باز می‌غرّد؛ اما دهنش خونین است

سرفهٔ قاهره از لختهٔ خون جگر است
سینهٔ شهر از این حادثه‌ها شعله‌ور است

پلک کابل چقدر خسته و سنگین شده است
طالب فتنه در آن مدّعی دین شده است

گودی چشم عراق عرب آغشته به دود
چشم و ابروی سیاهش، چه کبود است کبود!

از خود این‌قدر چرا زخم زبان می‌شنویم
این همه حرف، علیه خودمان می‌شنویم

هر کجا حرف و حدیثی‌ست علیه خودمان
با برانگیختگی؛ با هیجان می‌شنویم

حرفی از همدلی و صلح و صفا هم باشد
باز با گوش پُر و بغض گران می‌شنویم

ما اگر گوش به آوای خداوند دهیم
تا ابد صوت اذان، صوت اذان می‌شنویم

همّت مختصری باشد اگر در دلمان
بوی بهبود ز اوضاع جهان می‌شنویم

بین ما شکر خدا، نسخهٔ پرهیزی هست
فرصت تکیه به آیاتِ دل انگیزی هست

این کتاب است که بین من و تو واسطه است
و همین معجزه جذاب‌ترین رابطه است

بین ما آی برادر! پل پیوندی هست
شیشهٔ عطر دل انگیز خداوندی هست

می‌توانیم هر آیینه قوی‌تر باشیم
شرط اول قدم آن که نبوی‌تر باشیم

#سیدمهدی_موسوی

شبیه آینه هستیم در برابر هم
که نیستیم خوش از چهرهٔ مکدر هم

دو هموطن که یکی نیست رأی‌مان اما
نمی‌کنیم خیانت به خاک کشور هم

بیا مرور کنیم این مسیر را از نو
نمی‌رسیم اگر آخرش به آخر هم

من و تو جنگ اُحد را کنار هم بودیم
چرا سلاح بگیریم رو به سنگر هم؟

مگر که جان نسپردیم روی یک دامن؟
مگر نماز نخواندیم رو به پیکر هم؟

تمام تکفیری‌ها امیدشان این است
که ما نباشیم این روزها برادر هم

من و تو جزء سپاه پیامبر هستیم
دریغ اگر یک مو کم کنیم از سر هم

#محمدحسین_ملکیان

بگو به باد بپوشد لباسِ نامه‌بَران را
به گوشِ قُدس رسانَد سلامِ همسفران را

بگوید این همه، آماده اند تا چو شهیدان
کنند سویِ تو هموار، راهِ رهگذران را

به جوش آمده امروز، خونِ هرچه مسلمان
فرا گرفته طنینِ اذان، کران به کران را

نسیمِ وحدت و بیداری از اشارتِ قرآن
فرارسیده و هشیار کرده بی‌خبران را

کسی که چشمِ دلَش وا شود به عزّتِ ایمان
چگونه حمل کند بارِ ذلّتِ دگران را

صراطِ نور که ذاتش نَه شرقی است و نَه غربی
بشارتی‌ست به خورشید، منطقِ طَیَران را

خوشا شهادت و آزادگی به شرطِ رسیدن
برای حُسنِ خِتام، این دو روزه‌ی گذران را...

#محمدجواد_شاهمرادی

دست مرا گرفت شبیه برادری
گفتم سلام، گفت سلام معطری

در مسجدالحرام نشستیم پیش هم
نزدیک صحن دلشدگان، پای منبری

قرآن کنار پنجره‌ها بود و می‌وزید
بوی گل محمدی از پشت هر دری

وقتی شدیم هم‌نفس و گرم گفت‌وگو
پر می‌کشید شعر به آغوش دفتری

در چشم او روایت و سنت چراغ راه
در چشم من ولایت ماه منوری

از روزهای اول هجرت کمی بگو
وقتی که می‌وزید شمیم پیمبری

آری پیمبر آن که به صوت بلند گفت:
غیر از علی برادر من نیست دیگری

انصار آمدند کنار مهاجرین
خود را گره زدند به تقدیر بهتری

اینان مهاجرند، ولی ارث می‌برند
از سفره می‌خورند طعام برابری

آن روزها پیمبر ما مهربانترین
از مهر و ماه پشت سرش بود لشکری

از روزگار صلح حدیبیه هم بگو
از نامه‌ای که بسته به پای کبوتری...

از فتح مکه با گل لبخند هم بگو
این گونه فتح راه ندارد به باوری

چشمش به کعبه خیره شد و گفت والسلام
وقت اذان شنیده شد الله اکبری...

#علی_اصغر_شیری
#شعر_وحدت_اسلامی

«معاشران گره از زلف یار وا نکنید»
حریم وحدت دل را ز هم جدا نکنید

به حکم «وَاعتَصِموا» مو به مو ببافیدش
به‌روی شانه پراکنده‌اش رها نکنید

«شبی خوش است» ولی وقت قصه خواندن نیست
به خواب غفلت اگر چشم مبتلا نکنید

به تیغ تفرقه ما را هلاک کرد رقیب
چو دوستید طهارت به خون ما نکنید

نماز عشق به محراب ابروی یار است
در این طریق به هر قبله اقتدا نکنید

به پای خویش نیفتید خودپرستی را
به سجده‌ای هُبل نفس را خدا نکنید

خدا یکی‌ست، محمد یکی‌ست، عشق یکی‌ست
یکی شوید و پراکندگی بنا نکنید

یکی شوید، نه چون دانه‌های یک تسبیح
به استخاره تن از یکدگر سوا نکنید

یکی شوید چنان قطره‌های در دل رود
که تن به غیر خروشیدن آشنا نکنید

اگر که مست می وحدتید بسم الله
وگر هنوز خمارید ادعا نکنید

«حضور مجلس انس است و دوستان جمعند»
به روی غیر در بزم عشق وا نکنید

#مهدی_مردانی