شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

۱۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «#میثم_مؤمنی_نژاد» ثبت شده است

خورشید طلوع کرده از لبخندش
نور است و هزار رشته در پیوندش
دیدند در آسمان دستان رسول
دست علی است و یازده فرزندش


در آینه مهر و مه، شکوفایی کرد
دستان علی، بلند بالایی کرد
آن روز خداوند، خودش از مردم
با سوره «مائده» پذیرایی کرد


جبریل مکرر این صلا را سر داد
بلغ، بلغ... ندا به پیغمبر داد
فرمان خداست: بر سر دست بگیر
آن دست که در رکوع انگشتر داد


بتخانه شرک را شکستی ای دست
بر خندق جهل، راه بستی ای دست
هر جا که نشان «فوق ایدیهم» بود
معنای «ید الله» تو هستی ای دست


در سجده شکر آفتاب افتاده
جای قدم ابوتراب افتاده
عمری‌ست که از حلاوت نام علی
حتی دهن کویر آب افتاده


آن روز که خم، به دست دو دریا رفت
فردوس به خاک‌بوسی صحرا رفت
فر یاد فلک به «اِکفِیانی» برخواست
تا دست محمد و علی بالا رفت


«والعصر» که آیه آیه آن به علی
می‌خورد قسم، به دین به قرآن به علی
«اِنسانَ لَفی خُسر» بود دشمن او
باید که بیاوریم «ایمان» به علی


سرچشمه روشن حیات است غدیر
عطر ملکوت صلوات است غدیر
گرچه به بلندای شکوهش نرسیم
کوتاه‌ترین، راه نجات است غدیر


چون صبح الست، عهد دیرینه گرفت
قرآن مجسم، به روی سینه گرفت
فرمود: علی از من و، من از علی‌ام
آیینه به روی دست آیینه گرفت

#میثم_مؤمنی_نژاد

دنیا، ز ستاره، سبحه گر بردارد
حاشا که فضائل تو را بشمارد
ایمان تو را، ندید دشمن، زیرا
«کافر، همه را به کیش خود پندارد»

#میثم_مؤمنی_نژاد

گرفته بوی شهادت شب وفاتش را
بیا مرور کن ای اشک خاطراتش را

مورخان بنوشتند با سرشک یتیم
هجوم درد به سرتاسر حیاتش را

سه‌سال شعب ابی‌طالب و شکنجه و بعد
چقدر مرگ خدیجه فسرد ذاتش را

چه سنگ‌ها که بر آیینهٔ وجودش خورد
چه طعنه‌ها که ابوجهل زد صفاتش را

برای غارت جانش قریش خنجر بست
ولی خدای علی خواسته نجاتش را

دلش چو ماه شکست و دو نیم شد اما
ندید سبزیِ باران معجزاتش را

حرا شروع رسالت، غدیر خم پایان
ادا نمود تمامیِ واجباتش را

و بعد غیر علی هر که رفت در محراب
شنید نعرهٔ لا تقربوا الصلاتش را

#میثم_مؤمنی_نژاد

دنیای بی ‌نگاه تو تاریک و مبهم است
بی‌تو تمام زندگی ما جهنم است!

ای آفتاب سیصد و چندین قمر! بگو
تا جنگ بدر دیگرتان چند تا کم است؟

نور تو خامُشیِ همه اعتراض‌هاست
این راز سجده‌های ملائک به آدم است

با پنجه‌های ظلم  به روی گلوی عدل
دیگر بهار آمدن تو مسلّم است

صبح طلوع جمعه دلم آفتابی است
اما  غروب مثل غروبِ محرّم است!

#میثم_مؤمنی_نژاد

سجادهٔ اشک تو به هر جا باز است
صد جاده به سمت آسمان‌ها باز است
چشمان تو هر روز، پر از عاشوراست
چون پنجره‌ای که رو به دریا باز است

#میثم_مؤمنی_نژاد

آیینه‌اش از غبارها تار نبود
بر لوح دلش به غیر دلدار نبود
بر دار زبان او بریدند ولی
از گفتن عشق دست بردار نبود

#میثم_مؤمنی_نژاد

چون نخل، در ایستادگی، خفتن توست
دل مشتری شیوه‌ی دُرّ سفتن توست
هر چند رطب‌های تو شیرین باشد
شیرین‌تر از آن علی علی گفتن توست

#میثم_مؤمنی_نژاد

ای بانویی که زنده شد عصمت ز نام تو
پیک خداست حامل عرض سلام تو

ای  آفتاب لم‌یزلی همنشینتان
ای کوثر بهشت نبی هم‌کلام تو

بیت‌الحرام معتکف مسجد شماست
غار حراست چله‌نشین طعام تو

پیراهن رسول کفن شد که گل کند
تا روز حشر عطر نبی در مشام تو

ای سید زنان بهشتی که می‌گریست
چشمان سید الشهدا* در مقام تو

سال عزاست چون تو به پرواز می‌رسی
ای مطلع غم همه حُسن ختام تو

تا بر فراز مأذنه‌ها نام مصطفاست
«ثبت است بر جریده‌ی عالم دوام تو»

#میثم_مؤمنی_نژاد

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* مقصود شاعر حضرت حمزه علیه‌السلام است که تا قبل از شهادت امام حسین علیه‌السلام از ایشان با وصف «سیدالشهدا» یاد می‌کردند.

گمان مدار که نام تو بردن عادت ماست
نسیم یاد تو در هر سحر عبادت ماست

زمین به زیر قدم‌های تو سر افراز است
سلامت تو، به جان همه، سلامت ماست

اگر که، عمر جهان هم تمام گردد باز 
ندارد آنچه تمامی همین ارادت ماست

کنار خانه‌ی چون تو کریم بی‌منت
دری دگر بزنم... باعث خجالت ماست

چو طفل اشک دگر راستگو نمی‌بینم
بیا بپرس که این شاهد صداقت ماست

قسم به ضامن آهو که زائران توایم
ظهور طلعت تو بهترین زیارت ماست

قسم به ساقی لب تشنه‌ای که دستانش
به دست مادر تو ضامن شفاعت ماست

در اولین شب جمعه مرا به همراهت
ببر به کربُبلایی که عین جنت ماست

ببر به کربُبلا و بخوان که یا جداه
هنوز داغ لب تشنه‌ات مصیبت ماست

#میثم_مؤمنی_نژاد

آه ای سحر طلوع کن از شام تار من
بگذار پا به دیده‌ی شب‌زنده‌دار من

شرمنده از گناهم و شرمنده‌تر که بود
وقت گناه دیده‌ی تو اشکبار من

از ما هزار حاجت غیر از ظهور هست
ای آرزوی گمشده در روزگار من

گفتم بیا...تو آمدی و... من نیامدم
گفتم کجایی... آه... تو بودی کنار من

تو ناظری به حالم و من تا ببینمت
دستی بکش به آینه‌ی پر غبار من

#میثم_مؤمنی_نژاد