شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

۱۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «#مجید_تال» ثبت شده است

از آنچه در دو جهان هست بیشتر دارد
فقط خداست که از کار او خبر دارد

یکی برای علی ماند و آن یکی همه بود
اگر چه لشکر دشمن چهل نفر دارد

عقیق سرخ از آتش نداشت واهمه‌ای
کسی که کفو علی می‌شود جگر دارد

کمر به یاری تنهایی علی بسته
میان کوچه اگر دست بر کمر دارد

سر علی به سلامت چه باک از این سردرد
محبت ولی‌الله درد سر دارد

کسی که شهر سر سفرهٔ قنوتش بود
چگونه دست به نفرین قوم بردارد؟!

صدا زد: «اشهد ان علی ولی‌الله»
ولی دریغ که این شهر، گوشِ کر دارد...

کنیز بیت علی خاک را طلا می‌کرد
سقیفه را بنگر فکر سیم و زر دارد

اگرچه باغ فدک نعمت فراوان داشت
ولی ولایت او بیشتر ثمر دارد

گرفت راه زنی را به کوچه راهزنی
در آن محله که بسیار رهگذر دارد

بگو به دشمن مولا، مرام ما این نیست
زمان جنگ بیاید اگر هنر دارد...

بگو به شعله: چه وقت دخیل بستن بود؟
هنوز چادر او کار با بشر دارد...

دهان تیغ دودم را عجیب می‌بندد
وصیتی که علی از پیامبر دارد

فدای محسن شش ماهه‌اش که زد فریاد
سپر ندارد اگر مادرم پسر دارد

به شعله سوخت پر و بال مادر، اما نه
حسین هست، حسن هست، بال و پر دارد

اگر خمیده علی، از نماز آیات است
در آسمان غمش هاله بر قمر دارد

شبانه گشت به دست ستاره‌ها تشییع
که ماه، الفت دیرینه با سحر دارد

میان شعله دعایش ظهور مهدی بود
که آه سوختگان بیشتر اثر دارد

#مجید_تال

ﺗﺎ ﮐﯽ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺍﺯ ﺩﻭﺭ ﺳﻼ‌ﻣﯽ ﺑﺮﺳﺎﻧﻢ
ﺍﺯ ﺗﻮ ﺧﺒﺮﯼ ﻧﯿﺴﺖ ﺑﺮﺍﺩﺭ، ﻧﮕﺮﺍﻧﻢ
جان بی‌تو به لب آمده‌، ﺍﯼ ﭘﺎﺭهٔ ﺟﺎﻧﻢ
دلگیرم از این شهر و روا نیست بمانم

ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﺑﻪ ﯾﻌﻘﻮﺏ ﺍﮔﺮ ﺟﺎﻣﻪ ﺭﺳﯿﺪﻩ
ﺣﺎﻻ‌ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺍﺯ ﺳﻮﯼ ﺭﺿﺎ ﻧﺎﻣﻪ ﺭﺳﯿﺪﻩ...
 
ﺍﯼ ﮐﺎﺵ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺗﻮ ﺧﺒﺮﯼ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻢ
ﺩﺭ ﺁﺗﺶ ﻋﺸﻖ ﺗﻮ ﭘﺮﯼ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻢ
ﺑﺎﯾﺪ ﺑﻪ ﺧﺮﺍﺳﺎﻥ ﺳﻔﺮﯼ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻢ
ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺑﻪ ﻗﻢ ﻫﻢ ﻧﻈﺮﯼ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻢ

ﺑﺎ ﺧﺎﻃﺮ ﺁﺳﻮﺩﻩ ﺑﻤﺎﻥ ﭼﺸﻢ ﺑﻪ ﺭﺍﻫﻢ
ﯾﮏ ﻗﺎﻓﻠﻪ ﻣﺤﺮﻡ به خدا ﻫﺴﺖ ﺳﭙﺎﻫﻢ!
 
ﺍﯾﻦ ﺟﺎﺩّﻩ‌ﻫﺎ ﭼﺸﻢ ﺑﻪ ﺭﺍﻩ ﻗﺪﻡ ﻣﺎﺳﺖ
ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﻧﺮﺳﺪ ﻗﺎﻓﻠﻪ ﺗﺎ ﻃﻮﺱ، ﻏﻢ ﻣﺎﺳﺖ
ﺍﻧﮕﺎﺭ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺧﺎﮎ ﻋﺮﺍﻕ ﻋﺠﻢ ﻣﺎﺳﺖ
ﺣﺎﻻ‌ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻗﻮﻝ ﭘﺪﺭﻡ، ﻗﻢ ﺣﺮﻡ ﻣﺎﺳﺖ...

حاشا ﮐﻪ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﮐﻨﻢ ﺩﻟﺒﺮ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ
ﺑﺎﯾﺪ ﮐﻪ ﺑﺴﺎﺯﻡ ﺣﺮﻡ ﻣﺎﺩﺭ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ
 
ﺑﺎﯾﺪ ﻧﺮﺳﯿﺪﻥ ﺑﻪ ﺭﺿﺎ ﺭﺍ ﺑﭙﺬﯾﺮﻡ
ﺣﺎﻻ‌ ﺑﻪ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺑﺮﺳﻢ ﯾﺎ ﮐﻪ ﺑﻤﯿﺮﻡ
ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﭘﺮﯾﺸﺎﻧﻢ ﻭ ﺑﯿﻤﺎﺭ ﻭ ﺍﺳﯿﺮﻡ
ﺧﻮﺏ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺣﺠﺮهٔ ﺧﻮﺩ ﺭﻭﺿﻪ ﺑﮕﯿﺮﻡ

ﺑﺎ ﯾﺎﺩ ﻏﻢ ﻓﺎﻃﻤﻪ ﻫﻖ ﻫﻖ ﺑﻨﻮﯾﺴﻢ
ﺑﺮ ﺣﺎشیهٔ ﺑﺮﮒ ﺷﻘﺎﯾﻖ ﺑﻨﻮﯾﺴﻢ:
 
ﺑﺎ ﮔﺮیهٔ ﻣﻦ ﻫﯿﭻ ﮐﺴﯽ ﮐﺎﺭ ﻧﺪﺍﺭﺩ
ﻗﻢ ﮐﺎﺭ ﺑﻪ ﻣﻬﻤﺎﻥ ﻋﺰﺍﺩﺍﺭ ﻧﺪﺍﺭﺩ
ﺩﺭ ﮐﻮﭼﻪ ﺩﺭﯼ ﻫﺴﺖ ﮐﻪ ﻣﺴﻤﺎﺭ ﻧﺪﺍﺭﺩ
ﻣﻌﺼﻮمهٔ تو ﺩﺳﺖ ﺑﻪ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﻧﺪﺍﺭﺩ

نامحرم اگر هست در این کوچه غمی نیست
اینجا زدن فاطمه‌ها حرف کمی نیست
 
ﺑﯿﻦ ﻧﻈﺮ ﺁﻥ ﻫﻤﻪ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﻓﺮﻕ ﺍﺳﺖ
ﺑﯿﻦ ﻫﻤﻪ ﺩﺭ ﭘﺸﺖ ﺩﺭ ﻭ ﻫﻤﻬﻤﻪ ﻓﺮﻕ ﺍﺳﺖ
ﺑﯿﻦ ﺍﺛﺮ ﻫﻠﻬﻠﻪ ﺑﺎ ﺯﻣﺰﻣﻪ ﻓﺮﻕ ﺍﺳﺖ
ﻣﺎﺑﯿﻦ ﻏﻢ ﻓﺎﻃﻤﻪ ﺑﺎ ﻓﺎﻃﻤﻪ ﻓﺮﻕ ﺍﺳﺖ

از مردم نامرد در اینجا اثری نیست
در شهر قم از ضربه سیلی خبری نیست

#مجید_تال

با دستِ بسته است ولی دست‌بسته نیست
زینب سرش شکسته ولی سرشکسته نیست

هرچند سربه‌زیر... ولی سرفراز بود
زینب قیام کرده چون از پا نشسته نیست

زینب اسیر نیست دو عالم اسیر اوست
او را اسیر قافله خواندن خجسته نیست

رنج سفر، خطر، غم بازار، چشم شوم
داغ سه‌ساله دیده ولی باز خسته نیست

حتی اگر به صورت او سنگ می‌خورد
او زینب است، معجرش از هم گسسته نیست

#مجید_تال

از نسل حیدری و دلاورتر از تو نیست
یعنی پس از علی، علی‌اکبرتر از تو نیست

منطق قبول داشت که با خُلق و خوی تو
شخصی میان خَلق، پیمبرتر از تو نیست

آنان که در شجاعت تو شک نموده‌اند
خیبر بیاورند که حیدرتر از تو نیست

آخر خلیفه خسته شد و اعتراف کرد
از مردمان شهر کسی برتر از تو نیست

ساقی کنار حوض نشسته‌ست منتظر
حالا برو بهشت که کوثرتر از تو نیست

هر کس که بویی از تن تو برده گفته است
در دشت کربلا گل پرپرتر از تو نیست

#مجید_تال

از خدا آمده‌ام تا به خدا برگردم
پس چرا از سفر کرب‌وبلا برگردم

می‌روم پشت سرم آب نریز ای مادر
وطن مادری آن‌جاست چرا برگردم؟

من به پابوسی آن سرور بی‌سر بروم
وای اگر از حرمش بی‌سروپا برگردم

کفن و چادر و انگشتر سوغاتم نیست
بگذارید که با شرم و حیا برگردم

سر پرواز به سوی غم دیگردارم
می‌روم شام مگربا اُسرا برگردم

دل بیمار فقط از تو شفا می‌خواهد
شب جمعه‌ست دلم کرب‌و‌بلا می‌خواهد

#مجید_تال

اگرچه عشق هنوز از سرم نیفتاده
ولی مسیر من و او به هم نیفتاده

به خواب سخت فرو رفته پای همّت من
وگرنه اسم کسی از قلم نیفتاده

به غیر، کار ندارم به خویش می‌گویم
چرا هنوز به ابروت خم نیفتاده؟

بقیع شاهد زنده، شبیه سامرّا
که اتفاق از این دست، کم نیفتاده

بماند اینکه به آن قوم رحم کرده حسین
هنوز سفرهٔ شاه از کرم نیفتاده

بماند اینکه چه خمپاره‌ها که آمده است
ولی به حرمت او در حرم نیفتاده

گذار پوست به دباغ‌خانه می‌افتد
هنوز کار به دست عجم نیفتاده

اگر که پرچم عباس روی گنبد رفت
سه ساله خواست بگوید علم نیفتاده

سه ساله خواست بگوید که دختر علی است
هنوز قیمت تیغ دو دم، نیفتاده...

#مجید_تال
#شهادت‌نامه

باید که تو را حضرت منان بنویسد
در حد قلم نیست که قرآن بنویسد

هر دست گدایی که به سوی تو دراز است
مفهوم قنوتی‌ست که در بین نماز است

سمت حرم توست دلم باز روانه
«ای تیر غمت را دل عشاق نشانه»

ایوان دلم خاک، طلایی بده مولا
قدری به من خسته بهایی بده مولا

آن چیست که در حج و طواف است؟ نشانه‌ست
«مقصود تویی کعبه و بتخانه بهانه»‌ست


احمد به خدا غیر علی یار نمی‌خواست
پیغمبر ما همسفر غار نمی‌خواست

رفتند به بیراهه و خوردند به بن بست
«تا بوده علی بوده و تا هست علی هست»

بر اسب سوار است قیامت شده بر پا
دشمن به فرار است از این حالت مولا

شمشیر کشیده‌ست که لشگر بگشاید
باید برود یک‌تنه خیبر بگشاید

«یا قادر» و «یا قاهر» و «یا فاتح» و «یا هو»
این جرأت و این هیبت و این قدرت بازو...

مخصوص علی هست علی شیر خداوند
آن یکّه جوانمرد به تعبیر خداوند...

...از ترس ز دستان عدویش سپر افتاد
«با خشم علی هرکه در افتاد ور افتاد»


احمد زند آیا نفسی غیر علی؟ نه
بالا برود دست کسی غیر علی؟ نه

«من کنتُ» که بر حیدر کرار رسیده‌ست
حقّ است و سرانجام به حقدار رسیده‌ست

#مجید_تال

رضا نشست و به معصومه‌اش نگاه انداخت
چنان که چشمهٔ ذوق مرا به راه انداخت

خدا چه خوب ادا کرده حق مطلب را
به نام فاطمه آورده است زینب را

و ماه اول ذی‌القعده تا که پیدا شد
دخیل‌های ضریح برادری وا شد

ببین که حضرت نجمه چه کوکبی آورد
برای شاه خراسان چه زینبی آورد

مقامش آینه‌ای از مدارج پدر است
عجیب نیست که باب‌الحوائج پدر است


برای تشنه‌لبان باده را به خم آورد
مزار مادر خود را به شهر قم آورد

عجیب نیست که قم طعنه بر مدینه زده
که سنگ مادر سادات را به سینه زده

چه باشکوه به دستان خود علم دارد
از این به بعد بگو فاطمه حرم دارد

منِ فراری از این و آن بریده کجا
پناهِ چادر سر تا فلک کشیده کجا

مرا ببخش که شعرم برات زیبا نیست
به مدح فاطمه‌ها بهتر از علی‌ها نیست

تویی تو فاطمه، مدح تو نیز قرآن است
برادرت به حقیقت علی ایران است

#مجید_تال

با دست بسته است ولی دست بسته نیست
زینب سرش شکسته ولی سرشکسته نیست

هرچند سربه زیر... ولی سرفراز بود
زینب قیام کرده چون از پا نشسته نیست

زینب اسیر نیست دو عالم اسیر اوست
او را اسیر قافله خواندن خجسته نیست

رنج سفر، خطر، غم بازار، چشم شوم
داغ سه ساله دیده ولی باز خسته نیست

حتی اگر به صورت او سنگ می‌خورد
هیهات بند معجرش از هم گسسته نیست

#مجید_تال

می‌نویسم سر خط نام خداوند رضا
شعر! امروز بپرداز به لبخند رضا

آنکه با آمدنش آمده محشر چه کسی ست؟
از تو در آل نبی با برکت‌تر چه کسی ست؟

آنکه از آمدنش عشق بیان خواهد شد
«عالم پیر دگر باره جوان خواهد شد»

آسمان! از سر خورشید تو خواب افتاده؟
یا که از چهره‌ی این طفل نقاب افتاده؟

آسمان از نفسش یک شبه منظومه نوشت
روزی شعر مرا حضرت معصومه نوشت

عدد سائل این خانه زیاد است امروز
شعر وارد شده از باب جواد است امروز

باز با لطف رضا کار من آسان شده است
کاظمین دلم امروز خراسان شده است

دوست دارم که بگردم حرم مولا را
بوسه باران کنم از یاد تو پایین پا را

بنویسید که تقویم بهاری بشود
روز او روز پسر نامگذاری بشود

خالق از دفتر توحید جناس آورده
جهل این قوم چرا چهره شناس آورده؟

شک ندارم که از این حیله‌ی ابترمانده
رو سپیدی‌ست که بر چهره‌ی کوثر مانده

به رضا طعنه زدن جای تأسف دارد
گر چه یعقوب شده، مژده‌ی یوسف دارد

این جوان کیست که معنای قیامت شده است
سند محکم اثبات امامت شده است

گندمی باشد اگر رخ نمکش بیشتر است
با پیمبر صفت مشترکش بیشتر است

این جوان کیست که سیمای پیمبر دارد
بنویسید رضا هم علی اکبر دارد

اهل‌بیت آینه‌ی بی‌مَثَل قرآنند
این جوان کیست که از خطبه‌ی او حیرانند؟

نسل در نسل، شما مایه‌ی ایمان منید
من نفس می‌کشم از اینکه شما جان منید...

آخر شعر من از قلب هدف می‌گذرد
کاظمین تو هم از راه نجف می‌گذرد

تا ز مولا ننویسیم ادب کامل نیست
چون که بی‌نام علی ماه رجب کامل نیست

یا علی یا اسدالله عنان دست تو است
جلوه کن باز یدالله جهان دست تو است

#مجید_تال