شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

۹ مطلب با موضوع «خاندان عصمت و طهارت» ثبت شده است

سلام، حامیِ پیک و پیام، ابوطالب!
سلام، ای ملکوتِ کلام، ابوطالب!
 
گرفته از نَفَسِ حق و نَفْسِ بشکوهت
هزار آینه خورشید وام، ابوطالب!...

به کیش خویش، خدا را نظاره می‎کردی
فراتر از همهٔ ننگ و نام، ابوطالب!

کتیبه‎ای‌ست نگاهت به قدمت انسان
سلام ای جبروتِ تمام، ابوطالب!

نداشت کعبه اگر حفظ حرمتِ تو، نبود
میان آن‎همه بت احترام، ابوطالب!
 
نداده هرگز و هرگز به دست هیچ‌کسی
براقِ ذاتِ تو آنی زمام، ابوطالب!...
 
چه گفت با تو بُحَیرا در آن شب شفّاف
چه گفت با تو؟ کجا؟ از کدام؟ ابوطالب!
 
صبور کاهن بصری در آن شبِ مبعوث
چه گفت با تو به رمز از مقام، ابوطالب!...
 
چه گفت با تو محمد به او چه گفتی تو؟
که گفته بود سخن از قیام، ابوطالب!؟
 
پدربزرگِ مُدارا! مُروّت خالص!
کهن‎تر از همه هرچه مرام، ابوطالب!
 
حسین خون تو دارد به رگ که می‎جوشد
علی گرفته به نام تو نام، ابوطالب!
 
فقط نبود محمد، که بود سایهٔ تو
مدام بر سر هر خاص و عام، ابوطالب!
 
تو سایه‎بان سَرِ تشنگان توحیدی
به پشت‎گرمی غیرت مدام، ابوطالب!
 
سلام ای کلمات کهن... سلام، سلام
سلام ای ملکوت کلام، ابوطالب!

#مرتضی_امیری_اسفندقه

ای همه جا یار رسولِ خدا
محرم اسرار رسولِ خدا...

کفر ز اسلام تو اندر ستوه
کفۀ ایمان تو سنگین چو کوه

وصل نبی را همه‌جا طالبی
حامی اسلام، ابوطالبی

قدر تو برتر ز تمام قریش
نجل تو، آقا و امام قریش

حامی جان بر کف پیغمبری
جان به فدایت که اباالحیدری

قلب محبان علی مشهدت
پشت نبی گرم شد از اَشهدت

حضرت صادق، شه دنیا و دین
حجت حق، کعبۀ اهل‌یقین

گفت ز هر مؤمن یکتاپرست
کفۀ ایمان تو سنگین‌تر است...

یار و طرفدار محمّد تویی
شاخص انصار محمّد تویی

رفتن تو غربت اسلام شد
روز محمّد ز غمت شام شد

داشت پیمبر ز غمت حال حزن
سال وفات تو شدی سال حزن

روح خدایی به تن پاک تو
لالهٔ ایمان دمد از خاک تو

صدق و خلوص تو قبول خداست
زائر قبر تو رسول خداست

قلب نبی سوخت به یاد غمت
اشک علی ریخته در ماتمت...

#غلامرضا_سازگار

دنیا، ز ستاره، سبحه گر بردارد
حاشا که فضائل تو را بشمارد
ایمان تو را، ندید دشمن، زیرا
«کافر، همه را به کیش خود پندارد»

#میثم_مؤمنی_نژاد

صبح صادق که می‌دمد دل من
سر خوش از بادۀ حضور شود
از تماشای جلوه‌زار پگاه
مثل آیینه غرق نور شود

نغمۀ آسمانی توحید
می‌شود در فضا طنین‌انداز
می‌پرد باز پلک دل که: خدا
کرده درهای آسمان را باز

می‌وزد از مناره عطر اذان
سمتِ این بارگاه نورانی
دل من با فرشتگان خدا
می‌پرد در فضای روحانی

به نماز ایستاده مُلک و مَلَک
اقتدا می‌کنم به حضرت او
جانم از شوق دوست سرشار است
دلم از گرمی محبّت او

آسمان و زمین به گاه قنوت
با من «أمّن یجیب» می‌خواند
فارغ از خویش و فارغ از عالم
دل من از حبیب می‌خواند

بیشتر از همیشه صحن و رواق
از شمیم حبیب سرشار است
حرمش بوی کربلا دارد
بس‌که از عطر سیب سرشار است

رنگ و بوی حسین را دارد
فطرت پاک او اگر حسنی‌ست
از فروزنده گوهرش پیدا‌ست
که تبار عقیق او یمنی‌ست...

در مدارش به گردش آورده‌ست
آفتاب وِلا سه اختر را
قدر او، حُرمت دگر بخشید
«حمزه» و «طاهر» و «مطهّر» را

از سه خورشید، نور می‌گیرد
حرم با شکوه این وادی
حجّت هشتم و امام نهم
وز عنایات حضرت هادی

طائر پر شکستۀ ‌دل من
شده عمری کبوتر حرمش
مهرش از جان ما مبادا دور
وز دل ما جدا مباد غمش

#محمدعلی_مجاهدی

از بوستان فاطمه، عطر و شمیم داشت
با دوستان فاطمه، لطف عمیم داشت

خواندند اهل معرفت او را «نگین ری»
با آنکه نام و شهرت «عبدالعظیم» داشت

از شهربند رنج و غم، آزاد می‌شود
هر کس که پاس بندگی آن حریم داشت

این یاس گلشن «حسن»، این عاشق «حسین»
با مهر و عشق و عاطفه عهدی قدیم داشت

گل‌واژۀ حدیث از آ‌ن لعل جان‌فزا
عطر بهار وحی و صفای نسیم داشت

از محضر سه حجّت معصوم فیض برد
یعنی که ره به چشمۀ فوز عظیم داشت

مثل کبوتران حرمخانۀ «رضا»
روحی در آستان ولایت مقیم داشت

شاگرد پاک‌باختۀ مکتب «جواد»
دستی پر از کرامت و طبعی کریم داشت

از پرتو هدایت «هادی» اهل بیت
راهی به آستان خدای رحیم داشت

ایمان خویش را به امامش ارائه کرد
با آن‌که جان روشن و قلب سلیم داشت...

طور تجلّی سه امام هُمام را
او درک کرده بود و مقام کلیم داشت

شب تا به صبح شعر «شفق» را مرور کرد
مرغ سحر که زمزمۀ «یا کریم» داشت

#محمدجواد_غفورزاده

اذانی تازه کرده در سرم حسّ ترنم را
ندای ربّنا را، اشک در حال تبسم را

تجلی‌خانه برپا کرده با گلدسته‌های نور
تداعی می‌کند صحن و سرایش مشهد و قم را...

مفاتیح‌الجنان بر لب، در و دیوارها شاعر
عوض کرده‌ست این تصویر‌ها طرز تکلم را

دلی اندازهٔ دریا برایش با خود آوردم
که با لبخندی آرامش دهد روح تلاطم را...

هماره قدسیان بر سفرهٔ اکرام او مُنعِم
خدا بخشیده بر خوان کریمان این تنعّم را

پدر«باب الحوائج» او خودش «شاهچراغ» اما
زیارت‌نامه می‌خواند دمادم نور هشتم را

تصور می‌کنم در طوس هستم، چشم می‌بندم
و حس می‌گیرم از شیراز این اوج تبسم را

به خود می‌آیم از اشکی که در هر بیت جاری‌ست
چه باران خوشی، من دوست دارم این تداوم را...
 
#عبدالرضا_کوهمال_جهرمی
#از_نواحی_روشن_کلمات

صدای ذکر تو شب را فرشته‌باران کرد
عبور تو لب «شیراز» را غزل‌خوان کرد
 
«کرم نما و فرود آ که خانه خانهٔ توست»
بیا که چشم و دلت شهر را چراغان کرد
 
چو خواهرت که ز «دریاچهٔ نمک» دل برد
هوای زلف تو دریاچه را «پریشان» کرد
 
نه شیخ شهر، تو شاهی که با چراغ رسید
و برق عشق تو ما را گرفت و انسان کرد
 
ولی چه حیف که آن طرهٔ خیال‌انگیز
چه زود آمد و دل برد و روی پنهان کرد
 
چه اشک‌ها که ضریحت به گونه‌ها جاری...
چه دردها که خدا با دل تو درمان کرد
 
شرابِ خون تو جوشید و جان «حافظ» را
به جرعه‌ای غزل از جام غیب مهمان کرد
 
و گنبد تو برای دل کبوترها
چه مهربان شد و پرواز را چه آسان کرد
 
سفر اگر چه چنین ناتمام ماند، ولی
صدای پای تو «شیراز» را «خراسان» کرد
 
#قاسم_صرافان
#مولای_گندمگون

کسی که راه به باغ تو چون نسیم گرفته‌ست
صراط را ز همین راه مستقیم گرفته‌ست

تو از عشیرهٔ عشقی، تو از قبیلهٔ قبله
که عطر، مرقدت از جنّت‌النعیم گرفته‌ست

گدای کوی تو امروزه نیستم من و، دانی
سرم به خاک درت، اُنس از قدیم گرفته‌ست

همیشه سفرهٔ دل باز کرده‌ام به حضورت
که فیض باز شدن غنچه از نسیم گرفته‌ست

همیشه عید حقیر است در برابر معبود
به جز تو کی سِمَت عبد، با عظیم گرفته‌ست

بر این بهشت مجسّم قَسَم که زائر صحنت
به کف براتِ نجاتِ خود از جحیم گرفته‌ست

مَلَک غبار، ز قبر تو تا نَرُفته نرَفته
در این مقام، فلک خویش را مقیم گرفته‌ست

چگونه چشم کرم زین حرم نداشته باشم؟
که هر کبوتر تو ذکر «یا کریم» گرفته‌ست

کسی که زائر تو شد، حسین را شده زائر
که رنگ و بو حرم تو از آن حریم گرفته‌ست

#علی_انسانی

ای شیرخدا و اسد احمد مختار
در بدر و احد لشکر حق را سر و سردار

هم پیش‌تر از حزب خدا یار محمّد
هم بهر نبی بعد علی، حیدر کرار

از خشم تو بر جان عدو آتش دوزخ
وز تیغ تو در سینه، نفس‌ها شرر نار

در بدر مه روی تو چون بدر درخشید
در جنگ اُحُد جان به کف و عاشق ایثار

رویید ز لب‌های محمّد گل لبخند
در رزم چو کردی به عدو حمله علی‌وار

با دست غضب فرق ابوجهل شکستی
تا کس نرساند به محمّد دگر آزار

هرجا که تو شمشیر گرفتی به کف دست
دشمن به هراس آمد در عرصۀ پیکار

در خطبۀ شام از تو و نام تو سخن گفت
چارم وصی ختم رسل، حجّت دادار

هم شیرخدا خوانْدَت و هم شیر پیمبر
هم خواند تو را هم‌قدم جعفر طیّار

ای کاش که در عرصۀ صفّین تو بودی
تا یار علی بودی چون مالک و عمار

ای کاش پس از ختم رسل بودی و بودی
یار علی و فاطمه بین در و دیوار...

وقتی به تنت رفت فرو نیزۀ وحشی
در جنگ اُحُد رنگ پرید از رخ انصار

تو نقش زمین‌گشتی یا چرخ زمین خورد؟
تو خفته به خون یا فلک افتاد ز رفتار...

#غلامرضا_سازگار