«والفجر»: سر حسین یک روز به نی...
«والعصر»: نمیرسند این قوم به ری...
این وحی که نازل شده در قلب بُریر
رازیست که عشق علی آموخت به وی
#رضا_یزدانی
- ۰ نظر
- ۲۹ مهر ۹۶ ، ۰۹:۴۲
«والفجر»: سر حسین یک روز به نی...
«والعصر»: نمیرسند این قوم به ری...
این وحی که نازل شده در قلب بُریر
رازیست که عشق علی آموخت به وی
#رضا_یزدانی
افتاده بود در دل صحرا برادرش
مانند کوه، یکه و تنها، برادرش
با آن همه سوار و کماندار و نیزهدار
دیگر نبود فاصلهای تا برادرش...
بسیار سربلند و سرافراز مانده بود
در غربتی به وسعت دنیا برادرش
خطی عمود در افق دید کهکشان
شطی که بود شعلهور اما برادرش...
یک عمر بود مشق شب لالههای باغ
یک مشک آب، علقمه، مولا، برادرش
حالا منم که پاک، دل از دست دادهام
در شعری از برادر او تا برادرم
حالا منم که همنفسم روی خاکهاست
حالا منم که در دل صحرا برادرم...
با خون وضو گرفته و لب تشنه و غریب
افتاده است از نفس آنجا برادرم
با مادری که جای پدر را گرفته بود
رفتم کنار پنجره، حالا برادرم ـ
بیدست و پا و خسته و آرام روی تخت
گردیده بود غرق تماشا برادرم
ده ماه بعد، گوشۀ گلزار بود و من...
سنگی سفید بود و چه زیبا برادرم
در خواب ناز بوی خدا را گرفته بود
آنجا کنار تربت صدها برادرم...
#احمد_علوی
#شهادتنامه
کی میرود آن بهار خونین از یاد
سروی که برافراشته بیرق در باد
یک یاس کنار علقمه میرویید
هر دست که بر روی زمین میافتاد
#یوسف_رحیمی
ای بسته به دستِ تو دل پیر و جوانها
ای آنکه فرا رفتهای از شرح و بیانها
میرفت فرات از عطش عشق بمیرد
بخشید نگاه تو به خونش جریانها...
مشک تو که افتاد دلِ حادثه لرزید
خاک همه عالم به سر تیر و کمانها
این گوشه عمو آب شد، آن گوشه سکینه
این بیت چه باید بکند در غم آنها
ای هر چه اماننامه! ببینید و بسوزید!
این دستِ ردِ اوست بر اینگونه امانها
#محمدرضا_سلیمی
#خون_تو_پایان_نداشت
اینگونه که با عشق رفاقت دارد
هر لحظه لیاقت شهادت دارد
شش ماهِ تمام منتظر مانده علی
یک طفل مگر چقدر طاقت دارد
#سیده_مرضیه_یثربی
این گلِ تر ز چه باغیست که لب خشکیدهست؟
نو شکفتهست و به هر غنچه لبش خندیدهست
روبرو همچو دو مصراع، دو ابرویش بین
شاه بیت است و حق از شعر حسن بگزیدهست
دید چون مشتریاش ماه شب چاردهم
«سیزده بار زمین دور قدش گردیدهست»
عازم بزم وصال است، و حسن نیست دریغ!
تا که در حُسن ببیند چه بساطی چیدهست
سیزده آیه فقط سورۀ عمرش دارد
نام اخلاص بر این سوره، وفا بخشیدهست
حسرتِ پاش به چشمان رکاب است هنوز
این نهالیست که بر سرو، قدش بالیدهست
سینه شد مجمر و اسپند، ز دل، مادر ریخت
تا «قیامت قد» خود دید کفن پوشیدهست
گفت شرمنده احسان عمویم همه عمر
او که پیش از پسر خویش مرا بوسیدهست
تن چاکش به حرم برد عمو، عمه بگفت:
خشک آن دست که این لالۀ تر را چیدهست
#علی_انسانی
#دل_سنگ_آب_شد
با ذکر حسین بن علی غوغا شد
درهای حرم با صلواتی وا شد
دیدیم ضریح را و دلها لرزید
لبخند حبیب اذن دخول ما شد
#رضا_خورشیدی_فرد
چه خوش باشد که راه عاشقی تا پای جان باشد
خصوصاً پای فرزند علی هم در میان باشد
سر پیری عجب شوریست در چشمانت ای مومن!
- جوان بودن به ظاهر نیست، باید دل جوان باشد
چنان آتش شدی، گفتند دود از کنده بر خیزد
همان دودی که باید خار چشم کوفیان باشد
چکید از دیدۀ تر اشک شوقت، تیغ آوردی
کشیدی تیغ بیتردید تا خط و نشان باشد...
تو آن کوه کهنسالی که میگفتند خاموش است
دهان وا کردی و دریافتند آتشفشان باشد
تو آن مردی که «قوت لا یموتش» عشق شد، آری
نمکگیر است از این سفره هر کس، جاودان باشد
به فیض دوستی نائل شدن چندان هم آسان نیست
«حبیب» است آنکه پای دوستی تا پای جان باشد
#علی_فردوسی
#دق_الباب
معنای شکوهِ در قیام است حبیب
پا منبری چند امام است حبیب
در هیأت عشاق جهان بیتردید
آرامش هر پیرغلام است حبیب
#علی_سلیمانی
هر که میداند بگوید، من نمیدانم چه شد
مست بودم مست، پیراهن نمیدانم چه شد
من فقط یادم میآید گفت: وقت رفتن است
دیگر از آنجا به بعد اصلاً نمیدانم چه شد
روبه روی خود نمیدیدم به جز آغوش دوست
در میان دشمنان، دشمن نمیدانم چه شد
سنگ باران بود و من یکسر رجز بودم رجز
ناله از من دور شد، شیون نمیدانم چه شد
من نمیدانم چه میگویید، شاید بر تنم
از خجالت آب شد جوشن، نمیدانم چه شد
مرده بودم، بانگ هل من ناصرش اعجاز کرد
ناگهان برخواستم، مردن نمیدانم چه شد
پا به پای او سرم بر نیزه شد از اشتیاق
دست و پا گم کرده بودم، تن نمیدانم چه شد
ناگهان خاکستری شد روزگار آسمان
در تنور آن چهرۀ روشن نمیدانم چه شد
وصف معراج جنونش کار شاعر نیست، نیست
از خودش باید بپرسی، من نمیدانم چه شد
#سیدحمیدرضا_برقعی