شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

۳ مطلب با موضوع «بانوان اهل بیت عصمت و طهارت :: حضرت ام کلثوم علیهاالسلام» ثبت شده است

 راوی خبر گوید: با خطابه‌ی ام‌کلثوم(سلام‌الله‌علیها) مردم کوفه همگی صدا به گریه و ضجه و ناله بلند کردند... و هیچ موقع دیده نشد که مردم همچون آن روز گریه کنند.
 لهوف، سید بن طاووس، ص۲۴۴

صدایِ گریه‌ی او شهر را تکان می‌داد
و پای روضه‌ی او هر که بود جان می‌داد

میان قوم عرب یک نسب‌شناس کجاست
که لحن خطبه، علی را فقط نشان می‌داد

نگاه کرد به تسبیح خواهرش زینب
که این حماسه به او قدرت بیان می‌داد

کلامِ دخترِ نهج البلاغه نافذ بود
و درسِ مردی و غیرت به کوفیان می‌داد

خطاب کرد: «شما تا ابد دو رو بودید
اگر خدا به شما عمر جاودان می‌داد

به پاس این همه مدت که دم تکان دادید
خلیفه کاش همان قدر استخوان می‌داد

در این معامله کوفه سفیه بود سفیه
که دین خویش نفهمیده رایگان می‌داد

نشسته‌اید سر سفره‌ی حرام آن‌قدر
که نامه‌های شما نیز بوی نان می‌داد

و رودهای روان را بر آن کسی بستید
که اذن ریزش باران به آسمان می‌داد

به بی‌پناهی اهل خیام در صحرا
فقط حرارت خورشید سایبان می‌داد

شما به نام محمد چقدر می‌کشتید
خدا اگر به علی همچنان جوان می‌داد»

و کاش خطبه او تا همیشه جاری بود
و کاش گریه کمی بیشتر امان می‌داد

نوشته‌اند که شورش به راه می‌افتاد
اگر زمانه کمی بیشتر زمان می‌داد

#محمدمهدی_خانمحمدی

در علم و فضیلت و ادب، دریایی
در عصمت و صبر و حلم، بی‌همتایی
سجاده‌ی تو شمیم کوثر دارد
تو آینه‌ی حقیقی زهرایی

ای روح زلال! نور کوثر داری
تو عطر گل یاس پیمبر داری
در حجب و حیا آینه‌ی فاطمه‌ای
در وقت خطابه شور حیدر داری

ای پشت و پناه قافله، چون زینب
همراز نماز نافله، چون زینب
در شام نیفتاده‌ای از پا، بانو!
یک لحظه در این مقابله چون زینب

هر چند که بی‌صبر و قراری بانو!
هرچند غریب و داغداری بانو!
در کوفه‌ی بی‌کسی و شام غربت
چون کوه وقار، استواری بانو!

در روز دهم چو شمع افروخته‌ای
در آتش بی‌کسی و غم سوخته‌ای
تا سر حد جان، حمایت از مولا را
از مادر خود فاطمه آموخته‌ای

از دیده اگر چه خون دل افشاندی
آن روز تمام کوفه را لرزاندی
ای دخت علی! هیمنه‌ی کوفی‌ها
می‌ریخت به هر خطابه که می‌خواندی

آن روز رسیده بود جانت بر لب
می‌سوخت تمام پیکر تو در تب
پروانه صفت گرم طواف عشق و
ذکر لب خسته‌ی تو: زینب زینب

آن ماتم بی‌کرانه را معنا کن
آن غربت جاودانه را معنا کن
یک‌بار برای زائرانت بانو!
تو طعنه‌ی تازیانه را معنا کن

شش ماه شبیه روضه‌خوان می‌خواندی
از غربت و داغ بی‌کران می‌خواندی
از نیزه و قتلگاه و خون می‌گفتی
از طشت طلا و خیزران می‌خواندی

#یوسف_رحیمی

کمتر کسی است در غم من، انجمن کند
از من سخن بیاورد، از من سخن کند

«دل‌های جمع را کند آشفته یاد من
راضی نمی‌شوم که کسی یاد من کند»

یاد آورم ز قاسم و عباس و اکبرم
چشمم نظر چو بر گل و سرو و سمن کند

غوغای کربلا، غم کوفه، حدیث شام
جان بر لبم رسانَد و خون، قلب من کند

ما را خرابه جای شد و هیچ‌کس نگفت
باید که لاله جای به صحن چمن کند

از بازگشتمان به مدینه، کنایتی‌ست
هر کاروان خسته که رو در وطن کند

بار مرا اگر چه اجل بسته است و باز
خوش روبه‌رو مرا به حسین و حسن کند،

شرمنده‌ی محبت زینب شوم که آه!
باید دوباره جامه‌ی ماتم به تن کند

وقتی کفن برای من آماده می‌شود
او باز گریه بر بدن بی‌کفن کند

#جواد_هاشمی