شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

۲۳ مطلب در مرداد ۱۳۹۶ ثبت شده است

هر چند نفس نمانده تا برگردیم
با این دل منتظر، کجا برگردیم؟
با ندبۀ ما نیامدی، حرفی نیست
یک جمعه تو گریه کن که ما برگردیم

#اسماعیل_محمدپور

شب گذشت از نیمه اما با تو صحبت می‌کنم
تا که بگزارم نماز عشق، نیت می‌کنم

ای ولایت شرط توحید تمام عاشقان!
با تولای تو، من تجدید بیعت می‌کنم

در حریم حضرت خورشید، جای ذره نیست
از حضور خود در این درگاه حیرت می‌کنم

تا نگاهم می‌کنند آیینه‌ها از هر طرف
شرم از آیینۀ قرآن و عترت می‌کنم

من که سنگین‌بارم از بسیاری جرم و گناه،
خواهش بال کبوتر با چه جرأت می‌کنم؟

نعمت  قرب جوارت را به من بخشیده‌اند
در بهشت آرزو کفران نعمت می‌کنم

ای شنیده با صبوری درد دل‌های مرا
اشک اگر بگذارد امشب با تو صحبت می‌کنم

من که با فرمان‌بری از نفس عادت کرده‌ام،
کی به خود می‌آیم آخر، کی عبادت می‌کنم؟

خط نزن اسم مرا با صد خطا پشت خطا
من دلِ هر جایی خود را نصیحت می‌کنم

«سورۀ یوسف» که خواندم، آیه شد «هشتاد و هشت»
بارها این آیه را با خود تلاوت می‌کنم

شک ندارم «با کریمان کارها دشوار نیست»
گر نشد کامم روا، خود را ملامت می‌کنم

این خریداران یوسف‌، دست پُر آورده‌اند
من تهی‌دستم چرا بیهوده قیمت می‌کنم؟

تا نسوزد بی‌گناهی از شرار آهِ من
می‌روم از جمع بیرون، با تو خلوت می‌کنم

تا نصیب من شود توفیق ترک معصیت
چشم خود را چشمۀ اشک ندامت می‌کنم

تا نگردد در مقام عرض حاجت، ‌ناامید
با دل خود بعد از این اتمام حجت می‌کنم

یک قدم تا آسمان مانده‌ست از شهر بهشت
من زغفلت آرزوی باغ جنت می‌کنم

می‌روم سمت «مصلّی»، می‌رسم تا «پنج‌راه»
یعنی از پایین پا قصد زیارت می‌کنم

گر که زنگ ساعتِ صحن تو بیدارم کند
توبه در باقی عمر ازخواب غفلت می‌کنم

گر که دستم را بگیری، مثل خُدّام حرم
بعد از این خدمت به قدر استطاعت می‌کنم

بس که تو زود آشنایی ای امام مهربان
من کجا در محضرت احساس غربت می‌کنم؟

«یک سلامم را اگر پاسخ بگویی، می‌روم
لذتش را با تمام شهر، قسمت می‌کنم»

تا بریزم گاهگاهی سرمه در چشم غزل
من به گرد راه زوّارت قناعت می‌کنم

تا بماند قصۀ صیاد و آهو جاودان
بی‌پناهان را به پابوس تو دعوت می‌کنم

در کنار پنجره فولادتان با اشک چشم
می‌نویسم «یا علی» و رفع زحمت می‌کنم

#محمدجواد_غفورزاده
#آیه_۸۸

دل در حرم تو، خویش را گم کرده‌ست
یعنی عوض گریه، تبسم کرده‌ست
 موسای کلیم نیست این دل، اما
بی‌واسطه با شما تکلم کرده‌ست

#محمدجواد_غفورزاده


به ظاهر زائرم اما زیارت را نمی‌فهمم
من بیچاره لطف آشکارت را نمی‌فهمم

تو از من بیشتر مشتاق دیداری و من حتی
به دل افتادن گاه و گدارت را نمی‌فهمم

زیارت‌نامه می‌خوانم  دلم از نور لبریز است
«اگر چه گاه معنای عبارت را نمی‌فهمم»

تو پرواز مرا در اوج می‌خواهی و می‌دانی
من از بس در قفس بودم اسارت را نمی‌فهمم

به جای غربت تو ازدحام صحن را دیدم
غریبی آه درد بی‌شمارت را نمی‌فهمم

به هر زائر سه جا سر می‌زنی، دلگرمی‌ام این است
زیارت نه ولی قول و قرارت را که می‌فهمم

#حسین_عباس_پور

برداشت به امّید تو ساک سفرش را
ناگفته‌ترین خاطرۀ دور و برش را

برگشت، نگاهی به من انداخت و خندید
بوسید در آن لحظۀ آخر پسرش را

برخاسته بود العطش از مجلس روضه
آتش زده بود آه... دلِ شعله‌ورش را

پر زد به هوای حرم عشق که شاید
یک روز بریزد همه جا بال و پرش را

آهسته فقط گفت: امان از دل زینب
وقتی که رساندند به مادر خبرش را

این کرب‌وبلا نیست دمشق است،که هربار
یک‌جور شکسته دل هر رهگذرش را

آیا تن بی‌جان تو هم زیر سم اسب...
بگذار نگوییم از این بیشترش را

در راه دفاع از حرم عشق چه خوب است
عاشق بدهد مثل تو صدبار سرش را...

#طیبه_عباسی_ترابی

#شهادت‌نامه

خم نخواهد کرد حتی بر بلند دار سر
هر کسی بالا کند با نیت دیدار سر

هر زمان یک جور باید عشق را ابراز کرد
چون تو که هر بار دل می‌دادی و این بار سر

عشق! آری عشق وقتی سر بگیرد، می‌رود
بر سر دروازه‌ها سر، بر سر بازار سر

ای شکوه ایستا! نگذار بر دیوار دست
تا جهان نگذارد از دست تو بر دیوار سر

کاشف‌الاسرار می‌خواهد گره‌گیسوی عشق
خوش به هم پیچیده است این رشتۀ بسیار سر

لیلةالقدر است این افتاده در گودال، ماه
مطلع‌الفجر است این برکرده از نیزار سر

در مسیر وصل سر از پا اگر نشناختی
می‌کند پندار پا تا می‌کند رفتار سر

حاصل مرگ گل سرخ است عطر ماندگار
پس ملالی نیست از گل می‌بُرد عطار سر

شمع بی‌سر زنده می‌ماند که من باور کنم
روی دوش مرد گاهی می‌شود سربار، سر

جای دارد صبح بگذارند نام شام را
چون که دیگر می‌شود خورشیدِ شامِ تار، سر

چون طلب کرده‌ست از اهل وفا دلدار دل
در طبق با عشق اهدا می‌کند سردار سر

دل به یک دست تو دادم سر به دست دیگرت
زیر سر بگذار دل یا زیر پا بگذار سر

العطش گفتی ولی آب از سر دنیا گذشت
یک نفس آخر کشیدی جام را انگار سر

زندگی یعنی عبادت، زندگی یعنی نماز
مرگ یعنی والسلام از سجده‌ات بردار سر

آسمان! از ماه بالاتر نبر خورشید را
نیزه را پایین بیاور، نیست یار از یار سر

#محمد_زارعی

قرائت شده در #دیدار_شاعران با #رهبر_انقلاب

به رغم سیلی امواج، صخره‌وار بایست
در این مقابله چون کوه استوار بایست!

خلاف گوشه‌نشینان و عافیت‌طلبان
تو در میانۀ میدان کارزار بایست!

نه مثل قایق فرسوده‌ای کناره بگیر
نه مثل طفل هراسیده‌ای کنار بایست!

در این زمانۀ‌ بدنام ناجوانمردی
به نام نامی مردان روزگار بایست!

بس است اینکه به آه و به ناله در همه عمر
به انتظار «نشستی»، به انتظار «بایست»!

#سجاد_سامانی

تشنهٔ عشقیم، آری، تشنه هم سر می‌دهیم
آبرویی قدر خون خود، به خنجر می‌دهیم

لاله را بگذار و بگذر، لایق عشق تو نیست
ما به پای عاشقی، سرو و صنوبر می‌دهیم

گر چه دریا، تا بخواهی، بی‌وفایی کرده است
ما به دست دوستی، دست برادر می‌دهیم

هیچ‌کس در خاطر ما، نازنین‌تر از تو نیست
آری، این پروانه را هم، سوی تو پر می‌دهیم

سر اگر افتاده، ذکر تو نمی‌افتد ز لب
بی‌گلو هم، نام زیبای تو را سر می‌دهیم


#کریم_رجب_زاده

#خون_تو_پایان_نداشت

عاشقان را سر شوریده به پیکر عجب است
دادن سر نه عجب، داشتن سر عجب است!...

تیغ بارد اگر آنجا که بود جلوۀ دوست
تن ندادن ز وفا در دم خنجر عجب است‏

تشنه‌لب، جان به لب آب سپردن سهل است
تشنۀ وصل کند یاد ز کوثر عجب است‏

تنِ بى‌سر عجبى نیست گر افتد روى خاک
سرِ سرباز ره عشق به پیکر عجب است‏

#عبدالجواد_جودى
#خون_تو_پایان_نداشت

تقدیم به #شهید_عباس_بابایی

پرنده کوچ نکرده‌ست زیر باران است
اگرچه سنگ ببارد وگرچه طوفان است

همین پرندهٔ سنگی که شکل غربت توست
همین پرنده که بی پر زدن پریشان است

دگر نمی‌پرد از درد این هواپیما
که در محاصرهٔ اوج راه‌بندان است

خوشا به خلوت گنجشک‌ها که می‌دانند
چقدر پر زدن از شانهٔ تو آسان است

فرا نمی‌پرد از ارتفاع گندم‌زار
پرنده‌ای که شب و روز در پی نان است

خوشا به حال هر آن‌کس که مثل تو پر زد
برای هر که پری داشت، شهر زندان است

و آسمان وصیت‌نامهٔ تو بود آری
شناسنامهٔ تو برگ برگ قرآن است

عقاب شهر به این راحتی نمی‌میرد
که آشیانهٔ او آسمان ایران است

نگاه کن تندیست درست مثل خودت
هنوز هم که هنوز است مرد میدان است

#مهدی_مردانی
#پایین_پای_ابیات