شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

۹ مطلب با موضوع «سایر موضوعات :: مقاومت اسلامی» ثبت شده است

حق می شود انکار و من انگار نه انگار
منصور سرِ دار و من انگار نه انگار

بر گرده ادراک حقیقت‌طلبان باز
باطل شده آوار و من انگار نه انگار

در چنگ هوس های خیابانی اشباح
عشق است گرفتار و من انگار نه انگار

در قدس و هرات و حلب و موصل و کشمیر
اردو زده تاتار و من انگار نه انگار

کشتند و دریدند شکم‌های زنان را
گرگان میانمار و من انگار نه انگار

فریاد از این عصر تماشاگری مرگ
خورشید سرِ دار و من انگار نه انگار

#امیر_سیاه_پوش
#میانمار
قرائت شده در #دیدار_شاعران با #رهبر_انقلاب

به این آتش برس! هیزم مهیا کن! مهیاتر!
گلستانیم ما در آتش نمرود، زیباتر

مهیا کن که ما از آتش شیطان نمی‌ترسیم
که در آغوش آتش می‌شود ققنوس ماناتر

خبر، از دود آه ما به دل‌ها می­‌رود مادام
تو با هر شعله نفرینی‌تری هر شعله رسواتر

تو مثل شعله­‌ها با نعره مستانه­‌ات دلخوش
و ما را ناله­‌ای مانده­‌ست از فریاد، گیرا­تر

دریغا پیرو بودا به کار زنده ­سوزاندن
دریغاتر از این غوغای خاموشی! دریغاتر!

شما را مردگانی هست - سر تا پای در آتش-
شما در زندگانی نیز می‌سوزید، پیداتر

بسوزانیدمان، خورشید محشر نیز در راه است
خدا، تنها خدا با ماست با مایی که تنهاتر

اغثنا یا غیاث المستغیثین! راه دشوار است
اگرچه نیست در رنج سفر، از ما شکیباتر

#میلاد_عرفان_پور
#میانمار

غمگین مباش ای هم نفس که همدمی نیست
عشق علی در سینه‌ات جرم کمی نیست

بر پیکر ما باز زخم تازه‌ای هست
زخمی که بر آن تا قیامت مرهمی نیست

وقتی که همراز تو سِرّ الله باشد
دیگر چه باک از این که دل را محرمی نیست

با «انتم الاعلون» غربت را به سر کن
کو آن که می‌گوید دلیل محکمی نیست

سرمشق ما همواره ذکر یا حسین است
تا هم‌رکاب ماست عشق او غمی نیست

هم صحبت دریا اگر باشد چه حاصل
چشمی که از اندوه تو بر آن نَمی نیست

#سیدعلیرضا_شفیعی

زندگی جاری‌ست، در سرود رودها شوق طلب زنده‌ست
گل فراوان است، رنگ در رنگ این بهار پر طرب زنده‌ست

خاک، حاصلخیز، باغ‌های روشن زیتون بهارانگیز
دشت‌ها شاداب، در شکوه نخل‌ها ذوق رطب زنده‌ست

چون شب معراج، قبله‌گاه دور دست ما گل‌افشان ست
وادی توحید، در وفور چشمه‌های فیض رب زنده است

آفتاب فتح، بر فراز خانهٔ پیغمبران پیداست
صبح نزدیک است، صبح در تصنیف‌های نیمه‌شب زنده‌ست

لحظه‌ها سرشار، جلوه‌های عشق در آیینه‌ها زیباست
عاشقان هستند، شعرهای عاشقانه لب به لب زنده‌ست

خیمه در خیمه، لالهٔ داغ شهیدان روشن است اما
گریه‌ها خندان، شادمانی‌ها در این رنج و تعب زنده‌ست

مادران خاک، جانماز خویش را گسترده تا آفاق
دست‌های شوق، در قنوت گریه‌های مستحب زنده‌ست

شرق بیدار است، در جهان از هم صدایی‌ها خبرهایی‌ست
نام این صحرا، روی رنگ و بوی گل‌های ادب زنده‌ست

فصل طوفان است، سنگ‌ها در دست‌ها آواز می‌خوانند
قدس تنها نیست، در سراپای جهان این تاب و تب زنده‌ست

باد می‌آید، بوی گل‌های حماسی می‌وزد در دشت
زندگی زیباست، عشق در جان جوانان عرب زنده‌ست

#زکریا_اخلاقی

از نعرهٔ ما گوش فلک کر باید
در دل ما را زَهرهٔ حیدر باید
تا زهر به کام غاصب قدس کنیم
یک بار دگر نبرد خیبر باید

#سیدحسن_حسینی

بخوان از چهره‎ی طفلانم اینک مشق غربت را
بخوان در گوش خاموشان عالم این مصیبت را

فلسطینم، صدای رنج انسانم، مرا بشنو
که شعر داغ من تا آسمان برده بلاغت را

فلسطینم که صبحاصبح با نعش عزیزانم
به دوش خسته‎ی خود می‎کشانم بار حیرت را

کماکان قصه‎ی من مانده در پستوی خاموشی
مبادا از جهان یک شب بگیرد، خواب راحت را

بگو شیپورهای شایعه خاموش بنشینند
و بشنو از دل آوار، آواز حقیقت را

مرا با قامت خونین یارانم، تماشا کن
ببینی تا مگر حیرانی صبح قیامت را

برای کودکان، لالایی از جنس رجز خواندم
که در گهواره فهمیدند معنای شهادت را

فلسطینم، سلاحی دارم از آه و نمی‌ترسم
نثار جان دشمن می‎کنم طوفان وحشت را

فلسطینم، غم آخرزمانم، قبله‎ی اول
که زیر تیغ می‎خوانم نماز استقامت را

#میلاد_عرفان_پور

خودش را وارث أرض مقدس خوانده، این قابیل
جهان وارونه شد؛ این‌بار با سنگ آمده هابیل

نِگین،‌ دست شیاطین و سلیمان اشک می‌ریزد
و با فرعون می‌خندند فرزندان اسرائیل

لب خاخام‌ها تورات را وارونه می‌خامد!
کلیسا با دعا، رد می‌شود از غیرت انجیل

درون آتش نمرودها این‌بار می‌سوزد
گلوی «الخلیل» از ذبح فرزندان اسماعیل

بیا ای تک‌سوار سبز! ای پایان این پاییز!
بیا ای صبح پیدا در شب چشم انتظار ایل

و «سبحان الذی اسری» بخوان تا «مسجد الاقصی»
بخوان! ای خواندنت شیرین‌تر از تنزیل جبرائیل

بیا ای منتقم! با ذوالفقار بی‌قرارت تا
نماند روی نقشه لکه‌ای بین فرات و نیل

#فلسطین جوجه‌های کوچکش حالا ابابیل‌اند
و خواب آخر پاییز می‌بیند سپاه فیل

#قاسم_صرافان
#خط
باز از بام جهان بانگ اذان لبریز است
مثنوی بار دگر از هیجان لبریز است

بحر آرام دگر باره خروشان شده است
ساحل خفته پر از لؤلؤ و مرجان شده است

دشمن از وادی قرآن و نماز آمده است
لشکر ابرهه از سوی حجاز آمده است

با شماییم شمایی که فقط شیطانی‌ست
دین اسلام نه اسلام ابوسفیانی‌ست

با شماییم که خود را خبری می‌دانید
و زمین را همه ارث پدری می‌دانید

با شماییم که در آتش خود دود شدید
فخر کردید که هم‌کاسۀ نمرود شدید

گردباد آتش صحراست بترسید از آن
آه این طایفه گیراست بترسید از آن

هان! بترسید که دریا به خروش آمده است
خون این طایفه این بار به جوش آمده است

صبر این طایفه وقتی که به سر می‌آید
دیگر از خرد و کلان معجزه بر می‌آید

سنگ این قوم که سجیل شود می‌فهمید
آسمان غرق ابابیل شود می‌فهمید

پاسخت می‌دهد این طایفه با خون اینک
ذوالفقاری ز نیام آمده بیرون اینک

هان! بخوانید که خاقانی از این خط گفته‌ست
شعر ایوان مدائن به نصیحت گفته‌ست

هان بترسید که این لشکر بسم الله است
هان بترسید که طوفان طبس در راه است

یا محمد! تو بگو با غم و ماتم چه کنیم
روز خوش بی‌تو ندیدیم به عالم چه کنیم

پاسخ آینه‌ها بی‌تو دمادم سنگ است
یا محمد! دل این قوم برایت تنگ است

بانگ هیهات حسینی‌ست رسیده از راه
هر که دارد هوس کرب و بلا بسم الله

#سیدحمیدرضا_برقعی

توان گفت که این قافله وا‌می‌ماند
خسته و خُفته از این خیل جدا می‌ماند

این رَهی نیست که از خاطره‌اش یاد کنی
این سفر همرَهِ تاریخ به‌جا می‌ماند

دانه و دام در این راه فراوان اما
مرغِ دل ‌سیر زِ هر دام رها می‌ماند

می‌رسیم آخر و افسانهٔ واماندنِ ما
همچو داغی به ‌دلِ حادثه‌ها می‌ماند

بی‌صداتر زِ سکوتیم، ولی گاهِ خروش
نعرهٔ ماست که در گوشِ شما می‌ماند

بِروید ای دلتان نیمه که در شیوهٔ ما
مرد با هر چه سِتم، هر چه بلا می‌ماند

#محمدعلی_بهمنی