شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

۲۶۲ مطلب در آبان ۱۳۹۵ ثبت شده است

همچون نسیم صبح و سحرگاه می‌رود
هر کس میان صحن حرم راه می‌رود

از هر چه غصه دارد و غم، می‌شود رها
هر سائلی به خدمت این شاه می‌رود

وقتی فرشته‌های حرم بال می‌زنند
از سینه‌های شعله‌زده آه می‌رود

اینجا بهشت روی زمین فرشته‌هاست
از کوی تو فرشته به اکراه می‌رود

خورشید در طواف حرم، وه! چه دیدنی‌ست
هر شب به پای‌بوسی آن ماه می‌رود

باب‌الجواد راه ورودی به قلب توست
حاجت رواست هر که از این راه می‌رود
 
#فاطمه_نانی_زاد
#باران_بی_هوا

بهار آمد و بر روی گل تبسم کرد
شکوه وا شدن غنچه را تجسم کرد

بهار دید که شمشادها جوانه زدند
شکوفه‌های جوان را نثار مردم کرد

ز سمت مشرق دل‌ها وزید عطر بهشت
بهار مست شد و راه باغ را گم کرد

به سایه‌سار زیارت نشست و با مژه‌اش
غبارروبی صحن امام هشتم کرد

پس از طواف حرم یا محول الأحوال
بهار با نفس عاشقان تفاهم کرد

بهار نیت معراج داشت وقت نماز
به خاک مقدم زوار او تیمم کرد

در آستان رضا «إنّما یرید الله»
کریمه‌ای است که روح‌الأمین ترنم کرد

زلال اشک اگر گل کند به لاله قسم
که با امام رضا می‌شود تکلم کرد
 
سخن به رسم گل‌افشانی بهار بگو
اگر شکست دلت در حریم یار بگو:


«دوباره آمده‌ام تا دوباره در بزنم»
کبوترانه در این آستانه پر بزنم

به ناامیدی از این در نمی‌روم هرگز
اگر جواب نگیرم دوباره در بزنم

خدا مرا به حقیقت ولی‌شناس کند
که حلقه بر در این خانه بیشتر بزنم

سواد نامۀ من رنگ صبح خواهد شد
شبی که بوسه بر این چشمۀ سحر بزنم

خدای را کمی ای زائران درنگ کنید
که خاک پای شما را به چشم تر بزنم

من آشنای همین درگهم، خدا نکند
که رو به غیر بیارم در دگر بزنم

اگرچه خارم و نسبت به گل ندارم، باز
خوشم که گاه‌گداری به باغ سر بزنم

صفای تربیت باغبان حرامم باد
که در مجاورت گل دم از سفر بزنم

من از حضور تو ای ماه هاشمی خجلم
مگر به اشک شود ترجمان حرف دلم


به یک نگاه تو تطهیر می‌شود دل من
به یک کرشمه نمک‌گیر می‌شود دل من

مرا بس است طواف ضریح تو هرگاه
شکسته‌بستهٔ تقصیر می‌شود دل من

قسم به صبح جمالت که پشت پنجره‌ات
دخیل نالهٔ شبگیر می‌شود دل من

سرشک حاجت هر کس که می‌چکد بر خاک
کنار پنجره تصویر می‌شود دل من

به چشم آینه‌های حرم که می‌نگرم
هزار مرتبه تکثیر می‌شود دل من

به شوق آن که به پابوس زائرت برسد
به جای اشک سرازیر می‌شود دل من

خدا نکرده اگر از تو رو بگردانم
اسیر بازی تقدیر می‌شود دل من

چگونه قصد زیارت کنم برای وداع
مگر ز دیدن تو سیر می‌شود دل من؟
 
«خدا مرا به فراق تو مبتلا نکند
من و جدایی از این آستان خدا نکند»

#محمدجواد_غفورزاده
#سلام_بر_خورشید

چشم تو نوازشگر و مهرافروز است
در عمق نگاه تو غمی جانسوز است
یک روز به دست تو نگاهش را دوخت
زیبایی چشم آهو از آن روز است

#محمدجواد_غفورزاده

با زمزمی به وسعت چشم تر آمدم
تا محضر زلال‌ترین کوثر آمدم

قسمت نشد که بال و پری دست و پا کنم
اما به شوق دیدن تو با سر آمدم

گفتند زائر حرمت زائر خداست
مُحرم‌تر از همیشه بر این باور آمدم

اینک مدینةالنبی‌ام، مشهدالرضاست
با نام تو به محضر پیغمبر آمدم

از حس و حال روشن معراج پُر شدم
وقتی به خاکبوسی «بالاسر» آمدم

حسی کبوترانه گرفته‌ست جان من
«پایین پای» تو شده هفت آسمان من


در این حریم قدسی سرتاسر آینه
روشن شده به نور تو چشمم هر آینه

گرد و غبار صحن تو را می‌خرد به جان
همواره بوده است بر این باور آینه

پر می‌کشد از این همه قلب شکسته: آه
سر می‌زند از این همه چشم تر: آینه

عکس ضریح توست که در قاب چشم‌هاست
یا عکسی از بهشت نشسته بر آینه

گم کرده دارم، آمده‌ام با نگاه تو
پیدا کنم تمام خودم را در آینه

لبریز روشنی‌ست تمام رواق‌ها
آیینگی‌ست جان کلام رواق‌ها


شب‌های گریه تا به سحر حرف می‌زنم
با واژه واژه خون جگر حرف می‌زنم

شمعم که گریه می‌کنم و گریه می‌کنم
با قطره قطره آتش تر حرف می‌زنم

روح لطیف تو شده سنگ صبور من
گویی که با نسیم سحر حرف می‌زنم

گاهی کنار پنجره‌های ضریح تو
گاهی در آستانهٔ در حرف می‌زنم

شب‌های بارگاه تو را درک کرده‌ام
از «لیلة الرغائب» اگر حرف می‌زنم

بر لب رسیده از قفس سینه، آه من
حرف دل است روی زبان نگاه من


روی تو را ستارهٔ اشراق خوانده‌اند
خوی تو را «مکارم الاخلاق» خوانده‌اند

دست تو را که خالق لطف و کرامت است
روزی‌رسان انفس و آفاق خوانده‌اند

باران مهربانی بی‌وقفهٔ تو را
شأن نزول سورهٔ انفاق خوانده‌اند

در مذهب نگاه تو غم حرف اول است
چشم تو را پیمبر عشاق خوانده‌اند

هفت آسمان و رحمت شمس الشموسی‌ات
ذرات خاک و لطف انیس النفوسی‌ات
 
#سیدمحمدجواد_شرافت
#خاک_باران_خورده

محبوب رضاست هر که دل‌ریشتر است
از کعبه صفای این حرم بیشتر است
اینجاست طبیبی که ندارد نوبت
هر دل که شکسته‌تر بُوَد پیشتر است

#سیدرضا_مؤید

باید به قدّ عرش خدا قابلم کنند
شاید به خاک پای شما نازلم کنند

دل می‌کنم از آن‌که دل از تو بریده است
دل می‌دهم به دست تو تا بی‌دلم کنند

امشب کمیت شعرم اگر لنگ می‌زند
فردا به لطف چشم شما دعبلم کنند

ایمان راستین هزاران رسول را
آمیخته اگر که در آب و گلم کنند،

شاید خدا بخواهد و با گوشه‌چشمتان
بر رتبه‌ی غلامی‌تان نائلم کنند

وقتی سرشت آب و گلم را ازل خدا
بر آن نوشت رعیت سلطان ارتضی


در هشتمین دمی که خدا بر زمین دمید
بوی بهشت هفتم او ناگهان وزید

از شش‌جهت نسیم خبر داد و بعد از آن
از پنجره صدای اذان خدا رسید

چار عنصر از ولادت او جان گرفته‌اند
یعنی زمین به یمن وجودش نفس کشید

از هشت بی‌خود این همه پایین نیامدم
یک حرف بیشتر چه کسی از خدا شنید

توحید، حرف محوری دین انبیاست
شرط رضا به حکم «أنا من شروطها»ست


از برکتت نبود اگر، نان نداشتیم
باران نبود غیر بیابان نداشتیم

سوگند بر تو ای سر و سامان زندگی
بی‌تو نه سر که این همه سامان نداشتیم

این حوزه‌ها نفس به هوای تو می‌کشند
لطفت اگر نبود، مسلمان نداشتیم

ای آرزوی هر سفر دل! از ابتدا
ما قبله‌ای به غیر خراسان نداشتیم

ما رعیت ری‌ایم که سلطان به جز رضا
ارباب جز حسین در ایران نداشتیم

خون حسین در رگ و در ریشه‌ی من است
علم رضا معلم اندیشه‌ی من است


چشم امید بر در لطف تو بسته است
هر زائری که گوشه‌ی صحنت نشسته است

بارانی است حال و هوای دو دیده‌ام
اینجا همیشه کاسه‌ی چشمم شکسته است

از باب جبرئیل به پابوست آمدن
از آسمان‌رسیده و رسمی خجسته است

آن پیرمرد تشنه در آن گوشه‌ی حرم
از راه دور آمده و سخت خسته است

با صد امید حاجت این‌بار خویش را
با پارچه به پنجره فولاد بسته است

وا شد گره ز پارچه، حاجت روا شده‌ست
یعنی که زائر حرم کربلا شده‌ست


با یاد خاطرات سفر با عشیره‌ام
بر عکس یادگاری با صحن، خیره‌ام

از بس دلم شکسته برای زیارتت
با اشک شوق گرم وضوی جبیره‌ام

یاد غروب‌های زیارت هنوز هم
گاهی پی دو جرعه‌ی جامع کبیره‌ام

«یا قادة الهداة و یا سادة الولاة»
«مستبصرٌ بشأنکم» این است سیره‌ام

فرموده اید «فعلکم الخیر» یا رضا
ای هشتمین «کلامکم النور»، تیره‌ام

از بس گناه دور و برم را گرفته است
چون تک‌درخت خشک میان جزیره‌ام

ما هم شنیده‌ایم که فرموده‌ای شما
هستم در انتظار ظهور نبیره‌ام

دعبل کجاست تا بنویسد در این فراز
عجل علی ظهورک یا فارس الحجاز

#محسن_عرب_خالقی

آمدم ای شاه پناهم بده
خط امانی ز گناهم بده

ای حرمت ملجأ درماندگان
دور مران از در و راهم بده...

لایق وصل تو که من نیستم
اذن به یک لحظه نگاهم بده...

تا که ز عشق تو گدازم چو شمع
گرمی جان‌سوز به آهم بده

لشکر شیطان به کمین من است
بی‌کسم ای شاه پناهم بده

از صف مژگان نگهی کن به من
با نظری یار و سپاهم بده

در شب اول که به قبرم نهند
نور بدان شام سیاهم بده

ای که عطابخش همه عالمی
جمله‌ی حاجات مرا هم بده

آن چه صلاح است برای «حسان»
از تو اگر هم که نخواهم بده
 
#حبیب_الله_چایچیان

خانه‌های آن کسانی می‌خورد در، بیشتر
که به سائل می‌دهند از هرچه بهتر بیشتر

عرض حاجت می‌کنم آن‌جا که صاحب‌خانه‌اش
پاسخ یک می‌دهد با ده برابر بیشتر

گاه‌گاهی که به درگاه کریمی می‌روم
راه می‌پویم نه با پا، بلکه با سر، بیشتر

زیر دِین چارده معصومم اما گردنم
زیر دِین حضرت موسَی‌بن‌جعفر بیشتر

گردنم در زیر دِین آن امامی هست که
داده در ایران ما طوبای او بر، بیشتر

آن امامی که «فداکِ» گفتنش رو به قم است
با سلامش می‌کند قم را معطر بیشتر

قم همان شهری که هم یک ماه دارد بر زمین
همچنین از آسمان دارد چل اختر بیشتر

قصد این بار قصیده از برادر گفتن است
ورنه می‌گفتم از این معصومه‌ خواهر بیشتر

من برایش مصرعی می‌گویم و رد می‌شوم
لطف باباهاست معمولاً به دختر بیشتر

عازم مشهد شدم تا با تو درد دل کنم
بودنم را می‌کنم این‌گونه باور بیشتر

مرقدت ضرب‌المثل‌های مرا تغییر داد
هرکه بامش بیش، برفش... نه! کبوتر، بیشتر

چار فصل مشهد از عطر گلاب آکنده است
این چنین یعنی سه فصل از شهر قمصر بیشتر

پیش تو شاه و گدا یکسان‌ترند از هر کجا
این حرم دیگر ندارد حرف کمتر، بیشتر

ای که راه انداختی امروز و فردای مرا!
چشم‌ بر راه تو هستم روز آخر بیشتر

از غلامان شما هم می‌شود دنیا گرفت
من نیازت دارم آقا روز محشر بیشتر

بر تمام اهل‌بیت خویش حسّاسی ولی
جان زهرا چون شنیدم که به مادر بیشتر...

بیشترهایی که گفتم از تو خیلی کمترند...

#حسین_رستمی

#محفل_شاعران_آیینی

اذانی تازه کرده در سرم حسّ ترنم را
ندای ربّنا را، اشک در حال تبسم را

تجلی‌خانه برپا کرده با گلدسته‌های نور
تداعی می‌کند صحن و سرایش مشهد و قم را...

مفاتیح‌الجنان بر لب، در و دیوارها شاعر
عوض کرده‌ست این تصویر‌ها طرز تکلم را

دلی اندازهٔ دریا برایش با خود آوردم
که با لبخندی آرامش دهد روح تلاطم را...

هماره قدسیان بر سفرهٔ اکرام او مُنعِم
خدا بخشیده بر خوان کریمان این تنعّم را

پدر«باب الحوائج» او خودش «شاهچراغ» اما
زیارت‌نامه می‌خواند دمادم نور هشتم را

تصور می‌کنم در طوس هستم، چشم می‌بندم
و حس می‌گیرم از شیراز این اوج تبسم را

به خود می‌آیم از اشکی که در هر بیت جاری‌ست
چه باران خوشی، من دوست دارم این تداوم را...
 
#عبدالرضا_کوهمال_جهرمی
#از_نواحی_روشن_کلمات

صدای ذکر تو شب را فرشته‌باران کرد
عبور تو لب «شیراز» را غزل‌خوان کرد
 
«کرم نما و فرود آ که خانه خانهٔ توست»
بیا که چشم و دلت شهر را چراغان کرد
 
چو خواهرت که ز «دریاچهٔ نمک» دل برد
هوای زلف تو دریاچه را «پریشان» کرد
 
نه شیخ شهر، تو شاهی که با چراغ رسید
و برق عشق تو ما را گرفت و انسان کرد
 
ولی چه حیف که آن طرهٔ خیال‌انگیز
چه زود آمد و دل برد و روی پنهان کرد
 
چه اشک‌ها که ضریحت به گونه‌ها جاری...
چه دردها که خدا با دل تو درمان کرد
 
شرابِ خون تو جوشید و جان «حافظ» را
به جرعه‌ای غزل از جام غیب مهمان کرد
 
و گنبد تو برای دل کبوترها
چه مهربان شد و پرواز را چه آسان کرد
 
سفر اگر چه چنین ناتمام ماند، ولی
صدای پای تو «شیراز» را «خراسان» کرد
 
#قاسم_صرافان
#مولای_گندمگون