شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

۲۸ مطلب با موضوع «قالب :: ترکیب‌بند» ثبت شده است


اینجا فروغ عشق و صفا موج می‌زند
نور خدا به صحن و سرا، موج می‌زند

اینجا که طورِ جلوه و سینای ایزدی‌ست
از هر کرانه نور خدا موج می‌زند

اینجا مطاف اهل زمین است و آسمان
وز شهپر فرشته فضا موج می‌زند

لبیک از زبان اجابت توان شنید
در این فضا که نور دعا موج می‌زند

اینجا که رشک هشت بهشت است و هفت چرخ
از شش جهت فروغ ولا موج می‌زند

از جلوهٔ جلال تو، ای مظهر کمال!
نور صفا در آینه‌ها موج می‌زند

در کوی تو که ساحل امن است و عافیت
دریای بی‌کران صفا موج می‌زند

ای کعبهٔ امید که در بارگاه تو
نور امید در همه جا موج می‌زند

دستی به دستگیری دل‌ها دراز کن
وین عقده‌ها ز کار دل خسته باز کن...


ای آستان تو حرم کبریا شده
وی خاک آستانهٔ تو ماسوا شده

ای فرش آستانهٔ تو، شهپر ملک
وی خاک راه تو به نظر کیمیا شده

ای کعبهٔ امید خلایق که درگهت
رشک منا و مروه ز سعی و صفا شده

ای زائر حریم تو در بارگاه قدس
مشمول فیض و رحمت بی‌منتها شده...

رنگین کمان مهر به چرخ جلال توست
یا قامت سپهر به تعظیم تا شده؟

معصومهٔ شفیعه تویی، اِشفعی لنا
ای شهره در شفاعت اهل ولا شده

گویم مدیح تو که ز لطف تو تاکنون
بر روی من هزار در بسته واشده

گل‌های طبع من ز نسیم عنایتت
خرم شده، شکفته شده، دلربا شده

تا بارگاه تو حرم اهل‌بیت باد
ما را اگر غمی‌ست غم اهل‌بیت باد

#محمدعلی_مجاهدی
#آسمانی‌ها

این خانواده آینه‌های خدایی‌اند
در انتهای جادۀ بی‌انتهایی‌اند

خیل ملک مقابلشان سجده می‌کنند
این‌ها خدا نی‌اند و لیکن خدایی‌اند

هر کس که می‌رسد سر اطعام می‌برند
فرقی نمی‌کند که فقیران کجایی‌اند

یک «السلام» و یک «و علیک السلام» سبز
این‌ها همان مقدمۀ آشنایی‌اند

صدها هزار مثل سلیمان در این حرم
مشغول لحظه‌های شریف گدایی‌اند

سوگند می‌خوریم که پروانه زاده‌ایم
همسایۀ قدیمی این خانواده‌ایم


تو آسمان جودی و ما یا کریم تو
پرواز می‌کند دل ما تا حریم تو

احساس می‌کنم به تو نزدیک می‌شوم
وقتی که می‌وزد سر راهم نسیم تو

وقت کرامت است که از راه آمده‌ست
آن آشنای کوچه‌نشین قدیم تو

قرآن بی‌بدیل، حروف مقطّعه!
کی می‌رسم به فهم الف لام میم تو

سوگند می‌دهیم خدا را در این سحر
بر پینه‌های رحمت دست کریم تو

ما را همیشه سائل دست شما کند
ما را به زیر پای شما خاک پا کند...


ای در هوای پاک نگاهت سلام‌ها
نامت نداشت سابقه‌ای بین نام‌ها

ای سبزی بهار خدا سیر می‌شوند
از عطر سفره‌های حضورت مشام‌ها

در کوچه‌ات کسی به کسی جا نمی‌دهد
مکثی نما به شوق چنین ازدحام‌ها

سائل شدن کنار نگاه تو واجب است
وقتی گدا به چشم تو دارد مقام‌ها

تو سفره‌دار شهر خدا، ما گدای تو
مثل کبوتریم و اسیر هوای تو


آن‌کس که پیش پای شما خم نمی‌شود
در خانۀ فرشته هم آدم نمی‌شود

آقای من بدون توسل به نام تو
حالی برای توبه فراهم نمی‌شود

دست مرا بگیر و به سمت خدا ببر
چیزی که از بزرگی‌تان کم نمی‌شود

آرامش تو باعث طوفان کربلاست
بی‌صلح تو قیام مُحَرم نمی‌شود

تا کربلا رسید صدای سکوت تو
این قیل و قال‌ها به فدای سکوت تو


ای از هزار حاتم طائی کریم‌تر
لطف تو از تمام کریمان قدیم‌تر

می‌آوری به وجد تو پروردگار را
ای از زبان حضرت موسی کلیم‌تر

تو ابتدای نسل طهورای کوثری
هرکس حسودتر به تو باشد عقیم‌تر

در این مسیر رو به خدایی ندیده‌ایم
از رد پای گیوۀ تو مستقیم‌تر

در کربلا به آینه‌ات سنگ می‌زنند
هرکس شبیه‌تر به تو جرمش عظیم‌تر

آقا تو در کلام خلاصه نمی‌شوی
در حضرت و امام خلاصه نمی‌شوی

#علی_اکبر_لطیفیان
#فصل_کرامت

ای آسمان به راز و نیازت نیازمند
آه ای زمین به سوز و گدازت نیازمند

پرواز کرده‌ای به افق‌های سبز نور
حال آنکه ما به دیدۀ بازت نیازمند

قرآن غریب مانده و سجاده بی‌سجود
ای نیمه‌شب به صوت نمازت نیازمند

برخیز ای که هست زمین و زمان هنوز
بر دست‌های حادثه‌سازت نیازمند...

جان تو را گرفت از آن رو که بود و هست
روح‌الامین به گلشن رازت نیازمند...

قرآن بخوان بلند که هستیم تا سحر
بر آن صدای روح نوازت نیازمند

دستی که بود پر ز گل ابتهاج رفت
چشمی که داشتیم بدان احتیاج رفت


ای آنکه در دلت غم دیرینه داشتی
و از آب، روبروی دل آیینه داشتی

همراه با تو رفت دریغا به زیر خاک
آن دردهای کهنه که در سینه داشتی

مانده‌ست تا همیشۀ تاریخ ماندگار
انسی که با دعا، شب آدینه داشتی

بودی ستم‌ستیز و ستم‌سوز از الست
با ظلم و کین ز کودکی‌ات کینه داشتی

آموختی ز درس علی رسم زیستن
بر گوشۀ عبایت اگر پینه داشتی

میلاد یافتی چو در آغوش موج‌ها
هرگز ز موجِ مرگ هراسی نداشتی

منشور دردهات درخشان و تابناک
دردی که از زمانۀ دیرینه داشتی

با من بگو چه حالتی ای پیر ای پدر
وقت عروج در شب دوشینه داشتی

ز آن‌دم که سایه‌ات ز سر عشق کم شده‌ست
احساس می‌کنم کمر عشق خم شده‌است


ای خاک در عزای جبین تو خاکسار
خورشید در عزای دو چشم تو سوگوار

ما را ز دردهای چهل سالۀ دلت
تنها پیام‌های تو مانده‌ست یادگار

ز آن رو که روی خاک نهادی عذار خویش
بر خاک می‌نهم ز غمت تا ابد عذار

ای باغ انقلاب ز داغت سیاهپوش
وی ماه از فراق جبین تو داغدار

رفتی از آستانۀ این خاک سربلند
ماندیم ما ز ماندن، این‌گونه شرمسار

در این غم بزرگ که دل را گداخته‌ست
باید درید پیرهن از غم یتیم‌وار

ای روح پرفتوح خداوند شاد باش
ماییم همچنان به مسیر تو رهسپار

ماییم و دست کوته از آفاق دامنت
با دیده‌ای به لطف شفاعت امیدوار

ما را در این مسیر ز گرداب باک نیست
وقتی پس از رسول علم بر کف علی‌ست...

#سیدعبدالله_حسینی
#سوگنامه_امام_خمینی

سلام! ای سلام خدا بر سلامت!
درود! ای کلام الهی، کلامت!

تو هم سجده؛ هم سیدالساجدینی
که قلب حسین است بیت‌الحرامت...

سلام خدا بر سجود و رکوعت
درود خدا بر قعود و قیامت

حجر بر در خانه‌ات قطعه سنگی
مقام آورد سر به پای مقامت

تو حَجّی صلاتی زکاتی جهادی
تو ممدوح با نامِ زین العبادی


تو در تیرگی‌ها سراج المنیری
تو همچون پیمبر، بشر را بشیری

سماوات و عرشند در اختیارت
تو آزادۀ عالمی، کی اسیری؟

تو در کنج ویرانه‌ها هم بهشتی
تو در زیر زنجیرها هم امیری

به پای تو سر کرد خم «سربلندی»
تو تنها به نزدِ خدا سر به زیری

یمِ هشت بحری و دُرِّ سه دریا
ولی خداوند حیّ قدیری

تو «قدر» و «تبارک» تو «فرقان» و «نوری»
تو عیسی تو گردون تو موسی تو طوری...
 

تو زمزم، تو مروه، تو سعی و صفایی
تو فرزند کعبه، تو خیف و منایی

تو قرآن، تو احمد، تو حیدر، تو زهرا
تو در حُسن، آیینۀ مجتبایی

امامی و پیغمبری از تو زیبد
که تنها پیام‌آورِ کربلایی

کلامت بوَد وحیِ صاعد چه گویم
تو از پای تا سر کلامِ خدایی

دعا بر دهان و لبت بوسه آرد
همانا همانا تو روح دعایی

چه بهتر که «میثم» ثنای تو گوید
برای تو خواند، برای تو گوید

#غلامرضا_سازگار

پر گنج‌تر ز گوشهٔ ویرانه‌ایم ما
پر ارج‌تر ز کنج پریخانه‌ایم ما

در عین کثرت آینهٔ وحدت آمدیم
تسبیح جاودانهٔ صد دانه‌ایم ما

پیشانی از  طراوت صبح آب می‌زنیم
بر گیسوان شام دعا شانه‌ایم ما

آن گونه‌ایم باز که صائب سروده است:
«از تشنگانِ گریهٔ مستانه‌ایم ما

عشاق را به تیغ زبان گرم می‌کنیم
چون شمع تازیانهٔ پروانه‌ایم ما»

این‌ها همه ز مرحمت بی‌کران توست
از بهره‌های خادمی آستان توست


تسبیح تو، که در شبت آهنگ ماه داشت
هر دانه‌اش به محضر توحید راه داشت

آماس پا و پینهٔ دستِ تو شاهدند
این تن، چقدر در شب و روزش رفاه داشت

گاهی به سجده بودی و دستِ فرشته‌ای
طفل تو را ز گریهٔ بی‌حد نگاه داشت

با نسل تو، شکفتن گل‌ها شروع شد
در یازده بهارِ تو هستی پناه داشت

امید، جامه‌ای به تن از این شکوه یافت
خورشید، صبح روشنی از این سپاه داشت

ای کاش عمرِ باغ گل یاس کم نبود
ای کاش قبر گمشده‌ات بارگاه داشت

ای کاش، فصل‌ها همه فصل ربیع بود
دستان ما به پنجره‌های بقیع بود...


جان تو خواست سالک راه دعا شود
«حتّی تَوَرَّمَت قَدَماها» ادا شود

آن دخترِ تو بود که حتّی به راه شام
نگذاشت شوقِ نافلهٔ شب قضا شود

صلح حسن شکوفهٔ تدبیرهای توست
صلحی که قدر آن، شب قدرِ خدا شود

یاد حماسه‌های تو را زنده می‌کند
وقتی حسین عازم کرب‌وبلا شود

چشم انتظار آیهٔ والفجر مانده‌ایم
تا خاک تیره، آینهٔ والضحی شود

کی می‌رسد طراوت محراب جمکران
عجل علی ظهورک یا صاحب الزمان...

#جواد_محمدزمانی

هستی ما چو پلک وا می‌کرد
به  حضور تو التجا می‌کرد

ما ندیدیم خلقت خود را
لب تو شرح ماجرا می‌کرد

کیمیا بود نقرهٔ اشکت
که مس قلب را طلا می‌کرد

ای تبار زلال! مهریه‌ات،
آب‌ها را گران‌بها می‌کرد

بانوی زندگانی ساده
با تو دنیا چگونه تا می‌کرد

دست تو آب می‌کشید از چاه
دست تو گندم آسیا می‌کرد

و لبان تو سایه در سایه
باز همسایه را دعا می‌کرد

و چنین «إنّما یُریدُ الله»
جلوه تنها در این کسا می‌کرد

ما در این باغِ گل، وطن کردیم
عمر خود نذر پنج تن کردیم


عطر گل‌های آرزو داری
یک بغل یاس پیش رو داری

ای پیاله پیاله خم غدیر
ای که کوثر سبو سبو داری

گل داودی بهشت خدا
که مناجات در گلو داری

ما نداریم آبرو، بانو!
تو دعا کن که آبرو داری

تو دعا کن که از دعای تو نور 
می‌کشد شعله تا به وادی طور


ای پر از شوق تو صدای علی
از تو سرشار لحظه‌های علی

با حضور تو نقش بر آب است
نقشه‌ها بهر انزوای علی 

ای که مثلت نمی‌شود هرگز
هیچ‌کس هیچ‌کس برای علی

جان خود را گرفته‌ای بر دست
همهٔ عمر پا به پای علی

گفتی این جان مگر چه می‌ارزد
جان زهرا شود فدای علی

این ز پیوندها فراتر بود
امتزاج غدیر و کوثر بود

#جواد_محمدزمانی

نداریم از سر خجلت، زبان عذرخواهی را
کدامین توبه خواهد برد از ما روسیاهی را

ندیدم غیر تلخی در زبان با شکوه وا کردن
شکرها در دهان دیدم شکوه شکرخواهی را

نمی‌خواهند خوبان جز فقیری نعمتی از او
گدایان خوب می‌دانند قدر پادشاهی را

کجا جز سادگی نقشی پذیرد چهرهٔ زردم
قلم یار مرکب نیست کاغذهای کاهی را

بهار آمد، جهان دست و ترنج از هم نمی‌داند
گواهی می‌دهد هر حُسنِ یوسف بی‌گناهی را

بهار آموزگار وعده «یُدرِککُمُ المَوت» است
دلا آماده شو آن لحظهٔ خواهی، نخواهی را

چه فهمد تیره‌روز از «یُخرِجُ الحَیَّ مِنَ المَیِّت»؟
چه داند شب‌پرست، ‌آهنگ باد صبحگاهی را؟

کجا در پیش خصم اظهار عجز از آبرومندی‌ست؟
دلا از لوح سینه پاک کن اوهام واهی را

من از دریای شورانگیز معنی عذر می‌خواهم
که در تُنگِ غزل محبوس کردم شوق ماهی را
 
قلم از خرمن اشراق امشب خوشه‌چین آمد
که وقت مدح آن بانوی معنی آفرین آمد
 

چه بانویی که هر شب سفرهٔ اشک است مهمانش
همه کروبیان در عرش مبهوت چراغانش

هزاران باغ عطرآگین به فطرت در وجود آمد
ز گل‌های فضیلت‌پرور طرف گلستانش

چه پلکی زد که مبهوتش زمین صد رنگ را گل کرد
صد آیینه تمام آسمان‌ها گشت حیرانش...

شکفته باغ بینش در جوار چشمۀ نورش
نشسته آفرینش در کنار سفرۀ نانش

خدا فرموده تا هجده سحر مهمان ما باشد
فرشته‌خلقتی که خلق می‌پندارد انسانش

اگر شعب ابی‌طالب، اگر غصب فدک باشد
محال است آری آری، بگذرد از عهد و پیمانش

نمی‌سازند با سازش هوادارن راه او
گواه من وصیتنامهٔ سرخ شهیدانش

مدینه، گرچه قبرش را نشان کس نخواهد داد
زیارتنامه می‌خواند کنار قبر پنهانش
 
همان قبری که از تشییع پنهانی خبر دارد
از اندوه علی، از دل‌پریشانی خبر دارد
 

چه اندوهی که شب خالی ز عطر یاس و شب‌بو شد
زمان یک‌سر بدآهنگ و زمین یک‌باره بدخو شد

من از «لاتَرفَعوا اصواتکم» در شهر می‌گفتم
نمی‌دانم چرا در پشت این خانه هیاهو شد

نمی‌دانم چه در شهر مدینه اتفاق افتاد
که هر شب نالهٔ «عَجّل وفاتی» سهم بانو شد

چه خوابی؟ تا سحر پهلو به پهلو می‌شود اما
مگر با درد پهلو می‌توان پهلو به پهلو شد؟

دلش می‌خواست دست و بازویش وقف علی باشد
غلاف تیغ اما میهمان دست و بازو شد

همه دیدند دست او دگر بالا نمی‌آمد
به هر زحمت ولی در روز آخر خانه جارو شد

همان دستی که بعد از غسل بیرون از کفن آمد
یتیمان را در آغوشش گرفت و خوب دلجو شد
 
چه خوش آن شب، مُصَفّا کرد باغ مهربانی را
چه زیبا ریخت در پای علی نقد جوانی را

#جواد_محمدزمانی

تو آمدی و زن به جمال خدا رسید
انسان دردمند به درک دعا رسید

تو آمدی و مهر و وفا آفریده شد
تو آمدی و نوبت عشق و حیا رسید

هاجر هر آن چه هروله کرد از پی تو کرد
آخر به حاجت تو به سعی صفا رسید

احمد اگر به عرش فرا رفت با تو رفت
مولا اگر رسید به حق با شما رسید

داغ پدر، سکوت علی، غربت حسن
شعری شد و به حنجرۀ کربلا رسید

در تل زینبیه غروبت طلوع کرد
با داغ تو قیامت زینب فرا رسید

با محتشم به ساحل عمان رسید اشک
داغ تو بود بار امانت به ما رسید

تسبیح توست رشتۀ تعقیب واجبات
قد قامت الصلاتی و حى على الصلات...


شب گریه‌های غربت مادر تمام شد
زینب به گریه گفت که دیگر تمام شد

امشب اذان گریه بگوید بگو، بلال
سلمان به آه گفت: ابوذر تمام شد

طفلان تشنه هروله در اشک می‌کنند
ایام تشنه کامی مادر تمام شد

آن شب حسن شکست که آرام‌تر حسین!
چشم حسین گفت: برادر! تمام شد

تا صبح با تو اُستُن حنّانه ضجه زد
محراب خون گریست که منبر تمام شد

زاینده است چشمۀ زهرایی رسول
باور مکن که سورۀ کوثر تمام شد

باور مکن که فاطمه از دست رفته است
باور مکن حماسۀ حیدر تمام شد

زهرا اگر نبود حدیث کسا نبود
زینب نبود و واقعۀ کربلا نبود...

#علیرضا_قزوه

🎙قرائت شده در #دیدار_شاعران با #رهبر_انقلاب

آنان‌ که مشق اشک مرتب نوشته‌اند
با خط عشق این همه مطلب نوشته‌اند

آنان که بال گریه درآورده‌اند را
هم‌دوش انبیاءِ مقرب نوشته‌اند

این چند خط مختصر اما مفید را
هر روز خوانده‌اند که هرشب نوشته‌اند

تقدیر دو پیالۀ ما را هزار سال
پیش از شروع گریه، لبالب نوشته‌اند

تکلیف چشم‌های مرا از همان نخست
از روی اشک حضرت زینب نوشته‌اند

یعنی که تشنگی‌ام از این مشرب است وبس
یعنی امام گریۀ ما زینب است و بس


ای دختر تجلی توحید، آمدی
ای ماه! روی دامن خورشید آمدی

ای لاله‌ای که قبل شکوفایی‌ات حسین
هرگز چنین شکفته نخندید، آمدی

هر چند در حجاب ولایت نهفته‌ای
روشن‌تر از تمام موالید آمدی

در خانۀ زمینی زهره از آسمان
ای ماه، ای ستارۀ ناهید! آمدی

راهی دراز را به هوای برادرت
باصد هزار آرزو، امید آمدی

از نسل آفتابی و مهتاب در حجاب
پلکی بزن به روی برادر کمی بتاب...


هر کس که از مقام تو سر دربیاورد
باید به پیشگاه غمت سر بیاورد

روز ولادت تو روا بود جبرئیل
یک سوره مثل سورۀ کوثر بیاورد

ای دخترِ بزرگ دو معصوم! مثل تو
دنیا نمی‌تواند دختر بیاورد

تنها ز مادر تو بیاید که دختری
با هیبت و جلالت حیدر بیاورد

این طبع شاعرانۀ حق بود، تا تو را
زینت برای زیبِ پیمبر بیاورد

مجموعۀ فضائل آل کسا تویی
گر هست معنی ششم إنّما، تویی


ای کام عرش تشنۀ یک ربنای تو
مشتاق حال راز و نیازت خدای تو

خالق یکی و عشق یکی و وفا یکی
نشنیده است گوش فلک هم دو تای تو

وقتی که رو به قبله کنی جلوه می‌کند
در آسمان هفتم حق رد پای تو

ما نه، که بوده وقت نماز شبانه‌ات
چشم امام، ملتمس یک دعای تو

هرکس شهید عشق تو شد زنده می‌شود
باید بمیرد آن‌که نمیرد برای تو

در قدر، کس چنان تو جلیله نمی‌شود
هر بانوی عشیره، عقیله نمی‌شود...

#محسن_عرب_خالقی

دوباره عشق سمت آسمان انداخت راهم را
نگاهی باز می‌گیرد سر راه نگاهم را
کدام آغوش بین خویش جا داده‌ست ماهم را
که برگردانده امشب سوی دیگر قبله‌گاهم را

من امشب حاجی این قبله، این قبله‌نما هستم
من امشب بنده مولای «سُرَّ مَن رَءا» هستم
 
وزیده از پگاه شهر پیغمبر نسیمی که...
...رسیده سال‌هایی قبل همراه شمیمی که...
...تمام شهر را پر کرد آن فیض عظیمی که...
...خبر داده‌ست باز از جلوه دست کریمی که...

...همان خُلق و همان خو در جمالش منجلی باشد
وَ مثل آن حسن آرام جان یک علی باشد
 
نگاهت چون مسیحایی‌ست که بر مرده‌ها جان است
که گاهی لرزه بر اندام مأموران زندان است
و یا ابری‌ست که در آسمان هم حکم باران است
بگو این چشم انسان است یا از آن یزدان است

تو هم جسمی و هم جانی، تو هم ابری و بارانی
صفاتت گفت یزدانی، خدایی یا که انسانی؟

رکاب سامرا را گنبد زرد تو مروارید
حریمت کعبه آمال، قبرت قبله امید
گدایان! هرکجا هستید، امشب هرچه می‌خواهید
دخیل عشق بندید از همان جا بر در خورشید

اگر که سائل شهر مدینه، مجتبی دارد
کسی چون عسکری را هم گدای سامرا دارد
 
می‌آیی و برای مهدی‌ات دلداده می‌سازی
هزاران عاشق در دام عشق افتاده می‌سازی
ز اشک دیده چشم انتظاران جاده می‌سازی
برای امر غیبت شیعه را آماده می‌سازی

میان پرده، اسرار خدا را بی‌صدا گفتی
برای شیعیانت «أفضل الاعمال» را گفتی
 
تو آن معنای پروازی که بی‌تو هیچ بالی نیست
زلال جاری باران لطفت را زوالی نیست
به جز درد فراق مهدی‌ات آقا ملالی نیست
یقیناً در کنار ماست امشب جاش خالی نیست

دعا کن تا که من هم جمکرانی باشم آقاجان
دعا کن تا ابد صاحب زمانی باشم آقاجان
 
#محمدعلی_بیابانی