از آن سفر سرخ، کبوتر آمد
یک آیه از آن مصحف پرپر آمد
پرواز سری به خون رها تا خیمه
انگار به پابوسی مادر آمد
#عبدالله_امیدوار
- ۰ نظر
- ۲۳ مهر ۹۶ ، ۰۰:۰۶
از آن سفر سرخ، کبوتر آمد
یک آیه از آن مصحف پرپر آمد
پرواز سری به خون رها تا خیمه
انگار به پابوسی مادر آمد
#عبدالله_امیدوار
مسیح، خوانده مرا، وقت امتحان من است
زمان، زمانِ رجزخوانی جوان من است
از آسمان چهارم، مسیح میبارد
چقدر منتظر رعدِ آسمان من است!
برو که پیکر مصلوب و بیسرت مادر!
در امتداد مسیرِ خدا، نشان من است
به کف بگیر سرت را برای یاری عشق
سرت مقدمهٔ سرخ داستان من است
نماز آخر خود را اقامه کن در خون
برو که بدرقهات نغمهٔ اذان من است
اگر چه بعد تو صحراست خانهام امّا
چه باک؟ زینب کبری همآشیان من است
#سیدمحمد_بابامیری
#بیرقی_بر_شانههای_باد
ما دامن خار و خس نخواهیم گرفت
پاداش عمل ز کس نخواهیم گرفت
چیزی که به رسم عاشقی بخشیدیم
سوگند به عشق! پس نخواهیم گرفت
#نسترن_قدرتی