شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

۲۵ مطلب با موضوع «اهل‌بیت عصمت و طهارت :: امام سجاد علیه‌السلام» ثبت شده است


پیش چشمم تو را سر بریدند
دست‌هایم ولی بی‌رمق بود
بر زبانم در آن لحظه جاری
قل اعوذ برب الفلق بود

گفتی «آیا کسی یار من نیست؟»
قفل بر دست و دندان من بود
لحظه‌ای تب امانم نمی‌داد
بی‌تو آن خیمه زندان من بود

کاش می‌شد که من هم بیایم
در سپاهت علمدار باشم
کاش تقدیرم از من نمی‌خواست
تا که در خیمه بیمار باشم

ماندم و در غروبی نفس‌گیر
روی آن نیزه دیدم سرت را
ماندم و از زمین جمع کردم
پاره‌های تن اکبرت را

ماندم و تا ابد دادم از کف
طاقت و تاب، بعد از اباالفضل
ماندم و ماند کابوس یک عمر
خوردن آب، بعد از اباالفضل

ماندم و بغض سنگین زینب
تا ابد حلقه زد بر گلویم
ماندم و دیدم افتاد بر خاک
قاسم آن یادگار عمویم

گفتم ای کاش کابوس باشد
گفتم این صحنه شاید خیالی‌ست
یادم از طفل شش‌ماهه آمد
یادم آمد که گهواره خالی‌ست

پیش چشمم تو را سر بریدند
دست‌هایم ولی بی رمق بود
بر زبانم در آن لحظه جاری
قل اعوذ برب الفلق بود

#افشین_علا
#یادواره_دوازدهمین_شب_شعر_عاشورا

بهار آسمان چارمینی
غریب امّا، امامت را نگینی
همه از کربلا تا شام گفتند:
امام عشق، زین العابدینی


همیشه چشم گریانی‌ست با تو
مگر یاد شهیدانی‌ست با تو
هوای گریه دارم مثل این است:
غم شام غریبانی‌ست با تو
 

نگاهت ابر گریانی‌ست در شام
عجب آیینه بارانی‌ست در شام
خبر در شهر پیچیده‌ست آری:
حضورت مثل توفانی‌ست در شام


چه رازی داشت آخر سجده‌هایت
چه کردی در «صحیفه» با دعایت
که می‌آید خیالم هر شب و روز
به پابوس شهید کربلایت
 

چه می‌شد خاک دامان تو باشم
شبی مهمان چشمان تو باشم
بیا مولای من! امشب دعا کن
که من هم از شهیدان تو باشم

#عبدالحسین_رحمتی
#یادواره_دوازدهمین_شب_شعر_عاشورا

چون که در قبله‌گه راز، شب تار آیی
شمع خلوتگه محراب به پندار آیی

می‌برد نور سحر، قدر شبانگاه چراغ
قرص ماه از نظر افتد چو شب تار آیی

باغ، از گرمی خورشید رخت می‌سوزد
اگر ای لالۀ تبدار به گلزار آیی

بندۀ عشق تو در هر دو جهان آزاد است
کی توان دید که در بند گرفتار آیی

همه از حجرۀ دل اشک به چشمان آرند
گر شوی مشتری غم، سر بازار آیی

تربت کوی حسین است، دوای همه درد
از شفاخانه سبب چیست که بیمار آیی

شد خرابه خجل از ارزش گنجینۀ خویش
چون تو را دید که با چشم  گهربار آیی

سایۀ لطف تو گسترده به اطراف جهان
مصلحت چیست که در سایۀ دیوار آیی

نیست پیوسته، «حسان» طبع تو خلاّق سخن
مگر از جلوۀ دلدار به گفتار آیی

#حبیب_چایچیان
#ای_اشک‌ها_بریزید

در کربلا شد آنچه شد و کس گمان نداشت
هرگز فلک به یاد، چنین داستان نداشت

در کربلا هر آنچه بلا بود، عرضه شد
تیری دگر قضا و قدر در کمان نداشت

از این شراره خرمن عمر ستاره سوخت
بود آسمان به جای ولی کهکشان نداشت

بعد از عروج حجت رحمان به عرش نی
دیگر زمین سکون و قرار آسمان نداشت

زین‌العباد باز به گیتی قرار داد
ورنه سکون، عوالم کون و مکان نداشت

او شمع راه قافله در شام تار بود
حاجت به نور ماه، دگر کاروان نداشت

او قطره‌قطره آب شد و سوخت همچو شمع
با آنکه در بساط خود آب روان نداشت

کارش رسیده بود به جایی ز تاب درد
کز بهر آن که سر دهد افغان، توان نداشت

با کوله‌بار درد در آن دشت پر لهیب
جز دود آه بر سر خود سایبان نداشت

گفتند: ماه بود و درخشید و جلوه کرد
دیدم که مه به گردن خود ریسمان نداشت

گفتند: سرو بود و خرامید و ناز کرد
دیدم که سرو، طاقت بند گران نداشت

در انقلاب سرخ حسینی کسی چو او
نقش حماسه‌ساز «ولی» را بیان نداشت

در گیر و دار معرکۀ کفر و شرک نیز
دوران چو او سوار حقیقت‌نشان نداشت

او را سلاح منطق و نطق و خطابه بود
گیرم که تیغ و نیزه و برگُستوان* نداشت

حق را زیان ز جانب باطل نمی‌رسد
بیمی گل همیشه بهار از خزان نداشت

تنها نه شمع از شرر شعله برفروخت
«پروانه» هم ز شعلۀ آتش امان نداشت

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* بَرگُستوان: زره

#محمدعلی_مجاهدی
#سیری_در_ملکوت

بیمار کربلا، به تن از تب، توان نداشت 
تاب تن از کجا، که توان بر فغان نداشت

گر تشنگی، ز پا نفکندش غریب نیست
آب آن قدر، که دست بشوید ز جان، نداشت

در کربلا کشید بلایی که پیش وَهم
عرش عظیم، طاقت نیمی از آن نداشت

زآمد شد غم اسرا، در سرای دل
جایی برای حسرت آن کشتگان نداشت

در دشت فتنه‌خیز که زان سروران، تنی
جز زیر تیغ و سایۀ خنجر امان نداشت -

این صید هم که ماند، نه از بابِ رحم بود  
صیاد دهر، تیر جفا در کمان نداشت...

#صفایی_جندقی
#چراغ_صاعقه

در آن نگاه عطش‌دیده روضه جریان داشت
تمام عمر اگر گریه گریه باران داشت

گرفت جان تو را ذره ذره عاشورا
که لحظه لحظۀ آن روز در دلت جان داشت

چه سنگ‌ها سرت از دست نانجیبان خورد
چه زخم‌ها دلت از شام نامسلمان داشت

اسیر بودی و از خطبۀ تو می‌ترسید
به روشنای کلامت یزید اذعان داشت

و بر امامت تو سنگ هم شهادت داد
به قبله بودن تو کعبه نیز ایمان داشت...
 
تو را زمانه نفهمید و خواند بیمارت
و پشت این کلمه عجز خویش پنهان داشت

#حسین_عباس_پور

یک لحظه شدیم خیره تا در چشمت
دیدیم تمام غصه را در چشمت
چشمان تو از روضۀ مکشوف پر است
پیداست تمام کربلا در چشمت

#سیدعلی_محمد_نقیب

بیاور با خودت نور خدا را
تجلی‌های مصباح الهدی را
به پا کن کربلایی در دل ما
تو که تا شام بردی کربلا را

#یوسف_رحیمی

چشمان منتظر خورشید، با خنده‌های تو می‌خندد
آه ای تبسم روحانی، هستی به پای تو می‌خندد
 
با واژه‌های گل و لبخند، دارد لب پدرت پیوند
باران بوسه که می‌گیرد، بابا برای تو می‌خندد
 
بانوی شهر خدا حالا، در بر گرفته مسیحش را
دستان منتظر باران، با ربنای تو می‌خندد
 
می‌آیی از گل و فروردین، از نص واقعه‌ای شیرین
آری صحیفۀ هفت اقلیم، با هر دعای تو می‌خندد
 
ای پیر وصل مناجاتی، ای آنکه قبلۀ حاجاتی
در هر فراز مناجاتت، گویی خدای تو می‌خندد
 
ای روح سجده! دل محراب، در حسرت قدمت بی‌تاب
آری نسیم اجابت در، زلف رهای تو می‌خندد
 
هرچند اهل زمین بودم، هرچند خاک‌نشین بودم
هربار گریه شدم دیدم، دست عطای تو می‌خندد
 
یک‌بار دیگر از این کوچه، مثل نسیم گذر کردی
در صحن سینۀ مشتاقم، عطر عبای تو می‌خندد
 
این شعر هجرت من بوده، از مروه‌ای نفس آلوده
در چشم‌های زلال بیت، دارد صفای تو می‌خندد
 
#حامد_اهور

سلام! ای سلام خدا بر سلامت!
درود! ای کلام الهی، کلامت!

تو هم سجده؛ هم سیدالساجدینی
که قلب حسین است بیت‌الحرامت...

سلام خدا بر سجود و رکوعت
درود خدا بر قعود و قیامت

حجر بر در خانه‌ات قطعه سنگی
مقام آورد سر به پای مقامت

تو حَجّی صلاتی زکاتی جهادی
تو ممدوح با نامِ زین العبادی


تو در تیرگی‌ها سراج المنیری
تو همچون پیمبر، بشر را بشیری

سماوات و عرشند در اختیارت
تو آزادۀ عالمی، کی اسیری؟

تو در کنج ویرانه‌ها هم بهشتی
تو در زیر زنجیرها هم امیری

به پای تو سر کرد خم «سربلندی»
تو تنها به نزدِ خدا سر به زیری

یمِ هشت بحری و دُرِّ سه دریا
ولی خداوند حیّ قدیری

تو «قدر» و «تبارک» تو «فرقان» و «نوری»
تو عیسی تو گردون تو موسی تو طوری...
 

تو زمزم، تو مروه، تو سعی و صفایی
تو فرزند کعبه، تو خیف و منایی

تو قرآن، تو احمد، تو حیدر، تو زهرا
تو در حُسن، آیینۀ مجتبایی

امامی و پیغمبری از تو زیبد
که تنها پیام‌آورِ کربلایی

کلامت بوَد وحیِ صاعد چه گویم
تو از پای تا سر کلامِ خدایی

دعا بر دهان و لبت بوسه آرد
همانا همانا تو روح دعایی

چه بهتر که «میثم» ثنای تو گوید
برای تو خواند، برای تو گوید

#غلامرضا_سازگار