شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

روی عدم ندید وجودی که داشتی
امکان نما نبود نمودی که داشتی

در خاک هم به دیدن افلاک رفته ای
عین فراز بود فرودی که داشتی

ای از تبار لیله‌ی قدر اندکی درنگ
ما را ببر به سمت شهودی که داشتی

ای بانویی که بود مباهات نسل تو
با جبرئیل، گفت و شنودی که داشتی

ققنوس‌وار در پی خورشید پر زدی
از شعله‌های آتش و دودی که داشتی

گفتی و باز منکر شأن شما شدند
نفرین به دشمنان حسودی که داشتی

اما حماسه در تن آفاق پا گرفت
از پشت روزهای کبودی که داشتی

#جواد_محمدزمانی



جایی برای کوثر و زمزم درست کن
اسما برای فاطمه مرحم درست کن

تابوت کوچکی که بمیرم درون آن
با چند تخته چوب برایم درست کن

تا داغ این شقایق زخمی نهان شود
تابوتی از لطافت شبنم درست کن

مثل شروع زندگی مرتضی و من
بی‌زرق و برق، ساده و محکم درست کن

از جنس هیزمی که در خانه سوخت، نه
از چند چوب و تختۀ مَحْرَم درست کن

طوری که هیچ خون نچکد از کناره‌اش
مثل هلال لاله کمی خم درست کن

#رضا_جعفری

گلی که عالم از او تازه بود، پرپر شد
یگانه کوکب باغ وجود، پرپر شد

شب شهادت زهرا علی به خود می‌گفت:
گل محمدی من چه زود پرپر شد!

خزان چه کرد که در چشم اشکبار علی
تمام گلشن غیب و شهود، پرپر شد

به باغ حسن کدام آفتاب ناب، افسرد
که در مدار افق هر چه بود، پرپر شد؟

برای تسلیت اهل باغ آمده بود
شقایقی که به صحرا کبود، پرپر شد

نشان ز پاکی روح لطیف فاطمه داشت
بنفشه‌ای که سحر در سجود، پرپر شد

ز فیض صحبت او رنگ و بوی عزت داشت
گلی که تشنه میان دو رود پرپر شد

#زکریا_اخلاقی

صدایی به رنگ صدای تو نیست
به جز عشق نامی برای تو نیست

شب و روز تصویر موعود من
در آیینه جز چشم‌های تو نیست

تن جاده از رفتنت جان گرفت
رگ راه جز رد پای تو نیست

مزار تو بی‌مرز و بی‌انتهاست
تو پاکی و این خاک جای تو نیست

 به تشییع زخم تو آمد بهار
که جز سبز، رخت عزای تو نیست

 کسی کز پی اهل مرهم رود
دگر شیعه‌ی زخم‌های تو نیست

به آن زخم‌های مقدس قسم
که جز زخم، مرهم برای تو نیست

#قیصر_امین_پور

چو آفتاب رخت را غبار ابر گرفت
شکوه نام علی غربتی ستبر گرفت

جهان و کن فیکونش در اختیار تو بود
عدو چگونه فدک را ز تو به جبر گرفت؟

خمید قامت او زیر بار اندوهت
اگر چه دست علی را عصای صبر گرفت

پدر به دیدن تو تا بهشت صبر نکرد
تو را ز دست علی در میان قبر گرفت

تمام غربت خود را گریست در دل چاه
که تا همیشه دل چاه مثل ابر گرفت

#سیدمهدی_حسینی

بلبل چو یاد می‌کند از آشیانه‌اش
خون می‌چکد ز زمزمۀ عاشقانه‌اش

هرگز ز یاد بلبل عاشق نمی‌رود
مشت پری که ریخته از آشیانه‌اش

آتش، دمی ز شاخۀ گل دست برنداشت
حتی نکرد رحم به حال جوانه‌اش

گلچین روزگار- که دستش شکسته باد-
بازوی گل کبود شد از تازیانه‌اش

دشمن شکست حُرمت آن در که جبرئیل
بوسیده بود از سر مِهر، آستانه‌اش

...چون پای دشمنان علی در میانه بود
آتش، گرفت حلقه‌صفت در میانه‌اش

آن آتش مدینهْ گدازی که شد بلند
در کربلا ز خیمۀ زینب زبانه‌اش
ااا
دیگر برای فاطمه، دستی نمانده است
در زیر بار درد، شکسته‌ست شانه‌اش

چون دید تربتش، سند غربت علی‌ست
پنهان نگاه داشت ز چشم زمانه‌اش
ااا
صبر علی تمام شد، آن لحظه‌ای که دید
باید به دست خاک سپارد شبانه‌اش

شب‌های بی‌ستاره علی را به یاد داشت
و آن کودکان کوچکِ از پی روانه‌اش

شب‌ها که لب به ذکر و مناجات می‌گشود
جز مرغ حق نبود کسی هم‌ترانه‌اش
ااا
با جانِ ما سرشتهْ خدا، مهر فاطمه
و ز دل، نرفتنی‌ست غم جاودانه‌اش

یک لحظهْ بی ‌خروش و تلاطم نبوده است
طوفانی است بحر غم بی‌کرانه‌اش

#محمدعلی_مجاهدی

توان واژه کجا و مدیح گفتن او؟
قلم، قناری گنگی‌ست در سرودن او

...چه دختری، که پدر پشت بوسه‌ها می‌دید
کلید گلشن فردوس را به گردن او

چه همسری، که برای علی به حظّ حضور
طلوع باور معراج داشت دیدن او

چه مادری، که به تفسیر درس عاشورا
حریم مدرسۀ کربلاست دامن او

بمیرم آن همه احساس بی‌تعلق را
که بار پیرهنی را نمی‌کِشد تن او


دمی که فاطمه تسبیح گریه بردارد
پیام می‌چکد از چلچراغ شیون او

از آن، ز دیدۀ ما در حجاب خواهد ماند
که چشم را نزند آفتاب مدفن او

#غلامرضا_شکوهی

سلام فاطمه، ای جلوۀ شکیبایی
که نور حُسن تو جان می‌دهد به زیبایی

...تویی تو روح ولایت به هر ولی، سوگند
تویی تو عصمت یکتا، قسم به یکتایی

...ز کور چهره بپوشی که نشنود بویت
الا! حیای مجسم، فروغ بینایی

...قلم گذاشته تا سر به صفحۀ تاریخ
تو را ستوده به مظلومی و توانایی

چرا به گریه چنین خو گرفته‌ای؟ زهرا
الا ز خندۀ تو عشق را شکوفایی

حریم خانه‌ات آن‌جا که مکتب وحی است
کجا و، حملۀ سنگین‌دلانِ هرجایی؟

...ز غصه‌ای که شهادت گرفت دامانت
ز دست داد علی، دامن شکیبایی

#سیدرضا_مؤید

یک گل، نصیبم از دو لب غنچه‌فام کن
یا پاسخ سلام بگو، یا سلام کن!

ای حُسن مطلعِ غزل زندگانی‌ام
شعر مرا تمام، به حسن ختام کن

ای آفتاب خانۀ حیدر، مکن غروب
این سایه را تو بر سر من، مُستدام کن

پیوسته نبض من به دو پلک تو بسته است
بر من، تمام من! نگهی را تمام کن

تا آیدم صدای خدای علی به گوش،
یک‌بار با صدای گرفته، صدام کن

از سروِ قدشکسته نخواهد کسی خرام
ای قامتت قیامت من، کم قیام کن!

در‌های خُلد بر رخ من باز می‌کنی
از مِهر، همره دو لبت یک کلام کن

با یک نگاه عاطفه، عمر دوباره باش
ای مِهر پرفروغ، طلوعی به شام کن
ااا
این کعبه، بازویش حَجرالاسوَد علی‌ست
زینب بیا و با حجرم استلام کن

#علی_انسانی

یاری ز که جوید؟ دلِ من، یار ندارد
یک مَحرم و یک رازنگهدار ندارد!

با دیدن سوزِ دلِ من در چمن و باغ
با داغ دل لاله، کسی کار ندارد

باید سر و کارش طرف چاه بیفتد
یوسف که در این شهر، خریدار ندارد
ااا
از گریۀ پنهان علی در دل شب‌ها
پیداست که دل دارد و، دلدار ندارد

در گلشن آتش‌زدۀ عصمت و ایثار
پرپرشدن غنچه که انکار ندارد

با فضه بگویید بیاید، که در این باغ
نیلوفر بیمار، پرستار ندارد

بر حاشیۀ برگ شقایق بنویسید:
گل، تاب فشار در و دیوار ندارد

#محمدجواد_غفورزاده