شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

۲۶۲ مطلب در آبان ۱۳۹۵ ثبت شده است

مرا مبین که چنین آب رفته لبخندم
هنوز غرقهٔ امواج سرد اروندم

در این شبانه که غواص درد مواجم
به دستگیری یاران رفته محتاجم

کسی نگفته و مانده است ناشنیده کسی
منم شبیه کسی، آنکه خواب دیده کسی

منم شمایل داغی که شرقیان دیدند
گلی که در شب آشوب، غربیان چیدند

منم شبیه به خوابی که این و آن دیدند
برای این همه مه پیکر جوان دیدند

منم که با سند زخم، اعتبار خودم
منم که چهرهٔ تاریخی تبار خودم

شبیه سوختن ایل داغدار خودم
منم که با سند زخم اعتبار خودم

پری نموده و بر پرده‌ها فریب شده
فریب غرب مخور کاین‌چنین غریب شده

ستاره‌ها و پری‌های سینما منگر
به چشم غارنشینان چنین به ما منگر

دروغ این همه رنگش تو را ز ره نبرد
شلوغ شهر فرنگش دل تو را نخرد!

سخن مگو که چنین و چنان به زاویه‌ها
مرو به خیمهٔ تاریک این معاویه‌ها

مبر حکایت خانه به کوی بیگانه
مگو به راز، به دیوان، حکایت خانه

اگرچه درد زیاد است و حرف‌ها تلخ است
بهل که بگذرم از شکوه، ماجرا تلخ است

اگرچه حرف زیاد است و حرف شیرین است
ببین به چهرهٔ من برد-بردشان این است

اگر نبود به کف تیغ من که تیزتر است
کجا ز طفل یمن طفل من عزیزتر است

مگر نه طفل من است این گلی که در یمن است
چرا فشردن دستی که بر گلوی من است؟

بهشت مردم شرقم، به غرب کی نگرم؟
دخیل کرببلایم، کجا به ری نگرم؟

چرا که مشق کنم، خط تیغ حرمله را؟
چرا به گندم ری بازم این معامله را؟

ببین به من که برای جهان چه می‌خواهند
برای این همه پیر و جوان چه می‌خواهند

برای پیری این کودکان چه می‌خواهند
منم بلاغت تصویر آنچه می‌خواهند

گمان مبر که من سوخته ز مریخم
خلاصهٔ همه بغض‌های تاریخم

بگو به دشمن تا گفتگو به من آرد
پی مذاکره بگذار رو به من آرد

ز خنده‌های شما اخم من جمیل‌تر است
منم دلیل شما، زخم من جلیل‌تر است

بایست! قوت زانوی دیگران مَطَلب!
به غیر بازوی خویش از کسی امان مَطَلب!

به ضربهٔ سم اسبان به روز جنگ قسم
به لحن داغ‌ترین خطبهٔ تفنگ قسم

که جز به تابش شمشیر، صبح ایمن نیست
چراغ‌های توهم همیشه روشن نیست

کجا به بره دمی گرگ‌ها امان دادند؟
کجا که راهزنان گل به کاروان دادند؟

مگر نه شیوهٔ فرعون‌شان رجیم‌تر است
در این مناظره، موسای تو کلیم‌تر است؟

مکن هراس ز من، نامهٔ امان توام
چراغ شعله‌ور عیش جاودان توام

به دیدگان وصالی در این فراق نگر
به کودکان ستمدیدهٔ عراق نگر

نه کدخدا به تو این قریه رایگان داده
به خط خون من این مرز را امان داده

نه چشم مست تو شرط ادامهٔ صلح است
دهان سوخته‌ام قطعنامهٔ صلح است

کنون که غرقهٔ لطفم، مرا سراب ببین
مرا در آینهٔ رجعت آفتاب ببین

جهان ز موج تو پر شد، خودت جزیره مباش
یمن اویس شد اکنون، تو بوهریره مباش!

چه گویمت که از این بیشتر نباید گفت!
به گوش بتکده غیر از تبر نباید گفت

#علی_محمد_مؤدب

ای انتظارِ جاری ده قرن تا هنوز
بی‌تو غروب می‌شود این روزها هنوز

اما هنوز چشمِ جهانی به راه توست
این جمعه آه می‌رسی از راه یا هنوز...؟

با اشتیاق رؤیت تو رو به آسمان
هر چشم، خیره است ولی ابرها هنوز...

باران پاک رحمتی و خاک می‌کشد
هر لحظه انتظار نزول تو را هنوز

تو وعده‌ی خدایی و جاری‌ست یاد تو
در خواهش مکرّر هر «ربنا» هنوز

در انتظار جمعه‌ی تو ندبه می‌کند
ناحیه‌ی مقدسه‌ی کربلا هنوز...

#سیدمحمدرضا_شرافت
#أیها_العزیز

آن لحظه که جان می‌رود از دست حسین!
دیدار تو آخرین امید است حسین!
تا همّت عشق است چرا منّت مرگ؟
باید به شهیدان تو پیوست حسین!

#میلاد_عرفان_پور

دور و بر خود می‌کشی مأنوس‌ها را
إذن پریدن می‌دهی طاووس‌ها را

وا می‌کنی سمت کویرِ این حوالی
با لطف پاکت پای اقیانوس‌ها را

«امید» دارویی‌ست در دارالشفایت
که با سخاوت می‌دهی مأیوس‌ها را

با آن دم قدسی خود شب‌های جمعه
رونق بده «یا نور و یا قدّوس»‌ها را

هر شب به یاد غربت شهر مدینه
روشن کنیم اینجا همه فانوس‌ها را

ای آبروی آب‌های این حوالی
سمت شما باز است این دستان خالی


وقتی که من از ماه می‌گیرم سراغت
می‌آورد دل را میان کوچه باغت

هفت آسمان، صدها ستاره می‌شمارد
هر شب به پای درس‌های چلچراغت

تو آیه‌های سورهٔ نوری، چگونه
پیدا کنم من راه خود را بی‌چراغت؟

این لاله‌هایی که به دامانت نشسته
تفسیر خوبی می‌شود از درد و داغت

انگار... نه من حتم دارم در بهشتم
آن لحظه‌ای که می‌نشینم در رواقت

ما لایق صحن و سرای تو نبودیم
همسایهٔ خوبی برای تو نبودیم


تو مهر زهرا را میان سینه داری
مهری که با آن اُلفتی دیرینه داری

از بس که آه زائرانت را خریدی
ایوان زیبایی پر از آئینه داری

هر صبح جمعه میزبان ندبه‌هایی
این است آن عهدی که با آدینه داری

تو از مدینه، کربلا، شام و خراسان
غم‌های بی‌اندازه‌ای در سینه داری

از نسل کوثر، معنی خیر کثیری
«با عشق،‌ خویشاوندی دیرینه داری»

فرسنگ‌ها راه است از ما تا صفایت
قربان آن صحن و سرای باصفایت


از ابتدا هم بود مشهد، مقصد تو
پل می‌زنم تا مقصدت از مشهد تو

عطر گل یاس از ضریحت می‌تراود
این مرقد زهراست یا که مرقد تو

عشق تو دریا را به ساحل می‌کشاند
ماه آبرو می‌گیرد از جزر و مد تو

خورشید دارد آرزو‌هایی طلایی
وقتی که می‌آید کنار گنبد تو

من شاعرت هستم ولی مثل همیشه
شعری ندارم تا که باشد در حد تو

من می‌نویسم بر روی سنگ مزارم
بانو! همیشه بوده از تو اعتبارم

#رضا_خورشیدی_فرد
#در_سایه_بیت_النور

ای چشمه‌های نور تو روشنگر دلم
ای دست آسمانی تو بر سر دلم
راز دلم، نیاز دلم، باور دلم
سوی تو دست‌و‌پا زده بال و پر دلم

ای حضرت کریمه! تو را می‌زنم صدا
من آشنای دردم و تو خواهر رضا

ای نور بارگاه تو تابیده بر فلک
جارو زنانِ صحن تو بال و پر ملک
گر با مدینه هست تو را صحن مشترک
اِنّی اَنا الغَریبُ بِهَمّی اَتیتُ لَک

راهم دِه! ای سپیده که در ظلمتم گمم
اذنم دِه! ای بهشت، که من زائر قمم

مهمان‌نواز عترتی و خانه‌ات دل است
معصومه‌ای و ماه حجاب تو کامل است
روز حساب سایهٔ امن تو ساحل است
با این حساب، عشق تو حلال مشکل است

پس خوش به حال قم که تویی نبض سینه‌اش
حج فقیر، مشهد و قم هم مدینه‌اش

ای خوب! بی‌تو حال و هوای دلم بد است
شوقم به بارگاه تو ای ماه! بی‌حد است
خورشید اگرچه زائر بی‌تاب مشهد است
بین طلوع و... چشم تو در رفت و آمد است

اینجا که آسمان برد از چشمهٔ تو آب
گنبد طلوع کرده مگر پیش از آفتاب

ای آسمان رواق نواهای یا ربت
وی ماهتاب دانهٔ تسبیح هر شبت
نم‌نم گرفته ابر مفاتیحی از لبت
تازه رسیده‌ایم به آغاز مطلبت

هرچه قلم زدیم و نوشتیم و ساختیم
در بُعدِ ناشناخته‌ات پر گداختیم

نامت بلند! چون که رضا را تو خواهری
یا حَبَّذا! که دختر موسی بن جعفری
دریای منشعب شده از حوض کوثری
من را به خود می‌آری و از هوش می‌بری

خاکم ولی به شوق تو تا اوج می‌پرم
وقتی در آستان تو هستم، کبوترم

#مرتضی_حیدری_آل_کثیر

ای سورۀ نامت، تفسیر أعطینا
زهراترین زینب، زینب‌ترین زهرا

خیر کثیر تو، آیینۀ کوثر
نامت سرآغاز تکثیر خوبی‌ها

روشن‌تر از نوری، در نور مستوری
پیداترین پنهان، پنهان‌ترین پیدا

ماه مقیم قم، خورشید بیت‌النور
در سایه‌سار توست سرتاسر دنیا

فهم زمین عاجز از درک اوصافت
والا مقامی تو در عالم بالا

وقتی که معصومان معصومه‌ات خوانند
در وصف تو لال است شعر و شعور ما

از آه لبریزم، از اشک سرشارم
این قطره را دریاب دریاب ای دریا

#سیدمحمدجواد_شرافت
#خاک_باران_خورده

رضا نشست و به معصومه‌اش نگاه انداخت
چنان که چشمهٔ ذوق مرا به راه انداخت

خدا چه خوب ادا کرده حق مطلب را
به نام فاطمه آورده است زینب را

و ماه اول ذی‌القعده تا که پیدا شد
دخیل‌های ضریح برادری وا شد

ببین که حضرت نجمه چه کوکبی آورد
برای شاه خراسان چه زینبی آورد

مقامش آینه‌ای از مدارج پدر است
عجیب نیست که باب‌الحوائج پدر است


برای تشنه‌لبان باده را به خم آورد
مزار مادر خود را به شهر قم آورد

عجیب نیست که قم طعنه بر مدینه زده
که سنگ مادر سادات را به سینه زده

چه باشکوه به دستان خود علم دارد
از این به بعد بگو فاطمه حرم دارد

منِ فراری از این و آن بریده کجا
پناهِ چادر سر تا فلک کشیده کجا

مرا ببخش که شعرم برات زیبا نیست
به مدح فاطمه‌ها بهتر از علی‌ها نیست

تویی تو فاطمه، مدح تو نیز قرآن است
برادرت به حقیقت علی ایران است

#مجید_تال

تصویر مهتاب و شب و آیینه‌بندان
امشب صفای دیگری دارد شبستان

گلدسته‌ها و آسمان سرمه‌ای رنگ
نقش و نگار کاشی و گل‌های ایوان

شهر از هیاهوها پر اما با حضورت
آرامش باغ ارم دارد خیابان

جایی به غیر از خانهٔ امن شما نیست
چتر امانی بر سر ما بی‌پناهان

در ساحل آرامشت پهلو گرفتند
دل‌های توفان دیدهٔ جمعی پریشان


گنبد... کبوتر... اشتیاق روشن ابر
حس زیارت‌نامه خواندن زیر باران...

قلبم هوایی می‌شود پر می‌کشد باز
با شوق معصومانه‌ای سمت خراسان

#سیده_تکتم_حسینی

تا ابد دامنهٔ عطر بهار است این‌جا
دست گل‌هاست که بر دامن یار است این‌جا

هر طرف رایحهٔ باغ تجلی دارد
هر طرف پنجرهٔ آینه‌زار است این‌جا

بال‌هایی که ملائک به طواف آوردند
وقف برداشتن گرد و غبار است این‌جا

بس‌که روشن شده از گنبد او صبح حرم
نور خورشید کم از شمع مزار است این‌جا

تحفه‌هایی که زمینی‌ست کجا لایق اوست؟
صلوات است که شایان نثار است این‌جا

#جواد_محمدزمانی

#دلواپسی‌های_اویس


جایی که کوه خضر به زحمت بایستد
شاعر چگونه پیش تو راحت بایستد

نزدیک می‌شوم به تو، چیزی نمانده است
قلبم از اشتیاق زیارت بایستد

بانو سلام! کاش زمان با همین سلام
در آستانهٔ در ساعت بایستد

و گردش نگاه تو در بین زائران
روی من ـ این فتاده به لکنت ـ بایستد

تا فارغ از تمام جهان روح خسته‌ام
در محضر شما دو سه رکعت بایستد

بانو اجازه هست که بار گناه من
در کنج صحن این شب خلوت بایستد؟

در این حرم هزار هزار آیهٔ عذاب
هم وزن با یک آیهٔ رحمت بایستد

باید قنوت حاجت بی‌انتهای ما
زیر رواق‌های کرامت بایستد

شیعه به شوق مرقد زهرا به قم رسید
طاقت نداشت تا به قیامت بایستد

آنکس که جای فاطمه در قم نشسته است
در روز حشر هم به شفاعت بایستد

تو خواهر امام غریبی و این غزل
با بیت‌هاش در صف بیعت بایستد

من واژه واژه عطر تو را پخش می‌کنم
حتی اگر نسیم ز حرکت بایستد...

#هادی_جانفدا

#کفشداری_یازده