شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

۲۶ مطلب با موضوع «با کاروان حسینی :: اربعین» ثبت شده است

از آن ساعت که خود را ناگزیر از تو جدا کردم
تو بر نی بودی و دیدی چه‌ها دیدم، چه‌ها کردم

گمان بر ماندن و قبر تو را دیدن نمی‌بردم
ولی فیض زیارت را تمنّا از خدا کردم

به یادم مانده آن روزی که می‌جستم تو را اما
تنت پیدا به زیر سنگ و تیر و نیزه‌ها کردم

تو را ای آشنایِ دل اگر نشناختم آن روز
مرا اکنون تو نشناسی، وفا بین تا کجا کردم

تن چاک تو را چون جان گرفتم در برم اما
برای حفظ اطفالت، تو را آخر رها کردم

به‌سان شمع، آبم کرد بانگ آب‌آب تو
اگرچه تشنه بودم چشمه‌های چشم وا کردم

میان خیمه‌های سوخته همچون دلم آن شب
نماز خود نشسته خواندم و بر تو دعا کردم

شکسته جای مُهرت را، ز بی‌مهری به نی دیدم
شکستم فرق خویش و اقتدا بر مقتدا کردم

ولی هرگز ندادم عجز را ره در حریم دل
سخنرانی میان دشمنان چون مرتضی کردم

#علی_انسانی

سحر چون پیک غم از در درآید
شرار از سینه، آه از دل برآید

درای کاروانی از وطن دور
به گوش جان ز دیوار و در آید

گمانم کاروان اهل‌بیت است
که سوی کعبهٔ دل با سر آید

گلاب از چشم هر آلاله، جاری‌ست
که عطر عترت پیغمبر آید

پس از یک اربعین اندوه و هجران
به دیدار برادر، خواهر آید

همان خواهر که غوغا کرده در شام
همان ریحانهٔ پیغمبر آید

همان خواهر که با سِحر بیانش
به هر جا آفریده محشر آید

همان خواهر که کس نشناسد او را
به باغ لاله‌های پرپر آید...

اگر از کربلا، غمگین سفر کرد
کنون از گَرد ره، غمگین‌تر آید

نوای «وای وای» از جان زهرا
صدای «های های» حیدر آید

از این دیدار طاقت‌سوز ما را
همه خون دل از چشم تر آید

غم‌آهنگی به استقبال یک فوج
کبوترهای بی‌بال و پر آید

بیا با این کبوترها بخوانیم
سرودی را که شام غم سرآید:

«شمیم جان‌فزای کوی بابم
مرا اندر مشام جان برآید

گمانم کربلا شد عمه! نزدیک
که بوی مُشک ناب و عنبر آید

به گوشم عمه! از گهوارهٔ گور
در این صحرا، صدای اصغر آید

مهار ناقه را یک دم نگه‌دار
که استقبال لیلا، اکبر آید

ولی ای عمه! دارم التماسی
قبول خاطر زارت گر آید،

در این صحرا مکن منزل که ترسم
دوباره شمر دون با خنجر آید»*

#محمدجواد_غفورزاده

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* ابیات داخل گیومه از جودی خراسانی است.

داستان‌هایی که از شام خراب آورده‌ام
عالمی از صبر خود در اضطراب آورده‌ام

رأس خونین تو بر نی بود با من همسفر
خود تو دانی زآن چه از شام خراب آورده‌ام

ای کتاب‌الله ناطق! بین تو بر بیمار خویش
آیه‌ای از سورهٔ اُمّ الکتاب آورده‌ام

سر زدم بر چوب محمل تا سرت دیدم به نی
وین سر بشکسته را، از خون خضاب آورده‌ام

پیش چشم من عزیزت در خرابه جان سپرد
سخت‌جانی بین که با این غصه، تاب آورده‌ام

کودک شش ماهه‌ات گر خفته روی سینه‌ات
از پی دیدار او همره، رباب آورده‌ام...

«خوشدلا» بربند لب از ماتم سلطان دین
چون براتِ رحمتِ یوم الحساب آورده‌ام

#خوشدل_تهرانی

ز نینوای تو رفتم چو نی، نوا کردم
چنان که بادیه‌ها را چو نینوا کردم

به هر کجا که نشستم گریستم ز غمت
به هر طرف که دویدم تو را صدا کردم

ز خارهای مغیلان بپرس کز داغت
چقدر اشک فشاندم، چه ناله‌ها کردم

طواف پیکر بی‌سر به زیر خنجرها
زیارت سرِ بی‌تن به نیزه‌ها کردم

نتیجه دادن خونت به عهدهٔ من بود
که صبر کردم و بر عهد خود وفا کردم

تو خواستی به نماز شبت دعا گویم
تو را به جان تو در هر نفس دعا کردم

به نیزه، خواندنِ قرآنِ تو رُبود دلم
اگر چه سوختم از غم ولی صفا کردم

به دست بسته بسی تازیانه خوردم تا
طناب ظلم ز دست سکینه وا کردم...

#سیدرضا_مؤید

ما را که غیر داغ غمت برجبین نبود
نگذشت لحظه‌ای که دل ما غمین نبود

هرچند آسمان به صبوری چو ما ندید
ما را غمی نبود که اندر کمین نبود

راهی اگر نداشت به آزادی و امید
رنج اسارت، این همه شورآفرین نبود

ای آفتابِ محمل زینب! کسی چو من
از خرمن زیارت تو خوشه‌چین نبود

تقدیر با سر تو مرا همسفر نبود
در این سفر، مقدّر من غیر از این نبود

گر از نگاه گرم تو آتش نمی‌گرفت
در شام و کوفه، خطبهٔ من آتشین نبود

در حیرتم که بی‌تو چرا زنده‏ام هنوز
عهدی که با تو بستم از اول، چنین نبود

ده روزهٔ فراق تو عمری به ما گذشت
یک عمر بود هجر تو، یک اربعین نبود

#محمدجواد_غفورزاده

آنچه از من خواستی با کاروان آورده‌‏ام
یک گلستان گل به رسم ارمغان آورده‌‏ام

از در و دیوار عالم فتنه می‌بارید و من
بی‌‏پناهان را بدین دارالامان آورده‌‏ام

اندر این ره از جرس هم بانگ یاری برنخاست
کاروان را تا بدین‌جا با فغان آورده‌ام

تا نگویی زین سفر با دست خالی آمدم
یک جهان درد و غم و سوز نهان آورده‌ام

قصهٔ ویرانه شام ار نپرسی خوش‏تر است
چون از آن گلزار، پیغام خزان آورده‌‏ام

دیده بودم تشنگی از دل قرارت برده بود
از برایت دامنی اشک روان آورده‏ام

تا به دشت نینوا بهرت عزاداری کنم
یک نیستان ناله و آه و فغان آورده‌‏ام

تا نثارت سازم و گردم بلاگردان تو
در کف خود از برایت نقد جان آورده‌‏ام

تا دل مهرآفرینت را نرنجانم ز درد
گوشه‌‏ای از درد دل را بر زبان آورده‌‏ام

#محمدعلی_مجاهدی

برگشتم از رسالت انجام داده‌ام
زخمی‌ترین پیمبر غمگین جاده‌ام

ناباورانه از سفرم خیل خارها
تبریک گفته‌اند به پای پیاده‌ام

یا نیست باورم که در این خاک خفته‌ای
یا بر مزار باور خود ایستاده‌ام

بارانم و ز بام خرابه چکیده‌ام
شرمندهٔ سه‌سالهٔ از دست داده‌ام

زیر چراغ ماه سرت خواب رفته‌ام
بر شانهٔ کجاوهٔ تو سر نهاده‌ام

دل می‌زدم به آب و به آتش برای تو
از خیمه‌ها بپرس که پروانه زاده‌ام

چون ابر آب می‌شدم از آفتاب شام
تا ذره‌ای خلل نرسد بر اراده‌ام

#رضا_جعفری

رفتم من و، هوای تو از سر نمی‌رود
داغ غمت ز سینهٔ خواهر نمی‌رود

برخیز تا رویم برادر، که خواهرت
تنها به سوی روضهٔ مادر، نمی‌رود

سوز گلوی خشک تو! اندر لب فرات
ما را زِ یاد تا لب کوثر نمی‌رود

تا گوشهٔ لحد شودم جا، ز خاطرم
کنج تنور خولی کافر نمی‌رود

بزم یزید و طشت زر و چوب خیزران
هرگز ز یاد زینب مضطر نمی‌رود...

#جودی_خراسانی

با پای سر به سِیْر سماوات می‌رویم
احرام بسته‌ایم و به میقات می‌رویم
تا بارگاه قبلهٔ حاجات می‌رویم
قسمت اگر شود به ملاقات می‌رویم
میقات ما حسین، ملاقات ما حسین

زانو زدیم پیر و جوان بر زمین تو
ما حلقه بسته‌ایم به دور نگین تو
ما را کشانده است کجاها طنین تو
افتاده‌ایم در گذر اربعین تو
ای واژه واژه نام تو صد ماجرا حسین

ما چون کبوتران حرم پر شکسته‌ایم
از آشیان گذشته و از خود گسسته‌ایم
چون صیدهای زخمی در خون نشسته‌ایم
یعنی که دل به لذت دیدار بسته‌ایم
مرهم حسین، صبر حسین و شفا حسین

ای جان شرحه شرحه بگو ماجرا چه بود
راز به خون تپیدن خون خدا چه بود
آن جوشش صدای تو در کربلا چه بود
دادی بها به خون خودت، خون‌بها چه بود
ای خون پاک تو، همه‌دم خون‌بها حسین

با بادها بگو که هوایم هوای توست
با نای‌ها بگو که نوایم نوای توست
بغضی که در تلاوت در خون رهای توست
سودای آتشی‌ست که بر خیمه‌های توست
ای تا ابد، نوای من بی‌نوا حسین

گل‌زخم‌ها شکفته شده روی پیکرت
چون کعبه فوجِ تیغ گرفته‌ست در برت
بعد از تو دشت، یکسر«إِذَا الشَّمْسُ کُوِّرَت»
بالا سرت، بلند سرت، تا خدا، سرت
بر ما چه رفته است به شوق تو «یا حسین»

#ابراهیم_قبله_آرباطان

آن باده‌ای که روز نخستش نه خام بود
یک اربعین گذشت و دوباره به جام بود

شکر خدا که صبح زیارت دمیده است
هر چند آفتاب حیاتم به بام بود

این خاک زنده می‌کند آن عصر تشنه را
وقتی که آسمانِ رخت سرخ‌فام بود

بین من و سرت اگر افتاد فاصله
امام هنوز سایهٔ تو مستدام بود

سرها به نیزه بود ولی هجم سنگ‌ها
معلوم بود حمله‌کنان بر کدام بود

دشنام و هتک حرمت اسلام میهمان!
این از رسوم تازه‌تر احترام بود

چوب از لبان تو حجرالأسود آفرید
دست سه‌ساله بود که در استلام بود

بین نهیب کوفی و فریاد اهل شام
آن لهجهٔ حجازی تو آشنام بود

#جواد_محمدزمانی