شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

۱۰۸ مطلب با موضوع «با کاروان حسینی» ثبت شده است

عالم همه خاک کربلا بایدمان
پیوسته به لب، خدا خدا! بایدمان
تا پاک شود زمین ز ابناء یزید
همواره حسین مقتدا بایدمان

#سیدحسن_حسینی

کعبه، یک زمزم اگر در همه عالم دارد
چشم عشّاق تو نازم! که دو زمزم دارد

هر کجا مُلک خدا هست، حسینیهٔ توست
هر که را می‌نگرم، شور محرّم دارد

نه محرّم، نه صفر، بلکه همه دورهٔ سال
کعبه با یاد غمت، جامهٔ ماتم دارد

روضه‌خوانِ تو خدا، گریه‌کنِ تو آدم
اشک، ارثی‌ست که ذرّیهٔ آدم دارد

نازم آن کشته! که تا صبح قیامت زنده‌ست
سلطنت همچو خدا، در دل عالم دارد

اشک در ماتم تو بس‌که عزیز است، حسین!
جای در چشم رسولان مکرّم دارد

جگرم زخمیِ آن کشته که زخمِ بدنش
هر دم از زخمِ دگر دارو و مرهم دارد

می‌کند آتش دریای غضب را خاموش
هر که در دیدهٔ خود، یک نم از این یَم دارد

روز محشر نفروشد به دو صد باغ بهشت
هر که یک میوه ز نخلِ تر «میثم» دارد

#غلامرضا_سازگار

نی، ناله کرد و باز ترنّم، شروع شد
فصلِ هبوطِ آدم و گندم، شروع شد

دریای بی‌کران شهادت، که موج زد
طوفان نوح بود و تلاطم شروع شد

از بِرکهٔ غدیر، مُحرّم طلوع کرد
سرمستی حبیب هم از خُم شروع شد

باران اشک شیفتگان غم حسین
«تا گفتم: اَلسَّلامُ عَلیکُم شروع شد»

روح دعا، به نام اباالفضل چون رسید
غوغایی از توسّلِ مردم شروع شد

وقتی گلوی نازک گل، شد نشانِ تیر
لبخند باغبان و تبسم شروع شد

از اشک و خون، اگرچه وضو می‌گرفت عشق
از تربتِ شهید، تیمّم شروع شد

ای آسمان! مصیبت عظمایِ اهل‌بیت
از قتلگاهِ عصمتِ پنجم شروع شد

فصل به خون نشستنِ گل‌های باغ وحی
از آیهٔ «لِیُذهِبَ عَنکُم» شروع شد

با آن‌که باغِ گل به محبت نیاز داشت
با تازیانه، ناز و تنعّم شروع شد

وقتی دلِ ستارهٔ محمل‌نشین شکست
با ماه رویِ نیزه، تکلم شروع شد

#محمدجواد_غفورزاده
#این_حسین_کیست

مِن الغریب نوشتی إلی الحبیب سلامی
حبیب رفت به میدان چه رفتنی چه قیامی
 
سحر نسیم گذشت از سر مزار شهیدان
هنوز در پی بویی که می رسد به مشامی
 
و جبرئیل هم آن جا مجال پر زدنش نیست
رسیده اند شهیدان کربلا به مقامی...

یکی حسین امیرش شد و چه خوب امیری
یکی حسین امامش شد و چه خوب امامی
 
یکی بدون زره مرگ را گرفت در آغوش
یکی نماز تو را شد سپر بدون کلامی
 
یکی سیاه ولی روسپید؛ چون تو گرفتی
سر غلام به دامان خود چه حسن ختامی
 
یکی علی شد و اکبر شد و چه ماه منیری
یکی عمو شد و سقّا شد و چه ماه تمامی
 
به روی نیزه و در باد، گیسوان پریشان
چنان شدند که باقی نماند کوفه و شامی
 
دلم به حسرت یا لیتنا رسید و نگاهم
به سردر حرم افتاد، اُدخلوا بِسلامی...

#مهدی_جهاندار
#مرثیه_با_شکوه

دل نیست این‌که دارم گنجینهٔ غم توست
بیگانه باد با غیر این دل که محرم توست

ورد زبانم امسال ذکر مصیبتت بود
امسال عالم من در فکر عالم توست

تصویر کربلایت جاری‌ست در سرشکم
تا زنده‌ام نگاهم کانون ماتم توست

خون تو تا قیامت می‌جوشد از دل خاک
سرسبز خاک این دشت از خون خرّم توست

سرشار کرد خونت امسال تشنگی را
این کربلای تفته سیراب از دَمِ توست

یا رب! سر حسین است بر روی نیزه آیا؟
یا سِرّ آفرینش یا اسم اعظم توست؟

بگذار تا بگردم دور تو کعبهٔ من!
ذی‌الحجهٔ من امسال ماه محرم توست

#مرتضی_امیری_اسفندقه
#کرامت_سرخ

حال و هوای کوچه، غم‌آلود و درهم است
پرچم به اهتزاز درآمد، محرّم است

می‌گرید آسمان و زمین، در محرّمت
طوفانی از حماسه به پا می‌کند غمت

ابلاغ می‌کنند به یاران، سلام تو
قد می‌کشند باز علم‌ها، به نام تو

هر جا که نام توست، مکان فرشته است
بر هر کتیبه‌ای که ببینی، نوشته است

«باز این چه شورش است که در خلق عالم است
باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است»

باید در این حسینیه، از خود سفر کنیم
باید در این مقام، شبی را سحر کنیم

با کاروان گریه، مسافر شدم تو را
امشب در این حسینیه زائر شدم تو را

تا گفتم «اَلسلامُ عَلیکُم» دلم شکست
نام حسین، بند دلم را، ز هم گسست

دیدم که ابرهای جهان، گریه می‌کنند
در ماتمت زمین و زمان، گریه می‌کنند

دیدم «عزای اشرف اولاد آدم است»
دیدم «سر ملائکه بر زانوی غم است»

رفتم که شرح عصمت «ثارُ اللَّهی» کنم
چیزی نمانده بود که قالب تهی کنم

خورشید رنگ و بوی تغیّر گرفته بود
تنگ غروب بود و فلک گُر گرفته بود

ای تشنه‌کام! بود و نبود تو را چه شد؟
سقّایِ یاس‌های کبودِ تو را چه شد؟

بر اوج نیزه‌ها، کلمات تو جاری است
این قصّه، قصّهٔ تَبَر و استواری است

ای اسم اعظمت به زبانم، عَلَی الدَّوام
ما جاءَ غَیرُ اِسمُکَ فی مُنتَهَی الکَلام

آیین من تویی، که تویی دین راستین
بَل ما وَجَدتُ غَیرَکَ فی قَلبِیَ الحَزین

آن بحر پر خروش، دگر بی‌خروش بود
خورشید تکّه تکّهٔ زینب، خموش بود

#عباس_شاه_زیدی
#این_حسین_کیست

شیعیان! دیگر هواى نینوا دارد حسین
روى دل با کاروان کربلا دارد حسین‏

از حریم کعبۀ جدّش به اشکى شُست دست
مروه پشت سر نهاد امّا صفا دارد حسین‏

مى‏برد در کربلا هفتاد و دو ذبح عظیم
بیش از این‏ها حرمت کوى منا دارد حسین...

او وفاى عهد را با سر کند سودا ولى
خون به دل از کوفیان بی‌وفا دارد حسین‏...

آب را با دشمنان تشنه قسمت مى‏کند
عزّت و آزادگى بین تا کجا دارد حسین‏...

دست آخر کز همه بیگانه شد، دیدم هنوز
با دم خنجر نگاهى آشنا دارد حسین‏

شمر گوید گوش کردم تا چه خواهد از خدا
جاى نفرین هم به لب دیدم دعا دارد حسین‏

اشک خونین، گو بیا بنشین به چشم «شهریار»
کاندرین گوشه عزایى بى‏ریا دارد حسین

#سیدمحمدحسین_شهریار
#خون_تو_پایان_نداشت

دگر چه باغ و درختی بهار اگر برود
چه بهره از دل دیوانه یار اگر برود

حجاز، بر قدِ سروِ که تکیه خواهد کرد؟
به سوی دشت طف آن کوهسار اگر برود

مگر به معجزه، زمزم نخشکد از گریه
مُراد این همه چشم انتظار اگر برود

چگونه ماه به گِرد زمین طواف کند
دلیل گردش لیل و نهار اگر برود

بعید نیست شغالان به شهر پای نهند
امیر و شیرِ عرب، زین حصار اگر برود

به زیر تیغ ستم کار کاهلان زار است
حسین یکّه به آن کارزار اگر برود

ز غم دو چشم پیمبر به خون شود غرقه
به پای طفلی از این زمره خار اگر برود

شب جماعت کوفی سحر نخواهد شد
سرش به نیزه سوی شام تار اگر برود

پس از حسین، به خون، شیعه مشق خواهد کرد
به ظلم سر نسپارد به دار اگر برود

#علی_محمد_مؤدب
#مرثیه_با_شکوه