شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

۱۶ مطلب با موضوع «سایر موضوعات :: امام خمینی» ثبت شده است

ای آفتابی که زمین شد مدفن تو
هفت آسمان راه است تا فهمیدن تو

هفت آسمان راه است تا درک نگاهت
راه است تا مفهوم چشم روشن تو

از تو چه باید گفت ای روح خدایی
از تو چه... وقتی محو شد در او «من» تو

قلبی جوان در سینهٔ تو در تپش بود
حس کرد این را سال‌ها پیراهن تو

دل را به اوج آسمان‌ها برد روحت
روحت نشد هرگز زمین‌گیر تن تو

در راه تو ای آفتاب سبز ماندیم
در سایهٔ ماهیم بعد از رفتن تو

#سیدمحمدجواد_شرافت
#خاک_باران_خورده

با آن که آبدیده‌ی دریای طاقتیم
آتش گرفته‌ایم که غرق خجالتیم

امروز اگر به سایه‌ی راحت نشسته‌ایم
مدیون استقامت آن سرو قامیتم

دیری‌ست چشم‌ها همه مبهوت آن لب است
عمری‌ست سرسپرده‌ی آن خال وحدتیم

این دست‌ها ادامه‌ی دست وفای توست
امروز اگر بزرگ‌تر از بی‌نهایتیم

باشد که دست دوست تسلایمان دهد
ما را که تا همیشه قدح‌نوش حسرتیم

رونق‌فزای میکده‌ی عشق بعد از این
تا صبح وصل تشنه‌ی جام ولایتیم

#علیرضا_قزوه

راه گم بود، اگر نام و نشان تو نبود
اگر آن دیدهٔ بر ما نگران تو نبود

کوه بیداد ز بنیاد نمی‌‏شد ویران
اگر از خشم، نهیب تو، تکان تو نبود

ریشه آنچه نباید، که ز جا بر می‏‌کند؟
اگر امید، به بازوی توان تو نبود

چه کسی راه، به دنیای کرامت می‏‌جست
اگر انوار دل فیض‌رسان تو نبود؟

جامهٔ نو، که بر این ملک کهن می‏‌پوشید؟
آه... ای پیر، اگر بخت جوان تو نبود

پای تردید به دل‌های کسان وامی‌‏شد
نام محبوب، اگر وردِ زبان تو نبود

مأمنی یافت سخن‌های خوش اهل طریق
که در اظهار، به جز طرز بیان تو نبود

آنچه گفتی و بر آن زد دل ما، مُهر قبول
حرف حق بود، فقط حرف دهان تو نبود

هستی‏‌ات بود برازنده سیر ملکوت
این جهان گرچه جهان بود، جهان تو نبود

#محمدجواد_محبت

پیش از تو آب معنی دریا شدن نداشت
شب مانده بود و جرأت فردا شدن نداشت

بسیار بود رود در آن برزخ کبود
اما دریغ، زَهرهٔ دریا شدن نداشت

در آن کویر سوخته، آن خاک بی بهار
حتی علف اجازهٔ زیبا شدن نداشت

گم بود در عمیق زمین شانهٔ بهار
بی‌تو ولی زمینهٔ پیدا شدن نداشت

دل ها اگر چه صاف، ولی از هراس سنگ
آیینه بود و میل تماشا شدن نداشت

چون عقده‌ای به بغض فرو بود حرف عشق
این عقده تا همیشه سر وا شدن نداشت

#سلمان_هراتی
#مجموعه_کامل_شعرهای_سلمان_هراتی

هلا روز  و شب فانی چشم تو
دلم شد چراغانی چشم تو

به مهمان شراب عطش می‌دهد
شگفت است مهمانی چشم تو...

پر از مثنوی‌های رندانه است
شب شعر عرفانی چشم تو

تویی قطب روحانی قلب من
منم سالک فانی چشم تو

دلم نیمه شب‌ها قدم می‌زند
در آفاق بارانی چشم تو

شفا می‌دهد آشکارا به دل
اشارات پنهانی چشم تو

هلا توشه‌ی راه دریا دلان
مفاهیم طولانی چشم تو

مرا جذب آیین آیینه کرد
کرامات نورانی چشم تو

از این پس مرید نگاه توام
به آیات قرآنی چشم تو

#سیدحسن_حسینی

نسل تو نوحِ با شکوهِ نجات
نسل تو خضرِ آسمانیِ راه
جلوه‌ای از دم تو را دیدیم
در مسیحی به نام روح الله

#سیدمحمدجواد_شرافت