شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

۴۰ مطلب با موضوع «سایر موضوعات :: شعر توحیدی» ثبت شده است

امام جواد (علیه‌السلام)
اَلْقَصْدُ إلَی اللهِ تَعَالَی بِالْقُلُوبِ أبْلَغُ مِنْ إتْعَابِ الْجَوَارِحِ بِالْأعْمَالِ
توجه قلبی به سوی خداوند متعال، سودمندتر است از به زحمت انداختن اعضا و جوارح برای انجام اعمال.
نزهة الناظر، ص۱۳۴؛ بحار الأنوار، ج۷۵، ص۳۶۳

در بادیه، گام تا خداوند بزن
خود را به رضای دوست، پیوند بزن
اعضای وجود خویش را رنجه مکن
دل را به حریم کبریا بند بزن

#محمدابراهیم_لکزیان

به جهان خرّم از آنم که جهان خرم از اوست
عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست

به غنیمت شمر ای دوست دم عیسیِ صبح
تا دلِ مرده مگر زنده کنی کاین دم از اوست

نه فلک راست مسلَّم نه مَلک را حاصل
آنچه در سرّ سویدای بنی‌آدم از اوست

به حلاوت بخورم زهر که شاهد ساقی‌ست
به ارادت ببرم درد که درمان هم از اوست

زخم خونینم اگر بِهْ نشود بِهْ باشد
خنک آن زخم که هر لحظه مرا مرهم از اوست

غم و شادی برِ عارف چه تفاوت دارد
ساقیا باده بده شادیِ آن کاین غم از اوست

پادشاهی و گدایی برِ ما یکسان است
که بر این در همه را پشت عبادت خم از اوست

«سعدیا» گر بکَند سیل فنا خانه‌ی دل
دل قوی دار که بنیاد بقا محکم از اوست

#سعدی

تو را به جان عزیزت قسم بیا برویم
بیا و در گذر این وقت شب کجا برویم؟

کجای عمر ز دیدار آشنا خوشتر؟
بیا عزیز به دیدار آشنا برویم

غبار خستگی از جان و دل فروشوییم
لباس شوق بپوشیم و باصفا برویم

سفیر آب، فرستاده دعوتی روشن
وضو بگیر به رغبت، بگیر، تا برویم

سپیده با گل تکبیر می‌رسد از راه
اشاره می‌کند از کوچه‌ی دعا برویم

نه راه دور و نه در بسته، بخت از این خوشتر؟
بیا عزیز! درِ خانه‌ی خدا برویم

از آن کرانه بلند است صوت پاک اذان
خوش است مسجد و خوشتر که با شما برویم

#محمدجواد_محبت

امام صادق (علیه‌السلام):
شَفَاعَتُنَا لَا تَنَالُ مُسْتَخِفّاً بِصَلَاتِهِ‏
شفاعت ما به کسی که نماز را سبک شمارد، نمی‌رسد.
فلاح السائل، ص۱۲۷

با شمعِ گمان، به صبح ایمان نرسد
بی‌جوششِ جان، به کوی جانان نرسد
آن کس که نماز را سبک بشمارد
هرگز به شفاعت امامان نرسد

#علی_اصغر_دلیلی_صالح

در هیچ پرده نیست، نباشد نوای تو
عالم پر است از تو و خالی‌ست جای تو

هر چند کائنات گدای درِ توأند
یک آفریده نیست که داند سرای تو

تاج و کمر چو موج و حباب است ریخته
در هر کناره‌ای ز محیط سخای تو

آیینه‌خانه‌ای‌ست پر از ماه و آفتاب
دامان خاکِ تیره ز موج صفای تو

هر غنچه را، ز حمد تو جزوی‌ست در بغل
هر خار می‌کند به زبانی ثنای تو

در مشت خاک من چه بود لایق نثار؟
هم از تو جان ستانم و سازم فدای تو

عام است التفات کهن خرقه‌ی عقول
تشریف عشق تا به که بخشد عطای تو

غیر از نیاز و عجز که در کشور تن است
این مشت خاک تیره چه دارد سزای تو؟

«صائب» چو ذره است و چه دارد فدا کند؟
ای صد هزار جان مقدس فدای تو

#صائب_تبریزی

ملکا ذکر تو گویم که تو پاکی و خدایی
نروم جز به همان ره که توأم راهنمایی

همه درگاه تو جویم همه از فضل تو پویم    
همه توحید تو گویم که به توحید سزایی

تو حکیمی تو عظیمی تو کریمی تو رحیمی    
تو نماینده‌ی فضلی تو سزاوار ثنایی

بری از رنج و گدازی بری از درد نیازی
بری از بیم و امیدی بری از چون و چرایی

بری از خوردن و خفتن بری از شبه و شبیهی
بری از صورت و رنگی بری از عیب و خطایی

نتوان وصف تو گفتن که تو در وصف نگنجی
نتوان شبه تو گفتن که تو در وهم نیایی

نبُد این خلق و تو بودی، نبود خلق و تو باشی
نه بجنبی نه بگردی نه بکاهی نه فزایی

همه عزّی و جلالی همه علمی و یقینی
همه نوری و سروری همه جودی و جزایی

همه غیبی تو بدانی همه عیبی تو بپوشی
همه بیشی تو بکاهی همه کمّی تو فزایی

اَحدٌ لَیسَ کمِثلِه صَمدٌ لیس له ضِد
لَمِنَ المُلک تو گویی که مر آن را تو سزایی

لب و دندان «سنایی» همه توحید تو گوید
مگر از آتش دوزخ بودش روی رهایی

#سنایی_غزنوی


الهی الهی، به حقّ پیمبر
الهی الهی، به ساقی کوثر

الهی الهی، به صدق خدیجه
الهی الهی، به زهرای اطهر

الهی الهی، به سبطین  احمد
الهی، به شُبّیر الهی! به شَبّر

الهی به عابد! الهی به باقر
الهی به موسی، الهی به جعفر

الهی الهی، به شاه خراسان
خراسان چه باشد! به آن شاه کشور

شنیدم که می‌گفت زاری، غریبی
طواف رضا، چون شد او را میسّر

من این‌جا غریب و تو شاه غریبان
به حال غریب خود، از لطف بنگر

الهی به حق تقی و به علمش
الهی به حق نقی و به عسکر

الهی الهی، به مهدیِّ هادی
که او مؤمنان راست هادی و رهبر

که بر حال زارم دمی کن نگاهی
به حق امامان معصوم، یک‌سر

#شیخ_بهایی
#سیری_در_قلمرو_شعر_توحیدی

چون آینه، چشم خود گشودن بد نیست
گرد از دل بیچاره زدودن بد نیست
یک عمر به زندگی رسیدن زیباست
یک روز به یاد مرگ بودن بد نیست!

#عبدالرحیم_سعیدی_راد

روشن از روی تو آفاق جهان می‌بینم
عالم از جاذبه‌ات در هیجان می‌بینم

بی‌نشانی تو و حیرانم از این راز که من
هر کجا می‌نگرم از تو نشان می‌بینم

دل هر ذره تجلی‌گه مهر رخ توست
نتوان گفت چه اسرار نهان می‌بینم

باد با زمزمه تسبیح تو را می‌خواند
آب را ذکر تو جاری به زبان می‌بینم

نور روی تو نه تنها به دل سینا تافت
که من این نور ز هر ذره عیان می‌بینم

چه تماشایی و زیباست جمال تو که من
هر چه چشم است به رویت نگران می‌بینم

به تو سوگند که در موقع طوفان بلا
یاد تو مایه آرامش جان می‌بینم

بر در خویش «شفق» را به گدایی بپذیر
که گدایان تو را به ز شهان می‌بینم

#محمدحسین_بهجتی

گل، دفتر اسرار خداوند گشوده است
صحرا ورق تازه‌ای از پند گشوده است

آیینه عریانی زیبای معانی است
این جمله سبزی که خداوند گشوده است

شور سحر حشر، اگر باورتان نیست
گل مصحف صد برگ به سوگند گشوده است

تقریر ادیبانه برهان معاد است
فصلی که نسیم از پی اسفند گشوده است

تفسیر لطیفی است ز پاکی دل کوه
این چشمه که از چشم دماوند گشوده است

بر سجده احساس بنفشه است، نشانی
سجاده سبزی که به الوند گشوده است

سرشار ز شیرینی شهد خوش خویش است
این غنچه که لب را به شکرخند گشوده است

پاک است طرب نامه خوش بوی سلوکش
این گل که چنین چهره خرسند گشوده است

#زکریا_اخلاقی