شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

۱۰۳ مطلب با موضوع «شهدای کربلا» ثبت شده است

غالب شده بود ترس بر عرصۀ جنگ
پر بود تمام معرکه از نیرنگ
دادند جواب حضرت عابس را
دل‌سنگ‌ترین مردم دنیا با سنگ

#رضا_خورشیدی_فرد

با زمزمۀ سرود یارب رفتند
چون تیر شهاب در دل شب رفتند
تا زنده شود رسالت خون حسین
با نام شکوهمند زینب رفتند

#سیدحسن_حسینی

از آن سفر سرخ، کبوتر آمد
یک آیه از آن مصحف پرپر آمد
پرواز سری به خون رها تا خیمه
انگار به پابوسی مادر آمد

#عبدالله_امیدوار

در سینه اگرچه التهابی داری
برخیز برو! که بخت نابی داری
ای دل به خودت بیا که یک روز تو هم
مانند زهیر انتخابی داری

#زهرا_نظری

آمد به حرم، اگرچه دیر آمده بود
با اشک سوی نعم الامیر آمده بود
حر گفت از آداب زیارت با ما
با پای پیاده، سر به زیر آمده بود

#رضا_خورشیدی_فرد

پایان مسیرِ او پر از آغاز است
با بال و پرِ شکسته در پرواز است
ای توبه بیا تجربه ثابت کرده‌ست
این روضۀ حر است که «طیّب»ساز است

#محسن_کاویانی

همیشه تا که بُوَد بر لب مَلَک تهلیل
هماره تا که بشر راست ذکر ربّ جلیل

درود باد به اوّل شهید راه حسین
سلام باد به اوّل قتیل نسل خلیل

مؤیّد پسر فاطمه، معلّم عشق
محرّم آور ذی الحّجه، مسلم بن عقیل

امیر کشور دل، نایب امام حسین
که سیدالشّهدا می‌کند از او تجلیل

به خط عشق و وفا و شهادت و ایثار
پیام اوست طریق و قیام اوست دلیل

ز اوج طبع «ریاضی» به مدح او بیتی
نزول یافت به طبعم چو آیۀ تنزیل

چه شعر نغز و لطیفی، سزد که از این بیت
شود دو مصرع ترجیع‌بند من تکمیل

«سلام خالق منان سلام جبرائیل
سلام شاه شهیدان به مسلم بن عقیل»


زهی به مسلم و ایمان و عشق و ایثارش
که چشم دوخته عیسی به چوبۀ دارش

دو دست بسته به بازار کوفه می‌بینم
هزار یوسف مصری اسیر بازارش

اگر چه در دل شب سر نهاد بر دیوار
بُوَد تمامی خلقت به ظِلِّ دیوارش

دمی گریست برای حسین دیدۀ او
که سیدالشهدا خنده زد به رخسارش

کسی که طاعت او طوع گردن ملک است
کنار کوچه، شب تیره، طوعه شد یارش

ز سیّدالشّهدا لحظه‌ای نشد غافل
گواه من شب تاریک و چشم بیدارش

نه بر محمّد خود داشت غم نه ابراهیم
نه بیم داشت ز فردا و آخر کارش

هماره دیدۀ او می‌گریست بر زینب
که می‌زنند در این شهر، سنگ بسیارش

خدا کند که به دامان مسجد کوفه
گلاب اشک فشانم به پای زوّارش

«سلام خالق منان سلام جبرائیل
سلام شاه شهیدان به مسلم بن عقیل»


گلوی تشنه چو جا بر فراز بام گرفت
به زیر تیغ ز دست رسول، جام گرفت

سلام داد، ولی ظهر روز عاشورا
ز سیّدالشّهدا پاسخ سلام گرفت

هنوز واقعۀ کربلا نیامده بود
که او اجازۀ جانبازی از امام گرفت

شهادت شهدای قیام عاشورا
ز خون مسلم از آغاز انسجام گرفت

درود ما به قیام حسینی‌اش بادا
که نسل خون و شرف درس از این قیام گرفت

«سلام خالق منان سلام جبرائیل
سلام شاه شهیدان به مسلم بن عقیل»


سفیر کوفه که یک آسمان جلالت داشت
ندانم از چه به صورت غبار غربت داشت

به کوفه وارث یک کربلا مصیبت بود
کسی که در دل خود یک جهان محبّت داشت

درون خانۀ هانی نکشت دشمن را
ز بس وفا و جوانمردی و مروّت داشت

نهان ز مردم کوفه لبش به هم می‌خورد
در آن سیاهی شب با حسین صحبت داشت

قسم به حال خوش آخرین نماز شبش
نماز با او، او با نماز الفت داشت

میان آن همه دشمن گریست بهر حسین
به اشک او قسم، او گریۀ ولایت داشت

کنار تربت او می‌شنید گوش دلم
دو مصرعی که به حق یک جهان ملاحت داشت

«سلام خالق منان سلام جبرائیل
سلام شاه شهیدان به مسلم بن عقیل»


چو خواست تر شود از آب، کام عطشانش
برون ز دُرج دهان ریخت دُرّ دندانش

سخن ز حنجر خشک حسین می‌گوید
دهان غرق به خون و گلوی عطشانش

پس از گذشت زمان‌ها به گوش جان همه
رسد ز خانه طوعه صدای قرآنش

روا نبود که با دست کفر کشته شود
کسی که ثانی عباس بود ایمانش

قسم به فاطمه هرگز نمی‌رود نومید
کسی که دست توسل زند به دامانش

«سلام خالق منان سلام جبرائیل
سلام شاه شهیدان به مسلم بن عقیل»


قسم به آن شب و آن رازهای پنهانی
قسم به چشم تو هنگام اشک افشانی 

قسم به همت و ایثار و غیرت طوعه
قسم به عزم تو و رادمردی هانی

قسم به خون گلوی دو ماه پارۀ تو
به اشک نیمه شب آن دو طفل زندانی

تو روی بام و دو طفلت کنار شط فرات
غریب‌تر ز شهیدان شدید قربانی

بریدن سر مهمان و دعوی اسلام
هزار مرتبه نفرین بر این مسلمانی

چه می‌شود که به قبر تو و دو فرزندت
کنم به اشک دو چشمم گلاب افشانی

هماره تا که سخن بر لب است «میثم» را
به این دو مصرع زیبا کند ثناخوانی

«سلام خالق منان سلام جبرائیل
سلام شاه شهیدان به مسلم بن عقیل»

#غلامرضا_سازگار

شانه‌های زخمی‌اش را هیچ‌کس باور نداشت
بار غربت را کسی از روی دوشش برنداشت

در نگاهش کوفه‌کوفه غربت و دلواپسی
عابر دلخسته جز تنهایی‌اش یاور نداشت

بام‌های خانه‌های مردم بیعت‌فروش
وقت استقبال از او جز سنگ و خاکستر نداشت

می‌چکید از مشک‌هاشان جرعه‌جرعه تشنگی
نخل‌هاشان میوه‌ای جز نیزه و خنجر نداشت

سنگ‌ها کی در پی شَقّ القمر بودند؟ آه
نسبتی نزدیک اگر این ماه با حیدر نداشت

روی گلگون و لب پر خون و چشمان کبود
سرگذشتی بین نامردان از این بهتر نداشت

سر سپردن در مسیر سربلندی سیره‌اش
جز شهادت آرزوی دیگری در سر نداشت

#یوسف_رحیمی
#حسن_یوسف

باید که تن از راحت ایام گرفتن
دل را، ز صنم‌خانۀ اوهام گرفتن

ناکام شد آن‌کس که به یک عمر ندانست
از ساغر دنیا نتوان کام گرفتن

از تیر و کمان اجلت نیست رهایی
هر گور نشانی‌ست ز بهرام گرفتن...

تا چند سرا از قفس دام گزیدن؟
تا چند سراغ هوس خام گرفتن؟

ای دل بطلب وعده دیدار که زیباست
آرام دل از یارِ دلارام گرفتن

فرمود که باید دل از این دام گرفتن
عبرت ز دغل‌کاری ایام گرفتن

فرمود بترسید که رایج شود این‌بار
مروان شدن و مردِ خدا نام گرفتن

از مثل یزید آیۀ تطهیر شنیدن
از آل‌امیه خطِ اسلام گرفتن

از خدعۀ دشمن بهراسید، روا نیست
پیغام به او دادن و پیغام گرفتن

باید به شب میکدۀ شوق، رسیدن
از جام شهادت میِ گُلفام گرفتن

قربانی جان را به منا بدرقه گفتن
این‌‌گونه ز تن جامۀ احرام گرفتن

یا همره سردار حسین همدانی
امضای بهشت از سفرِ شام گرفتن

یا مثل حبیب و وهب و عابس و عباس
با سوختنِ جان و تن آرام گرفتن

پروانه علی‌اکبرِ مولاست که آموخت
با شمع سحر بالِ سرانجام گرفتن

اظهار عطش کرد پسر تا بتواند
از کوثر لب‌های پدر کام گرفتن

فرمود مخواه آب که دیگر شده نزدیک
از دست رسول دو سرا جام گرفتن

خیزید و به صیاد بگویید روا نیست
مرغانِ حرم را به چنین دام گرفتن

می‌خواست پدر فدیه و قربانی حج را
با جان جوانان خود انجام گرفتن

این وعدۀ وصل است که هر آینه باید
با وصلت این فاصله فرجام گرفتن

برخیز بسیجی صف اعزام شلوغ است
سخت است کمی برگۀ اعزام گرفتن


#جواد_محمدزمانی

#شهادت‌نامه

نه در توصیف شاعر‌ها، نه در آواز عشاقی
تو افزون‌تر از اندیشه، فراوان‌تر از اغراقی
 
وفاداری و شیدایی، علمداری و سقایی
ندارند این صفت‌ها جز تو دیگر هیچ مصداقی
 
به خوبی تو حتی معترف بودند بدخواهان
یزید آنجا که می‌گوید «الا یا ایها الساقی»
 
تمام کودکان معراج را توصیف می‌کردند
مگر پیداست از بالای دوش تو چه آفاقی
 
چنان رفتی که حتی سایه‌ات از رفتنت جا ماند
رکاب از هم گسست از بس برای مرگ مشتاقی
 
فرار از تو فراری می‌شود در عرصۀ میدان
چنان رفتی که بعد از آن بخوانندت هوالباقی...
 
به سوی خیمه‌ها یا «عدتی فی شدتی» برگرد
که تو بی‌مشک سقّایی، که تو بی‌دست رزّاقی
 
شنیدم بغض بی‌گریه به آتش می‌کشد جان را
بماند باقی روضه درون سینه‌ام باقی

#سیدحمیدرضا_برقعی