بر عهد بزرگ خود وفا کرد عمو
نامرد تمام کوفیان، مرد عمو
یک جرعه نگاه تو عطش را کافیست
من آب نمیخواهم، برگرد عمو
#مهناز_سپهری
- ۰ نظر
- ۲۳ آذر ۹۵ ، ۰۰:۰۷
بر عهد بزرگ خود وفا کرد عمو
نامرد تمام کوفیان، مرد عمو
یک جرعه نگاه تو عطش را کافیست
من آب نمیخواهم، برگرد عمو
#مهناز_سپهری
وعدهای دادهای و راهی دریا شدهای
خوش به حال لب اصغر که تو سقّا شدهاى
آب از هیبت عباسى تو میلرزد
بىعصا آمدهای حضرت موسى شدهاى
به سجود آمدهای یا که عمودت زدهاند؟
یا خجالت زدهای؟ وه که چه زیبا شدهاى
یا أخا گفتى و ناگه کمرم درد گرفت
کمر خم شده را غرق تماشا شدهای...
ماندهام با تن پاشیدهات آخر چه کنم؟
اى علمدار حرم مثل معما شدهاى
مادرت آمده یا مادر من آمده است؟
با چنین حال به پاى چه کسى پا شدهای
تو و آن قد رشیدى که پر از طوبى بود
در شگفتم که در این قبر چرا جا شدهای
#علی_اکبر_لطیفیان
#سه_نقطه
همهٔ حیثیت عالم و آدم با توست
در فرات نفسم گام بزن، دم با توست
من از این جذر و مد سینهزنان فهمیدم
ماه من! شورش شبهای محرّم با توست
دشمن از ترس نگاهت مژه بر هم نزند
غضبآلودهای و خشم خدا هم با توست
با حضورت حرم آل علی آرام است
تا زمانی که در این قافله پرچم با توست
علقمه زیر شتاب نفست میسوزد
وعدهای دادهای و چشمهٔ زمزم با توست...
#علیرضا_لک
#در_هجای_دوم_تو
به غیر تو که به تن کردهای تماشا را
ندید چشم کسی ایستاده دریا را
بگو فضایل خود را که نور چهرهٔ تو
گرفته است ز ما فرصت تماشا را
به احترام تو باید فرات برخیزد
بزن به آب دوباره عصای موسی را
برای آنکه شفا گیرد از تو موج علیل
بخوان بر آب، حدیث لب مسیحا را
چه آب را برسانی، چه تشنه برگردی
تو فتح میکنی آخر تمام دلها را
و آب مهریهٔ فاطمه است، میدانیم
چه ظالمانه ربودند حق زهرا را!
بکار دست خودت را، که پر شکوفه کند
اذان روشنِ گلدستههای فردا را
#جواد_محمدزمانی
#دلواپسیهای_اویس
راضی به جدایی از برادر نشده
با چند اماننامه کبوتر نشده
آب از سر زانوان او بالاتر
مشتش پُرِ پُر... ولی لبش، تر نشده
#محمدحسین_ملکیان
تا دست بسته باز کنی مشت آب را
داغت شکست هفت کمر پشت آب را
نقش هزار زلزله بر شط پدید شد
تا ریختی به روی زمین مشت آب را
دستت به آب لب نزد و لب به آب، دست
حیران نهادهای به لب، انگشت آب را
از ساحل تو آب عطشناک میرود
در حسرت لبِ تو طمع، کشت آب را
با آب، دست و پنجه کمی نرم کرده، سخت
مالیدهای به خاکِ ادب پشت آب را
#سیدشهاب_الدین_موسوی
#دست_و_دریا
آبی برای رفع عطش، در گلو نریخت
جان داد تشنهکام و به خاک آبرو نریخت
دستش ز دست رفت و به دندان گرفت مشک
کاخِ بلند همّت خود را فرو نریخت
چون مهر، خفت در دل خون شفق و لیک
اشکی به پیش دشمن خفّاشخو نریخت
غیرت نگر که آب به کف کرد و همتش
اما به جام کام، می از این سبو نریخت
چون رشته امید بریدش ز آب، گفت:
خاکی چو من کسی به سر آرزو نریخت
#اکبر_دخیلی
#دست_و_دریا
جوابِ رد دادی، خاندان مادریات را
که آشکار کنی، غیرت برادریات را
عمو تو باشی و اهل حرم جواب نگیرند؟
فرات منتظر است اقتدار حیدریات را...
اگر چه کینهٔ آن قوم، خون پاک تو را ریخت
زبان گشود عرب، قصهٔ دلاوریات را
چنان حسین ز پاکان هاشمیست نژادت
اگر قبول نکردی، دمی برابریات را
تو ماه، ماه بنیهاشمی که دختر خورشید
همان نخست، پذیرفته بود مادریات را
#مهدى_فرجى
#جرس_فریاد_میدارد
بر دامن او، گردِ مدارا ننشست
سقّا، نفسی ز کار خود وا ننشست
هرچند قلم شد علم بازوی او
با دست بریده، باز از پا ننشست!
#تقی_پورمتقی
بر عهد خود ز روی محبت، وفا نکرد
تا سینه را نشانهٔ تیر بلا نکرد
تا دست رد به سینهٔ بیگانگان نزد
خود را مقیم درگه آن آشنا نکرد
تا هر دو دست را به ره حق ز کف نداد
در کوی عشق، خیمهٔ دولت به پا نکرد
تا از صفای دل نگذشت از صفای آب
خود را مدام، قبلهٔ اهل صفا نکرد...
در کارزار عشق، چو عباس نامدار
جان را کسی فدای شه کربلا نکرد
تا داشت جان، ز جانب مقصد نتافت رخ
تا دست داشت، دامن همت رها نکرد
در راه دوست از سر کون و مکان گذشت
وز بذل جان خویش در این ره، اِبا نکرد
خالی نگشت کشور «الا» ز خیل کفر
تا دفع خصم دوست، به شمشیر «لا» نکرد
از پشت زین به روی زمین تا نیوفتاد
از روی غم، برادر خود را صدا نکرد
ره را به خصم با تن بیدست بست، لیک
لب را به آه و ناله و افسوس، وا نکرد
دل سوخت زین اَلم که به میدان کارزار
دشمن هرآنچه تیر به او زد خطا نکرد
امالبنین که مظهر صبر و شکیب بود
غیر از فراق، قامت او را دو تا نکرد
«پروانه»ام به گرد رخ دوست زآنکه دوست
لطفی که کرد در حق مس، کیمیا نکرد
#محمدعلی_مجاهدی
#ایستاده_باید_مرد