شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

۲۸ مطلب با موضوع «قالب :: ترکیب‌بند» ثبت شده است

چه شد که در افق چشم خود شقایق داشت
مدینه‌ای که شب پیش صبح صادق داشت

میان حوزهٔ علمیه اختلاف نبود
که بهر رحلتش استاد، میل سابق داشت

و تا همیشه دگر بی‌مراد می‌مانند
چهار هزار مریدی که مرد عاشق داشت

به سمت مغرب اگر رفت عمر خورشیدش
هزار قلّهٔ پر نور در مشارق داشت

چه با شُکوه غم خود به دل نهان می‌کرد
چه شِکوه‌ها که از آن فرقهٔ منافق داشت

به غیر داغ محرم گلی ز باغ نچید
چقدر روضهٔ گودال در دقایق داشت

خلیل بود ولی آتشش سلام نشد
همان که در نفسش عطری از حدائق داشت

هزار طائفه آمد هزار مکتب رفت
و ماند شیعه که «قال الامامُ صادق» داشت

سخن به محضرش این است ای حقیقت علم
ندیده چشم زمانه طلوع این همه حلم


کدام بغض گلوگیر در پگاهت بود
که رو به پنجرهٔ آسمان نگاهت بود

هنوز در تب شمشیر علم و حکمت توست
حریم مدرسه‌هایی که رزمگاهت بود

گواه گفته‌ام این نخل‌ها که همچو علی
شب مدینه پر از بغضِ سربه‌چاهت بود

نمانده جز گل لاله به باغ ابراهیم
که بین خانه فقط شعله‌ها پناهت بود

چنان به نیمه‌شبی می‌شکست حرمت تو
که قلب دشمن تو نیز عذرخواهت بود

چه خوب می‌شد اگر دست کم سه شمع و ضریح
به قبر سادهٔ ارواحُنا فداهت بود

برای غصهٔ تو کاش جای صبری بود
و دست کم به مزار تو سنگ قبری بود

#جواد_محمدزمانی

چه سفره‌ای، چه کرم‌خانه‌ای، چه مهمانی
چه میزبانی و چه روزیِ فراوانی

چه ازدحام عجیبی یقیناً آقا نیست
گدایی درِ این خانه کار آسانی

دخیل دست کریمت شده‌ست میکائیل
فقط نه اینکه تو روزی‌دهِ هر انسانی

به رازقیّت تو می‌خورم قسم که تو را
رها نمی‌کنم آنی و کمتر از آنی

هر آینه دل من چون کویر می‌خشکد
بدون لطف تو که آیه‌های بارانی

بیا و بر دلم امروز یک دقیقه ببار
بیا و با نَفَست بویی از بهشت بیار


من و هوای تو و شوق نوکری کردن
تو و حوالی دنیا و سروری کردن

دلم اسیر تو شد، چشم‌های معصومت
چه خوب یاد گرفته‌ست دلبری کردن

من و به شوق دو دست تو یا کریم شدن
من و فراز بقیعت کبوتری کردن

همیشه روزی من را تو داده‌ای، ننگ است
کنار سفره‌ی تو میل دیگری کردن

کریم شهر مدینه چقدر می‌آید
به دست‌های شما ذره پروری کردن

اگرچه ذره‌ی ناچیزتر ز ناچیزم
ولی از عشق تو ای روح عشق! لبریزم


به غیر وصله‌ی نعلین یا عبای تو نیست
و جز گلیم پر از نور زیر پای تو نیست

کرم نما، به من سائلت هم احسان کن
که تکیه‌گاه دلم غیر دست‌های تو نیست

شروع می‌شوی از انتهای آقایی
تویی که نوکری شیعه جز برای تو نیست

کسی که از همه در آخرت فقیرتر است
همان کسی‌ست که در این سرا گدای تو نیست

چقدر بی‌کس و تنهاست آن که در دنیا
همیشه با تو غریبه‌ست و آشنای تو نیست

مرا گدای خودت کرده‌ای خدا را شکر
و آشنای خودت کرده‌ای خدا را شکر

#مسعود_یوسف_پور

در جام دیده اشک عزا موج می‌زند
در صحن سینه شور و نوا موج می‌زند

یک نینوا مصیبت و یک کربلا بلا
در دشت‌های خاطرِ ما موج می‌زند

تا چشم کار می‌کند اندوه و انتظار
با یاد یار در همه جا موج می‌زند

در گوشه و کنار حسینیه‌های شهر
صد‌ها هزار دست دعا موج می‌زند

هنگام اوج گیری «روح خدا» به عرش
فر‌یاد خلق نوحه‌سُرا موج می‌زند

حسرت نگر که در عطرش بوسه‌ی وداع
دریا جدا و دشت جدا موج می‌زند

در صحن غم گرفته‌ی فیضیه تا سحر
شوق حضور «روح‌ خدا» موج می‌زند

در کوچه‌باغ‌های جماران نگر هنوز
انوار سیدالشهدا موج می‌زند

در ماتم حسین زمان هرکجا می‌رویم
حال و هوای کرب‌و‌بلا موج می زند

موج بلند ناله، خروشید وای وای
طوفان گریه آمد و جوشید وای وای


رفت آن‌که بود، میکده مست و خراب از او
شیرینی پیاله و شور شراب از او

برخاست چون خلیل به پیکار بت، فتاد
در شرق و غرب واهمه و اضطراب از او

لرزید کاخ سرخ و سپید از نهیب وی
یک شب نرفت دیده‌ی دشمن به خواب از او

با پا بر‌هنگان زمین بس که داشت مهر
در آسمان شکفت گل آفتاب از او

در پهندشت پاک هویز‌‌ه گرفته است
گیسوی نخل‌های جوان پیچ وتاب از او

روحی دوباره یافت از او نهضت حسین
جانی دوباره یافته اسلام ناب از او

یک عمر دل به گلشن زهرا سپرده بود
زان رو گرفت چهره‌ی گل رنگ و آ‌ب از او

دستی به ذیل آیه‌ی «أمن یجیب» داشت
پیری که شد «دعای سحر» مستجاب از او

تا واپسین نفس به مناجات میل داشت
عمری مداومت به «دعای کمیل» داشت


رفتی و سر به سینه‌ی سینا گذاشتی
رو در بهشت حضرت زهرا گذاشتی

گفتی بهار بهمن خونبار شد که باز
رفتی و سر به دامن گل‌ها گذاشتی

از یک چمن شقایق پرپر که بگذریم
یک دشت لاله را به تماشا گذاشتی

با اشک و آه و نا له، ز خاطر نمی‌رود
داغ غمی که بر جگر ما گذاشتی

تا شهپر ملائکه شد فرش راه تو
بر عرش افتخار و شرف پا گذاشتی

صف بسته‌اند امت مظلومت ای امام
از آن شبی که رو به «مصلّی» گذاشتی

ما از تو انتظار ملاقات داشتیم
واحسرتا که وعده‌ی فردا گذاشتی

دیدی که اهل کوفه نبودیم و نیستیم
ما را چرا تو رفتی و تنها گذاشتی؟

داریم مهر روشن و خوب تو را هنوز
باور نمی‌کنیم غروب تو را هنوز


واحسرتا که بعد تو ماندیم و زنده‌ایم
با هم سرود هجر تو خواندیم و زنده‌ایم

بعد از تو ای امید دل ای آرزوی جان
باور نمی‌کنیم که ماندیم و زنده‌ایم

بر ما رواست سیلی امواج غم، که ما
سیل سرشک از مژه راندیم و زنده‌ایم

دردا که بعد غیبت خورشید انقلاب
یک آسمان ستاره فشاندیم و زنده‌ایم

ترسم که روز وصل خدا نگذرد ز ما
«شب‌های هجر را گذراندیم و زنده‌ایم»

«ما را به سخت‌جانی خود این گمان نبود»
این قدر چشم یاری از این نیمه‌جان نبود

#محمدجواد_غفورزاده
#سوگنامه_امام_خمینی

ماه عشق است ماه عشّاق است
ماه دل‌های مست و مشتاق است

در میخانه‌ی کرم شد باز
الدخیل این حریمِ رزاق است

ریزه‌خوارش فقط نه اهل زمین
جرعه‌نوشش تمام آفاق است

بی‌حساب است فضل این ساقی
شب جود و سخا و انفاق است

بین دل‌های بیدلان امشب
با سر زلفِ یار میثاق است

«قبره فی قلوب من والاه»
حرمش قبله‌گاه عشّاق است

ماه شعبان رسید! ماه سه ماه
کربلا می‌رویم! بسم الله


السلام ای پناه مُلک و مکان
در یَدِ قدرتت عنان جهان

رفته قنداقه‌ات به عرش خدا
تشنه‌ی پای‌بوسی‌ات همگان

در طوافت قیامتی شده است
می‌رسد هر فرشته با هیجان

پَر قنداقه‌ی تو می‌بخشد
پر و بالی به فطرس نگران

از سر انگشت پاک مصطفوی
جرعه جرعه بنوش شیره‌ی جان

خواند جدّت «حسینُ منّی» را
«وَ أنا مِن حسین» را تو بخوان

با تو جود و شجاعت نبوی‌ست
ای شکوه حماسه‌های عیان

در نمازت شبیه فاطمه‌ای
بین میدان علی‌ست جلوه‌کنان

چشم‌های تو مرز خوف و رجاست
قَهر و مِهر تو آتش است و امان

رحمت محض! یا ابا الأیتام!
پدری کن برای عالمیان

ای که آقائی تو بی‌حد است
باز ما را به کربلا برسان

شب جمعه شمیم سیب حرم
منتشر می‌شود کران به کران

روضه‌هایت بهشت اهل ولاست
چشم ما چشمه‌های کوثر آن

«وَ مِنَ الماءِ کُلَّ شَیءٍ حَیّ»
اشک‌ها از غمت همیشه روان

السلام ای شهید روز دهم
السلام ای امام تشنه‌لبان

تا ابد در فراز، پرچم توست
خون سرخت همیشه در جَرَیان

کربلای تو از ازل بوده‌‌ست
مبدأ حرکت زمین و زمان

شب سوم رسیده‌ای، ای ماه
السلام علیکَ ثارالله


السلام ای نگین عرش برین
سروِ بالا بلند اُم بنین

جذبه‌های نگاه هاشمی‌ات
ماه را می‌کشد به سوی زمین

عبد صالح! مُواسِیاً لله!
پدر فضل! روح حق و یقین!

به حضورت گشوده دست، فلک
به قدوم تو سوده عرش، جبین

وقت هوهوی ذوالفقار علی‌ست
به رویِ مرکب حماسه نشین

می‌شود با اشاره‌ی‌ تو دو نیم
هر کسی آید از یسار و یمین

زینبت «إن یکاد» می‌خواند
آسمان محو هیبت تو! ببین

کاشف الکرب اهل بیت نبی!
بازوان توأند حصن حصین

ماه من! بازوی رشید تو را
که برافراشته است بیرق دین ـ

زده بوسه علی به گریه چنان
چیده از آن حسین بوسه چنین

سائلان تو بی‌شمارند و ...
گوشه چشمی به ما! بس است همین

شب جود و کرامت و بذل است
شب چارم شب اباالفضل است


السلام ای حقیقت جاری
روح تقوا و زهد و بیداری

سید السّاجدینِ شهر رسول
عبد مسکینِ حضرت باری

روزهایت مجاهدت، ایثار
نیمه شب‌هات بخشش و یاری

در مناجاتت ای صحیفه‌ی نور
آیه آیه زبور می‌باری

همه مجذوب ربنای توأند
محوِ این سِیْر و این سبکباری

گوش کن این صدای داوود است
که به شوق تو می‌شود قاری

پا برهنه به حجّ که می‌آیی
کعبه را هم به وجد می‌آری

خطبه‌های تو تیغِ برّانند
ثانی حیدری و کرّاری

در مصاف تو سهم دشمن تو
چیست غیر از مذلّت و خواری

وارث عزت و سخای حسین
ای که بعد از عمو، علمداری

به محبان خود نظر فرما
بیشتر موقع گرفتاری

رو سیاهی من گذشت از حدّ
تو برایم مگر کنی کاری

در نماز شبت دعایم کن
تو عزیزی تو آبروداری

دلم از بند هر غم آزاد است
شافع من امام سجاد است

#یوسف_رحیمی

شب در سکوت کوچه بسی راه رفته بود
امواج مد واقعه تا ماه رفته بود
هر یوسفی که پیرهنی از کمال داشت
با طعن گرگِ حادثه در چاه رفته بود
حتی زمین که دیر زمانی خروش داشت
در خلسه‌ی شکفتن یک آه رفته بود
دختر طلای زنده به گوری به گوش داشت
شیطان به بزم مردم گمراه رفته بود
تنها به مکه بود که در جاده‌ی حرا
مردی به شوق سیر الی الله رفته بود
آن مرد هم تو بودی و تکبیر زن شدی
ذریّه‌ی حقیقی آن بت شکن شدی...

پلکت میان معرکه شمشیر می‌کشد
چشم تو طرح حمله‌ی یک شیر می‌کشد
حتی علی که جوشن او پشت هم نداشت
می‌گفت در پناه تو شمشیر می‌کشد
خورشید رزم‌های تو در خیبر و اُحُد
خطی به قصه‌های اساطیر می‌کشد
دندان تو شکست ولی باز هم کسی
از سینه‌ی تو نعره‌ی تکبیر می‌کشد
کمتر به کار شستن این زخم‌ها نشین
انگار قلب دختر تو تیر می‌کشد!
تسبیح می‌شوی و دلت شوق و شور را
چون دانه‌های نور به زنجیر می‌کشد
تو مظهر تمام صفات خدا شدی
شایان سجده و صلوات و دعا شدی
 
یک عمر شاهدی به دل باده نوش خود
با اینکه خود پیاله‌ای و می‌فروش خود
خلقت که سخت‌تر ز بنای مساجد است
از چه دوباره سنگ گرفتی به دوش خود؟
این قدردانی و "فتبارک" ز کار توست
یعنی که مرحبا بگو آخر به هوش خود!
گفتی کمی ز مرتبه‌ی رازقیّتت
اما شدی دوباره خودت پرده‌پوش خود
گفتند وحی، جلوه‌ی علم حضوری است
آیا تو گوش می‌کنی آن‌جا به گوش خود؟
این‌ها که گفته‌ایم به معنای کفر نیست
ماییم و باز مرکب لفظ چموش خود
ما را ببخش، جز تب حیرت نداشتیم
ما واژه غیر وحدت و کثرت نداشتیم
 
ارزانی کمال تو، قلب سلیم بود
مستی هر پیامبر از این شمیم بود
آنجا که شرح خلقت آدم نوشته شد
وصف تو در کتاب به خلق عظیم بود
مردی به نام احمد، ازین راه می‌رسد
این حادثه، نوشته‌ی عهد قدیم بود
کوری چشم ظلمت شب راهه، مثل نور
تنها نگاه آینه‌ات مستقیم بود
فرعون نفس ساحر ما را چه خوش گرفت
محو عصای معجزه‌ی تو کلیم بود
پر زد خدیجه همچو ابوطالب از حرم
آن فصل، فصل هجرت دو یاکریم بود
این زخم‌ها به سینه‌ی تو غالب آمده است
دشوارتر ز شعب ابی‌طالب آمده است
 
خورشیدی است جلوه‌ی هفت آسمان تو
توحیدی است سیره‌ی پیشینیان تو
آن عرشیان که سجده به آدم نموده‌اند
بوسیده‌اند با صلوات آستان تو
با آنکه صبر نوح به نفرین گشود لب
غیر از دعا نخواست بر امّت، زبان تو
جدّت اگر چه لایق وصف خلیل شد
شد واژه‌ی حبیب سزاوار جان تو
بر اسب باد بود سلیمان، ولی نداشت
تیری که داشت لیلة الاسرا کمان تو
موسی اگر برای تکلّم به طور رفت
شد آسمان هفتم حق میزبان تو
با گردباد خاک، اگر آسمان رود
کی می‌رسد به پله‌ای از نردبان تو؟
نورت چو آفتاب در آفاق جلوه کرد
از سینه‌ات مکارم اخلاق جلوه کرد
 
کردیم در حریم تو دست دعا بلند
ای آنکه هست مرتبه‌ات تا خدا بلند
بر دامن شفاعت تو چنگ می‌زند
دستی که کرده‌ایم به یا ربنّا بلند
خورشیدی آن قدر که به جسمت نمانده است
حتی نسیم سایه‌ی کوتاه یا بلند
همراه دسته‌های گل یاس، می‌شود
نام تو از صلابت گلدسته‌ها بلند
کفر ازهراس موج تو نابود می‌شود
هرچند چون حباب شود از هوا بلند
این جمع را بگو که به تحقیر کم کنند
از پشت حجره‌های جهالت صدا بلند
حتی خیال دوری اگر بال گسترد
حنانه‌ایم و ناله‌ی ما در قفا بلند
ما را به حال خویش مبادا رها کنی!
این کار را –همیشه‌ی رحمت- کجا کنی؟...
 
تحسین آیه‌های خدا را خطاب‌ها
مست شراب لم یلد تو خراب‌ها
منت نهاده‌ است خدا بعثت تو را
یعنی برای عکس تو تنگ است قاب‌ها
از بس شکفته باغ دعا زیر پلک تو
دارند اشک‌های تو عطر گلاب‌ها
پیشی مگیر این همه در گفتن سلام
شرمنده می‌شوند ز رویت جواب‌ها
از غصه‌ها محاسن پاکت سپید شد؟
یا پیر می‌شوند برایت خضاب‌ها؟
بس نیست این‌که پات ورم کرده از نماز؟
مگذار حسرت این همه بر چشم خواب‌ها!
ما را به روز واقعه تشنه رها مکن
تا هست مهر دختر پاک تو آب‌ها
امواج شوق، ساحل امن تو دیده‌اند
«آرامش است عاقبت اضطراب‌ها»
فاسق شگفت نیست به عاشق بدل کنی
وقتی که بالّتی هی اَحْسَنْ جَدَل کنی!
 
با آن‌که خلقت است طفیل امیری‌ات
دم می‌زنی به نزد خدا از فقیری‌ات
حتّی به کودکی ز خدا جلوه داشتی
خورشید، خانه داشت به دندان شیری‌ات
با آن‌که تاج و تخت سلیمان هم از خداست
معراج می‌رویم ز فرش حصیری‌ات
کمتر به شرح سوره‌ی هود آستین گشا
می‌ترسم آیه‌ها ببرد سمت پیری‌ات
آفاق را چو آیه‌ی انفاق زنده کرد
از پابرهنگان خدا دستگیری‌ات
با آن‌که ناز می‌دمد از سر بلندی‌ات
شوق نماز می‌چکد از سر به زیری‌ات
کوری چشم سامری از جنس نور هست
هارون‌ترین وصّی خدا در وزیری‌ات
وقتی سخن ز لطف بهار ولی شکفت
بر غنچه‌ی لبان تو نام علی شکفت
 
دنیا شنید نام علی را بهار شد
چابک‌ترین غزال فضیلت شکار شد
با آن‌که آفتاب تو سایه نداشته است
خورشید آن امام تو را سایه‌وار شد
از چشمه‌ی حماسه‌ی تو آب خورده بود
برقی که میهمان تب ذوالفقار شد

آری برای مرحب و عمرو بن عبدود
حتی شکست خوردن از او افتخار شد
هر چند برکه بود در آغاز خود غدیر
جوشید و رودخانه‌ شد و آبشار شد
آن صبح بر محاسن او خون نشسته بود؟
یا باغ یاس چهره‌ی او لاله‌زار شد؟
شمشیر را به فرق عدالت نشانده‌اند
چیزی مگر ز مزد رسالت نخوانده‌اند؟
 
آن‌جا که جلوه‌های شب قدر پر گشود
اوصاف کوثر تو در آفاق رخ نمود
در شرق آسمانی پهلوی دخترت
خورشید بوسه‌های تو گرم طلوع بود
وقتی که عطر فاطمه آهنگ باغ داشت
شوق قناری لب تو داشت این سرود:
بر روشنای خانه‌ی هارون من سلام
بر دامن طلوع حسین و حسن درود
حتما پس از تو دختر تو داشت احترام!
حتما مدینه فاطمه را بعد تو ستود
یک مژده‌ی تو فاطمه را شاد کرده بود:
تو زود می‌رسی به من ای بی‌قرار، زود
این چند روزِ دختر تو چند سال بود
دلتنگ نام تو ز اذان بلال بود
 
باغ تو با دو یاسمن آغاز می‌شود
با غنچه‌های نسترن آغاز می‌شود
آری، بقای دین تو با همت حسین
در شور نهضت حسن آغاز می‌شود
آیات از عقیق لبش شهره می‌شود
راه حجاز از یمن آغاز می‌شود!
در صبح صلح او که پر از عطر کربلاست
هفتاد و دو گل از چمن آغاز می‌شود
صلحش اگر چه ختم نمی‌شد به ساختن
از هرم طعنه سوختن آغاز می‌شود
این غصه بعد مرگ به پایان نمی‌رسد
این داغ، تازه از کفن آغاز می‌شود
آن‌قدر تیر بوسه به تابوت می‌زند
تا خون ز صفحه‌ی بدن آغاز می‌شود
آری تنی که از اثر زهر شد کبود
ای کاش در کنار مزار تو دفن بود
 
ما مانده‌ایم و معنی مکتوم این کتاب
ما مانده‌ایم و مستی معصوم این شراب
تا هفت پرده راز حسینت عیان شود
گفتیم هفت مرتبه تکبیر با شتاب
پایین ز منبر آمدی، آغوش واکنان
یعنی دلت نداشت به هنگام گریه، تاب
این نور از تو بود که بر شانه‌ات نشست
جز آفتاب جای ندارد بر آفتاب!
حتما ز فرط بوسه‌ی بی‌وقفه‌ی تو بود
که بر لب حسین نمانده است هیچ آب!
حتی به وقت مرگ اجازه نداده‌ای
از سینه‌ات جدا شود آن عطر و بوی ناب
حالا نگاه کن که ز صحرای کربلا
این‌گونه، دختر تو، تو را می‌کند خطاب:
«این کشته‌ی فتاده به هامون حسین توست
وین صید دست و پا زده در خون حسین توست»
 
نامت هزار مرتبه از قلب و جان گذشت
آری مگر ز یاد خدا می‌توان گذشت؟
هر تازه لقمه‌ای که به دست فقیر رفت
از سفره‌ی کرامت این خاندان گذشت
حتی مناره‌ها همه در وجد آمدند
وقتی که نامت از سر باغ اذان گذشت
دیگر چگونه بین زمین تاب آوری؟
وقتی بُراقت از سر هفت آسمان گذشت
در اشتیاق روی تو از جان گذشته‌ایم
«دنیا غم تو نیست که نتوان از آن گذشت»
دیدیم بستر تو و گفتیم که چه زود
باید ز پیش آن پدر مهربان گذشت
گیرم که باغ زنده بماند در این خزان
آخر چگونه می‌شود از باغبان گذشت؟
چون حمزه تا همیشه کنار اُحُد بمان
آه ای پدر کنار یتیمان خود بمان

#جواد_محمدزمانی


ماه مولا شد حدیث طیر را با ما بخوان
در ولایش آشنا و غیر را با ما بخوان
در توسل شبّر و شبّیر را با ما بخوان
«یا مَن أرجوهُ لکلِّ خیر» را با ما بخوان

با نمازی، با دعایی از گناهانت برآی
هم‌چنان بنت اسد بر درگه یزدان درآی

دانه اشکی چنان آیینه صافت می‌کند
سوز آهی محرم بزم عفافت می‌کند
رو به مسجد کن ببین رحمت طوافت کند
ذات حق دعوت برای اعتکافت می‌کند

معتکف در مسجد آن‌چه دید جز آن‌جا نبود
اعتکاف هیچ کس چون مادر مولا نبود

مادری کاو را ببخشد عالیِ اعلی علی
پیش کعبه کس نداند حال او الّا علی
می‌رسد بر گوش جانش نغمه‌های یا علی
اعتکافش در حریم کعبه باشد با علی

چون سر آمد اعتکافش، عشق شد هم‌دوش او
تا برآمد آفتابی بود در آغوش او

ای حرم در باز کن جانانه را در بر بگیر
تیرگی بس، شمع با پروانه را در بر بگیر
چون صدف این گوهر یک‌دانه را در بر بگیر
خانه را بگشا و صاحب‌خانه را در بگیر
 
در ز دیوار حرم وا کن، به مردم در ببند
خود کمر در خدمت این کودک و مادر ببند

ای حرم غسل زیارت کن جمالش را ببین
چهره‌ی چون ماه و ابروی هلالش را ببین
خط بکش بر روی بت‌ها خط و خالش را ببین
بر سر دست رسول‌الله مقالش را ببین

کز زبور و مصحف و تورات ای جان جهان
هرچه فرمایی بخوانم، گویدش قرآن بخوان

چون به رخسار پیمبر چشم حیدر باز شد
از نگاهش عقده‌ی غم بر پیمبر باز شد
شهر علم مصطفی را بر جهان در باز شد
حجت داور لبش با نام داور باز شد

ای حریم کعبه! بشنو این ندای دلنشین
آیه‌های مؤمنون را از امیرالمؤمنین

اختیارش با خدا و عالمش در اختیار
مرد میدان‌های علم و حلم و مجد و افتخار
جُرج جُرداق مسیحی گفت در هر روزگار
کاش می‌شد یک علی وین ویژگی‌ها آشکار

این نخواهد شد ولی از مکتب ایثار او
کاش خیزد هر زمان چون میثم تمّار او

#سیدرضا_مؤید

در ساحل جود خدا باران گرفته
باران نور و رحمت و احسان گرفته

می‌بارد انوار کرم از هر کرانه
شب‌های دلگیر زمین پایان گرفته

از سوی جنت سوره‌ی یاسین رسیده
خاک مدینه عطر الرّحمان گرفته

داده خدا ماهی به خورشید رئوفش
آری دعای حضرت جانان گرفته

نسل امامت می‌شود پاینده با او
از برکتش دل‌های شیعه جان گرفته

او می رسد جود و سخا معنا بگیرد
در قلب عالم نور و رحمت پا بگیرد

عالم همه قطره اگر دریا تو هستی
کل خلائق عبد اگر مولا تو هستی

فیض وجود توست رزق اهل دنیا
باران جود عالم بالا تو هستی

مانده‌ست ابتر کیدِ بدخواهان شیعه
روشن‌ترین تفسیر أعطینا تو هستی

مانند کوثر چشمه‌ی جاری نوری
با این حساب آئینه‌ی زهرا تو هستی

ای که دل از بابا ربوده خنده‌هایت
آرامش هر لحظه‌ی بابا تو هستی

ابن الرضایی، تو کریم بن کریمی
ما چون گدایی یا اسیری یا یتیمی

چشمان تو خورشید هر اهل یقینی‌ست
چشمان تو جنت! نه جنت‌آفرینی‌ست

با عشق تو قلبی نمی‌سوزد در آتش
در هر نگاه روشنت خلدبرینی‌ست

گویا گره خورده دلم با عرش اعلی
هر رشته از مهر شما حبل‌المتینی‌ست

من روزی هر ساله‌ام را از تو دارم
چشمان من بر دست‌های نازنینی‌ست

جود تو دارد جلوه‌های هل اَتایی
مولا! شفیع ما به درگاه خدایی

هر شب دل من سائل باب المراد است
آنجا که حاجتمند درگاهش زیاد است

آنجا که امید و پناه آخر ماست
آنجا که اوج هر توسل «یا جواد» است

جز آستان تو پناهی که نداریم
این استغاثه با تمام اعتقاد است

بی لطف تو از دست خواهد رفت عبدت
یک گوشه‌چشمی، سائل تو خانه‌زاد است

در مشهد خورشید ایران هم که هستیم
دل‌های ما پروانه‌ی باب الجواد است

هر شب دل من در هوای کاظمین است
در حسرت یک بوسه بر قبر حسین است

#یوسف_رحیمی

کو آن که طی کند شب عرفانی تو را
شاعر شود حقیقت نورانی تو را

این رودها که همسفر بی‌قراری‌اند
تحسین نموده‌اند خروشانی تو را

با صد هزار شاخه گل یاس هم بهار
هم‌پای نیست عطر گلستانی تو را

وقت عبادت آیه‌ای از نور می‌شوی
تا عرش می‌برند چراغانی تو را

تسبیح کرده‌اند خدا را فرشتگان
تا دیده‌اند جلوه سبحانی تو را

باید فرشتگان پی درک فصاحتت
از بر کنند متن سخنرانی تو را

اندوه رنج‌های تو با آن مساحتش
پُرچین نکرد صفحه پیشانی تو را
 
هجده گل از حیات جهان چید دست تو
ای باغ‌های خرم توحید، مست تو

 
این چشمه‌ها بدون تو آب روان نداشت
این دشت‌ها بدون تو طبع جوان نداشت

بهتر ز یاس‌های تو نُه‌چرخ گل ندید
بهتر ز دودمان تو هفت‌آسمان نداشت

ای مهربان‌تر از همه شهر با علی
ای آن که چون تو شهر علی مهربان نداشت

نُه سال با تو چشم علی روی غم ندید
نُه سال جز تو قلب علی همزبان نداشت

نُه سال جز تو مادر گل‌ها کسی نبود
نُه سال جز تو باغ علی باغبان نداشت

نُه سال سفره‌های فقیران شهرتان
جز با تنور بخشش این خانه نان نداشت

بانو! مدینه عطر شما را گرفته بود
اما چرا کسی خبر از قبرتان نداشت
 
باشد ولی ز خاک بهار تو باقی است
در باغ یاس عطر مزار تو باقی است

 
عزم شما مبارزه از سر گرفته بود
تصمیم بر جهاد مکرر گرفته بود

لشکر شد اشک‌های شما در مصاف خصم
وقتی شرار فتنه‌گری در گرفته بود

آن روز تیغ خطبه تو آبدیده بود
حال و هوای حمله به خیبر گرفته بود

آن روز واژه‌های شجاع تو در نبرد
جان از جوان و دل ز دلاور گرفته بود

زینب که خطبه‌های سراسر حماسه خواند
این درس را، ز مکتب مادر گرفته بود

ای مادر شلمچه! امید شهادتم
در پشت روضه‌های تو سنگر گرفته بود
 
دلخسته‌ام، طراوت کارونم آرزوست
لیلای جان! جزیره مجنونم آرزوست

 
برداشت دست حق ز رخ شب نقاب را
حس کرد باز پنجره‌ها آفتاب را

بیدار گشته‌ایم و دل‌آشفته دشمنان
دیگر مگر به خواب ببینند خواب را

باید امید داشت به فردای پرغرور
باید فزون نمود در این ره شتاب را

گفتا به حق تجلی نور خمینی است
هر کس که دید رهبر این انقلاب را

فریاد می‌زنیم در این شور بی‌کران
«عجّل علی ظهورکَ یا صاحب الزمان»

#جواد_محمدزمانی