شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «#ایوب_پرندآور» ثبت شده است

هر گاه که یاس خانه را می‌بویم
از شعر نشان مرقدت می‌جویم
شب‌های سرودن از غم پهلویت
تا صبح علی علی علی می‌گویم

#ایوب_پرندآور

کاش از جنس جنون، بال و پری بود مرا
مثل سیمرغ از این‌جا سفری بود مرا

«از همان کوچه که سر می‌شکند دیوارش»
باز در حالت مستی گذری بود مرا

رقص زلف سر نی دیدم و با خود گفتم:
بین هفتاد و دو سر، کاش سری بود مرا

هیچ پروا دلم از دغدغهٔ راه نداشت
چون تو ای عشق! اگر همسفری بود مرا

پیش از آن که برسد مرگ، بمیری، هنر است
کاش، ای کاش! که روزی هنری بود مرا

#ایوب_پرندآور
#شهادت‌نامه

بی‌زره رفت به میدان که بگوید حسن است
ترسی از تیر ندارد زرهش پیرهن است...

دست‌خطی حسنی داشت که ثابت می‌کرد
سیزده سال، به دنبال حسینی شدن است!

جان سر دست گرفت و به دل میدان برد
خواست با عشق بگوید که عمو، جانِ من است

ناگهان از همه سو نعره کشیدند که آی...
تیرها! پر بگشایید که او هم حسن است

نه فرات و نه زمین، هیچ کسی درک نکرد
راز این تشنه که آمادهٔ دریا شدن است...

#ایوب_پرندآور
#مرثیه_با_شکوه

تا گل به نسیم راه در می‌آید
از خاک بوی گیاه در می‌آید
امشب به ستاره‌ها بگو کِل بکشند
خورشید به عقد ماه در می‌آید


دارد به زمین شمایلی می‌بخشد
بر ماه غرور کاملی می‌بخشد
این تازه عروس آسمانی دارد
پیراهن خود به سائلی می‌بخشد


بر هر چه به غیر عشق می‌تاخت علی
با خوب و بد زمانه می‌ساخت علی
از غم خبری نداشت تا وقتی که
بر فاطمه‌اش نظر می‌انداخت علی


آن خانه‌ی ساده را که خوشبو می‌کرد
لبریز صمیمیت شب‌بو می‌کرد
او شاه زنان بود، ولی نان می‌پخت
او گرچه فرشته بود جارو می‌کرد

#ایوب_پرندآور

این هفته نیز جمعه ما بی شما گذشت
آقا بپرس این که چه بر حال ما گذشت!

این هفته هفت روز به ظاهر گذشتنی
بر من ولی عزیز دلم، قرن‌ها گذشت...

هفتاد گوشه ناله زدم تا که جمعه شد
جانم به لب رسید ولی جمعه تا گذشت

گفتند جمعه بوی تو می‌آورَد نسیم
اما نسیم آمد و سر در هوا گذشت

خورشید هم هوای مرا تازه‌تر نکرد
او هفت دفعه آمد و بی‌اعتنا گذشت

عمرم به سر رسید و از این دستْ جمعه‌ها
تکرار شد، نیامدی و عمر ما گذشت

#ایوب_پرندآور