شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «#جعفر_رسول_زاده» ثبت شده است


اهل دل را شد نصیب از لطف جانان، اعتکاف
فیض حق باشد برای هر مسلمان، اعتکاف
می‌برد از دل غبار جرم و عصیان، اعتکاف
می‌دهد پیوند، جانت را به ایمان، اعتکاف

جستجو کن گوهر گنجینهٔ اخلاص را
تا بیابی در حضور دوست، لطف خاص را

جرعه‌ای تسلیم از پیمانهٔ ایمان بنوش
چند روزی از پی کسب رضای حق بکوش
فارغ از تزویرِ نفسِ خودپسند خودفروش
چون گلاب از شعلهٔ شوق عبادت‌ها بجوش

معتکف شو در سرای دوست تا مهمان شوی
بندهٔ حق باش تا آسوده از شیطان شوی

هم‌صدا شو با مَلَک تا نغمه‌پردازت کنند
با خدا دم‌ساز شو تا از خودی بازت کنند
بال و پر بگشا که تا مرهون پروازت کنند
تا کلیم‌آسا مقیم کوی اعجازت کنند

چند روزی پا به دامان پیچ در میعاد دوست
معتکف شو در حریم بندگی با یاد دوست

بی‌عبادت مشعل ایمان ندارد روشنی
سر بِنِه بر خاک و از سر کن برون، ما و منی
تا برآیی از حصار فتنهٔ اهریمنی
تا بشویی از دل آیینه رنگ دشمنی

معتکف شو در طریق بندگی فرزانه شو
خانه را بگذار و خاک کوی صاحبْ‌خانه شو...

#جعفر_رسول_زاده

اشک غمت ستارۀ هفت آسمان، بلال!
در آسمان غربت مولا بمان! بلال!

داغ نماز بر دل محراب مانده است
انگار سال‌هاست نگفتی اذان، بلال!

بغض سکوت در گلویم پنجه می‌زند
جز غم کسی نمانده مرا همزبان، بلال!...

برخیز و سوگ‌نامۀ این فصلِ درد را
با حنجری به وسعت غم‌ها بخوان، بلال!

ای زخمِ شانه‌های نجابت! صبور باش
در التهاب کینۀ نامردمان، بلال!

تا سنگ کینه حرمت آیینه بشکند
شد دست ظلم و فاجعه هم‌داستان، بلال!...

زود است مثل مرغ مهاجر شکسته بال
یکباره پر بگیرم از این آشیان، بلال!

زود است تا در آینۀ غربت علی
جز نقش درد و داغ نبینی عیان، بلال!

زود است تا مدینه نبیند ز فاطمه
جز یک مزار گمشدۀ بی‌نشان، بلال!...

میراث صبر و زخم و شهادت به روزگار
ماند برای آل علی جاودان، بلال!

#جعفر_رسول_زاده

ای زندۀ نماز و شهید دعا علی
ای جلوۀ جمال تو نور خدا علی

نقشی نشسته در نفس پاک همدلی‌ست
نام تو این همیشه‌ترین آشنا علی

گل کرد با طراوت دست تو ذوالفقار
در مردخیز حادثه «لافتی»، علی

غیر از نبی، تو را به که پیوند جان و تن؟
غیر از خدا، تو را به چه کس اعتنا، علی؟!

قهر تو پشت فتنه شکست و سر نفاق
تیغ تو کرد حق عدالت، ادا علی

شیعه، چهارفصل وجودش بهار توست
در امتداد سبزترین لحظه‌ها علی

گلخانه‌ای که در نفس جان شیعه است
بوی غدیر می‌دهد و کربلا، علی

شاید بهانه‌ای‌ست به دیدار تو، بهشت!
ورنه کم است مهر تو را این‌بها، علی!

صد کوفه دست عاطفه بر سفره تو بود
وین راز سر به مهر نشد بر ملا، علی

چرخ بخیل، دست کریمت ستود و دید
نان تو را به سفره هر بی‌نوا، علی

«آشفته» دل به تار خیال تو بسته‌ام
با مرگ هم نمی‌کنم این رشته، وا علی...

#جعفر_رسول_زاده
#فصل_شهادت

دلم مشتاق پرواز است تا این مشت پر مانده‌ست
نگاهم کن، برایم نیمه جانی مختصر مانده‌ست

تو چون نی غربت خود را چه مظلومانه می‌نالی
کجا پنهان کنم در سینه‌ام آهی اگر مانده‌‌ست

نگاهم می‌کنی من در تو می‌بینم غم خود را
هزار آئینه از اشک تو در این چشم تر مانده‌ست

حدیث رهگذار و سیلی دشمن مپرس از من
به روی آفتاب از پنجه‌ی ظلمت اثر مانده‌ست

پس از من سوره‌ی تنهایی‌ات ناخوانده می‌ماند
که چندین آیه از اوراق قرآن پشت در مانده‌ست

#جعفر_رسول_زاده