شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

۱۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «#رضا_خورشیدی_فرد» ثبت شده است

در میان جامعه از آه خود با ماه گفتم
أیها الهادی النقی؛ یابن رسول الله گفتم

نامتان تا بر زبان آمد به سامرّا رسیدم
ذکرکم فی الذاکرین را در میان راه گفتم

نیمه شب از مویتان از لیلةالقدرم نوشتم
صبح شد از رویتان از فالق الإصباح گفتم

آسمان چشم هایم را کمی ابری کشیدم
زیر باران قطره قطره از شما آنگاه گفتم

خاک‌های صحنتان مرطوب شد مانند ساحل
رو به دریا ایستادم از غمی جانکاه گفتم

خانه‌ات آباد ای مرد غریب ای مرد تنها
خواستم از غربتت چیزی نگویم؛ آه گفتم

آبرو دارم ولی با شوق لبخند رضایت
از گناهان خودم بینی و بین الله گفتم

بیت هشتم بود سامرّا برایم مشهدی شد
سمت خورشید خراسان جمله‌ای کوتاه گفتم

گفتم از شمس الشموس و تو همان شمس الشموسی
من ندانسته شما را تو شما را ماه گفتم...

#رضا_خورشیدی_فرد

میان بارش بارانی از ستاره رسید
اگرچه مثنوی... اما چهارپاره رسید

چهار پاره‌ی تن، نه چهارپاره‌ی دل
چهار ماه شب بی‌کسی ولی کامل

چهار ابر به باران رسیده در ساحل
چهار رود به پایان رسیده، دریادل

چهار فصل طلایی ولی میان خزان
چهار بغض غم‌انگیز و مادری نگران

چهار مرتبه وقتی به غم دچار شوی
برای دشمن خود نیز گریه‌دار شوی

مدینه، حسرت دیرینه‌ی دو چشم ترش
چهار قبر غریب است باز در نظرش

چقدر خاطره مانده‌ست در مفاتیحش
و دانه‌دانه‌ی اشکی که بوده تسبیحش

نشسته بود شب جمعه‌ای کنار بقیع
کمیل زمزمه می‌کرد در جوار بقیع

غروب، لحظه‌ی تنهایی‌اش دوباره رسید
غروب‌ها دل او خون‌تر است از خورشید

به غصه‌های جگرسوز می‌زند پهلو
دوباره شعله کشیده است آب وقت وضو

شروع می‌کند او لیله المصاءب را
همین‌که دست به پهلو نماز مغرب را…

چهار رکعت دلواپسی پس از مغرب
چهار نافله در بی‌کسی پس از مغرب

در آسمان نگاهش که بی‌ستاره شده
چهار آینه مانده، هزار پاره شده

شکست آینه‌هایش میان گرد و غبار
شلمچه، ترکش و خمپاره، کربلای چهار

از آن زمان که پسرهای او شهید شدند
یکی یکی همه موهای او سفید شدند

و همسری که به دل غصه‌ای گذاشت، وَ رفت
نماز صبح سر از سجده برنداشت، وَ رفت

اگرچه بین غم و غصه‌های خود تنهاست
ولی چهارم هر ماه روضه‌اش برپاست

طراوتی که نرفته‌ست سال‌ها از دست
بهشت خانه‌ی او سفره‌ی اباالفضل است

صدای گریه بلند است بین مرثیه‌ها
چه دلنواز شده یا حسین مرثیه‌ها

نشسته گوشه‌ی ایوان کنار گلدان‌ها
برای بدرقه با اشک خود به مهمان‌ها -

- در التماس دعایش چه حرف‌ها گفته است
به لطف آن کمر خسته کفش‌ها جفت است...

یکی یکی
همه رفتند و
باز هم تنهاست...

#رضا_خورشیدی_فرد