شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «#رضا_یزدانی» ثبت شده است


نیزه دارت به من یتیمی را
داشت از روی نی نشان می‌داد
پیش چشمان کودکانت کاش
کمتر آن نیزه را تکان می‌داد
 
تو روی نیزه هم اگر باشی
سایه‌ات هم چنان روی سرِ ماست
ای سر روی نیزه!‌ ای خورشید!
گرمی‌ات جان به کاروان می‌داد
 
دیگر آسان نمی‌توان رد شد
هرگز از پیش قتلگاه... آری
به دل روضه خوان تو - که منم-
کاش قدری خدا توان می‌داد: 
 
سائلی آمد و تو در سجده
«انّمایی» دوباره نازل شد
چه کسی مثل تو نگینش را
این چنین دست ساربان می‌داد؟ 
 
کم کم آرام می‌شوی آری
سر روی پای من که بگذاری
بیشتر با تو حرف می‌زدم آه
درد دوری اگر امان می‌داد

#رضا_یزدانی

«والفجر»: سر حسین یک روز به نی...
«والعصر»: نمی‌رسند این قوم به ری...
این وحی که نازل شده در قلب بُریر
رازی‌ست که عشق علی آموخت به وی

#رضا_یزدانی

این همه آیینگی از انعکاس آه کیست؟
آسمان اندوه پوشِ ماتم جانکاه کیست؟

جاده های پیش پا افتاده بسیارند، لیک
ای دل راهی! حواست هست که این راه کیست؟

بندگی یعنی عطش، بی سر شدن، مضطر شدن
او که دل شد بنده اش، خود بندۀ درگاه کیست؟

 انتقامی سرخ بعد از انتظار سبز ماست
لاله لاله این چمن در حسرت خونخواه کیست؟

هر کران پژواکی از "هیهات منا الذله" است
این که آتش زد به عالم جملۀ کوتاه کیست؟...

#رضا_یزدانی

زلفش رها برشانهٔ لرزان باد است
بر نیزهٔ تنهایی خود تکیه داده‌ست

هرچند پیچیده‌ست در عالم شکوهش
معراج او بر روی خاک آن‌قدر ساده‌ست

آن‌قدر آزاد است از بند تعلق
حتی به کهنه پیرهن هم تن نداده‌ست

یک روز روی شانهٔ پیغمبر، اکنون
بر روی نیزه باز در اوج ایستاده‌ست

دارد همین که از سر نی سایه‌اش را
باور کن این هم از سر عالم زیاد است

#رضا_یزدانی
#مرثیه_با_شکوه