شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «#سیدمحمد_بابامیری» ثبت شده است

به دست باد دادی عاقبت زلف پریشان را
و سر دادند بی‌تو تارها آهنگ هجران را

نبی را بر فراز کوه نور احساس می‌کردم
دمی که می‌شنیدم از لبت آیات قرآن را

همان‌هایی که ما را متهم بر کفر می‌کردند
پس از این آیه‌ها، با اشک فهمیدند جریان را

و هجده آینه بر نیزه می‌دیدیم، اما آه
هجوم سنگ‌ها برچید این آیینه‌بندان را

شکوه موج‌های سهمگینِ خطبه‌های من
برای صخره معنا کرد دریای خروشان را

بدن‌ها بر زمین، سرها به نیزه، کاروان در بند
فقط در «کوفه» دعوت می‌کنند این‌گونه مهمان را!...

#سیدمحمد_بابامیری
#عقیق_شکسته

مسیح، خوانده مرا، وقت امتحان من است
زمان، زمانِ رجزخوانی جوان من است

از آسمان چهارم، مسیح می‌بارد
چقدر منتظر رعدِ آسمان من است!

برو که پیکر مصلوب و بی‌سرت مادر!
در امتداد مسیرِ خدا، نشان من است

به کف بگیر سرت را برای یاری عشق
سرت مقدمهٔ سرخ داستان من است

نماز آخر خود را اقامه کن در خون
برو که بدرقه‌ات نغمهٔ اذان من است

اگر چه بعد تو صحراست خانه‌ام امّا
چه باک؟ زینب کبری هم‌آشیان من است

#سیدمحمد_بابامیری
#بیرقی_بر_شانه‌های_باد

خورشید به خون نشسته‌ام، آه! رسید
آهِ منِ دلشکسته تا ماه رسید
ای عمّه! کمک کن که ز جا برخیزم
انگار مسافر من از راه رسید!

#سیدمحمد_بابامیری

اینجا گرفته‌ست مردی بر روی دست آسمان را
مردی که در قبضهٔ خود دارد تمام جهان را

آورده با ذوق سرشار در پیش چشمان مردم
تصویر زیبایی از این منظومهٔ بی‌کران را

در هالهٔ روشن وحی با قلبی آکنده از مهر
آیینه بر دوش دارد این‌بار باری گران را

در جشن «من کنت مولاه...» آیینهٔ نور کرده‌ست
لبریز از روشنی‌ها چشمان پیر و جوان را

با شور و حالی فراگیر در امتداد رسالت
جبریل در حلّه نور آورده این ارمغان را

باید علی بود و فهمید باید علی بود و حس کرد
در آسمان حقیقت تکبیر افلاکیان را

همراه بارانی از گل ای دشت شور و بشارت
در برکه جاری کن امروز تصویر رنگین‌کمان را

گویا نوای بلال است... آری! که با عطر مولا
بر آسمان می‌فشاند گل نغمه‌های اذان را

#سیدمحمد_بابامیری

غم با نگاه خیس تو معنا گرفته
یک موج از اشک تو را دریا گرفته

در فصل غم، فصل خسوف ماه خونین
خورشید هم مثل دلت گویا گرفته!

تا آسمان‌ها می‌رود دل‌مویه‌هایت
کار دل خونت عجب بالا گرفته!

این روزها با دیدن حال تو بانو!
بغضی گلوی اهل یثرب را گرفته

هر روز اشک و آه، حق داری بسوزی
یک کربلا غم در نگاهت جا گرفته!

می‌دانم این جا بارها با دست لرزان
اشک از دو چشمت حضرت زهرا گرفته

تاریخ را می‌گردم ـ‌آری‌ـ تا ببینم
مثل دل تنگت دلی آیا گرفته؟

این‌جا به همراه لب خشک تو مادر!
هر سنگ ریزه ختم «یا سقا» گرفته...

#سیدمحمد_بابامیری